ردّبعضى از شبهات پیرامون زیارت۳-جایگاه زیارت

ردّبعضى از شبهات پیرامون زیارت۳-جایگاه زیارت

بحث ما حول جواز زیارت و استحباب آن دور مى ‏زند و جواز گذاشتن علامت ونشان بر قبر ، و این بحث ارتباطى  به لفظ «مشهد» و لغت آن ندارد ؛ ما بعض آنچه راپیرامون موضوع بحث از پیامبر ص و اهل بیتش وارد شده آوردیم ؛ و نیز روشن شدکه آنان ، با گفتار و کردارشان ، مؤمنان را بر [ زنده نگه داشتن ] این شعائر تشویق مى ‏کردند ، با چشم پوشى  ازنام‏هایى  که بر قبر اطلاق مى ‏شود ـ «مشهد» یا «مزار» یا«ضریح» یا «مَدْفَن» ـ زیرا این نام‏ها در حکم تغییرى  پدید نمى ‏آورد .افزون بر این ، کلام پیشین ابن تیمیّه و سخن لاحق او ـ بر فرض ثبوت آن ـ او رانفعى  نمى ‏بخشد ، و نمى ‏تواند دلیلى  بر اثبات عدم جواز زیارت قبر پیامبر ص باشد ؛

سخن وى  همچون دست‏ آویز شدن غریق است به پَرِ کاه ، در برابر سیل بنیان افکنى  ازروایات صحیح که [ مردمان را ] بر زیارت پیامبر ص بعد از وفاتش برمى ‏انگیزد ، و درمقابل سیره صحیح اهل بیت  ع  و صالحانِ صحابه و تابعین .و از این رو مى ‏بینیم که ابن تیمیّه ، پس از آنکه همه تیرهاى  ترکش خود را ـ که دلیل بر فتوایش مى ‏شمارد ـ به کار مى ‏برد تا اصل سفر براى  زیارت قبور را نامشروع بنمایاند ، از فتواى  نخست خویش باز مى ‏گردد و سخن خود را نقض مى ‏کند ، و اصل زیارت را جایز مى ‏داند و آن را به زیارت شرعى  و زیارت بِدْعى  تقسیم مى ‏کند ، ومى ‏گوید :و بدین جهت ، زیارت قبور بر دو وجه است ؛ زیارت شرعى  و زیارت بدعى  .مقصود از زیارت شرعى  سلام بر میّت است و دعا براى  او اگر مُرده مؤمن باشد ، و یادآورى  مرگ است خواه میّت مؤمن باشد و خواه کافر .در این سخن ، ابن تیمیّه ، آشکارا بیان مى ‏دارد که زیارت کافر از آنجا که یادآورمرگ مى ‏باشد زیارت شرعى  است ؛ از این رو هرکه در مقابر یهود و نصارى  درآید ، وبراى  به یاد آوردن مرگ نزد قبور کافران و مشرکان بایستد ، زیارتش زیارت شرعى  صحیح مى ‏باشد ، و در آن هیچ اشکال و شبه ه‏اى  نیست .

۹ . ابن تیمیّه مى ‏گوید :«زیارت قبر مؤمن ـ پیامبر باشد غیر آن ـ از جنس نماز بر جنازه اوست ، برایش دعامى ‏کند ؛ چنان که هنگام نماز بر جنازه ‏اش براى  او دعا مى ‏کند» .ابن تیمیّه در این سخن که «نبیّاً کان أو غیر نبیّ ؛ خواه پیامبر باشد یا غیر پیامبر» ،مى ‏خواهد ـ العیاذ باللّه‏ ـ مکانت پیامبران و رسولان خدا را ـ صلوات اللّه‏ علیهم ـ پایین آورد و از منزلت آنها بکاهد ، و بر آن است تا براى  توده مردم آنان را اشخاص عادى بنمایاند که فرقى  با دیگر مردمان ندارند ؛ در حالى  که خداى  سبحان مى ‏فرماید :« إِنَّا أَرْسَلْنَاکَ شَاهِداً وَمُبَشِّراً وَنَذِیراً * لِتُؤْمِنُوا بِاللَّهِ وَرَسُولِهِ وَتُعَزِّرُوهُ وَتُوَقِّرُوهُ وَتُسَبِّحُوهُ بُکْرَةً وَأَصِیلاً »[۱] اى  پیامبر ، ما تو را به عنوان شاهد و بشارت‏گر وبیم‏ دهنده ‏اى  فرستادیم ، تا [ شما مردم ] به خدا و رسول او ایمان آورید ، و او را یارى کنید و ارجش نهید ، و [ خدا ] را بامدادان و شامگاهان به پاکى  بستایید .و خداى  بزرگ مى ‏فرماید :« إِنَّ الَّذِینَ یُؤْذُونَ اللَّهَ وَرَسُولَهُ لَعَنَهُمُ اللَّهُ فِی الدُّنْیَا وَالآخِرَةِ وَأَعَدَّ لَهُمْ عَذَاباً مُّهِیناً »[۲]توجه : الفاظ آیه ذکر شود آنان که خدا ورسول او را مى ‏آزارند ، خدا در دنیا و آخرت[ بر آنها ] لعن و نفرین مى ‏فرستد ، و بر ایشان عذابى  خوار کننده آماده ساخته است .
خداوند متعال پیامبر ص را جداى  از مؤمنان ، به امتیازاتى  ویژه گردانیده است ،آنجا که مى ‏فرماید :« لاَ تَجْعَلُوا دُعَاءَ الرَّسُولِ بَیْنَکُمْ کَدُعَاءِ بَعْضِکُم بَعْضاً »[۳] آن گونه که به یک دیگر
بانگ مى ‏زنید ، پیامبر را صدا مزنید .و مى ‏فرماید :« یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لاَ تُقَدِّمُوا بَیْنَ یَدَیِ اللَّهِ وَرسُولِهِ وَاتَّقُوا اللَّهَ إِنَّ اللَّهَ سَمِیعٌ عَلِیمٌ * یَاأَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لاَ تَرْفَعُوا أَصْوَاتَکُمْ فَوْقَ صَوْتِ النَّبِیِّ وَلاَ تَجْهَرُوا لَهُ بِالْقَوْلِ کَجَهْرِ بَعْضِکُمْ لِبَعْضٍ أَن تَحْبَطَ أَعْمَالُکُمْ وَأَنتُمْ لاَ تَشْعُرُونَ * إِنَّ الَّذِینَ یَغُضُّونَ أَصْوَاتَهُمْ عِندَ رَسُولِ اللَّهِ أُولئِکَ الَّذِینَ امْتَحَنَ اللَّهُ قُلُوبَهُمْ لِلتَّقْوَى لَهُم مَغْفِرَةٌ وَأَجْرٌ عَظِیمٌ »[۴]اى کسانى که ایمانآوردید در حضور خدا و رسولش ، پیشتازى  نکنید ، خدا را پروا کنید که او بس شنوادو داناست ؛اى  ایمان آورندگان ، صداتان فوق صداى  پیامبر بالا مبرید ، و آن گونه که سر یک دیگر داد مى ‏کشید بر پیامبر فریاد مکشید که ناخودآگاه اعمال [ و کارهاى  نیکتان ] ازبین مى ‏رود و نیست و هیچ مى ‏شود ؛آنان که نزد رسول خدا صداهاشان را پایین مى ‏آورند ، [ از ] کسانى ‏اند که خداقلب‏هاشان را براى  تقوا آزموده است ، و برایشان مغفرت و پاداشى  بزرگ است .و خداى  بزرگ مى ‏فرماید :« َا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا إِذَا نَاجَیْتُمُ الرَّسُولَ فَقَدِّمُوا بَیْنَ یَدَیْ نَجْوَاکُمْ صَدَقَةً ذلِکَ خَیْرٌ لَکُمْ وَأَطْهَرُ »[۵] اى  مؤمنان ، هنگامى  که مى ‏خواهید با پیامبر محرمانه سخن بگویید ، پیش از نجواتان صدقه بپردازید ، این کار برایتان بهتر و پاکیزه‏تر است .امیرالمؤمنین  علیه ‏السلام در توصیف پیامبر ص مى ‏فرماید :لم أرَ قبلَه ولا بعده مثلَه[۶] ؛ پیش از پیامبر و پس از آن حضرت ، مثل او را ندیدم .و از پیامبر ص روایت شده که فرمود :پیوسته خداى  متعال مرا از صُلب‏هاى  نیک به رحم‏ هاى  پاک انتقال مى ‏داد ؛ صفتمن مهدى  است ، دو شعبه پدید نیامد جز اینکه در بهترین آنها بودم ؛خداى  متعال میثاق نبوّت و عهد اسلام را از من گرفت ، و نام مرا در تورات و انجیل بشارت داد ، وهمه ویژگى ‏هایم را بیان داشت ؛ زمین به نورم درخشید و ابر به صورتم ، و کتابش را به من آموخت ، و ابرش را به من سیراب ساخت[۷] ، و اسمى  از نام‏هاى  خودش برایم جدا کرد ؛ از این رو صاحب عرش [ ـ خدا ـ ] محمود است و من محمّد …[۸] .با این همه ویژگى ‏ها ، چگونه پیامبر ص با دیگر مردم مساوى است؟ بلکه چگونه احدى جرأت مى ‏کند که آن حضرت را با برترین مؤمنان مقایسه کند ؟!
عبدالعزیز بن عبدالسلام سلیمى  در کتابش «مناسک الحجّ» ، مى ‏نویسد :سنّت این است که قبر رسول خدا ص زیارت شود … پس زائرمى ‏گوید : «السلام علیک یا رسول اللّه‏» یا «یا نبیّ اللّه‏» ، و نباید بگوید : «یامحمّد» ؛ زیرا [ اعراب ] او را به اسمش صدا مى ‏زدند ، از این رو خداى متعال نازل کرد :« لاَ تَجْعَلُوا دُعَاءَ الرَّسُولِ بَیْنَکُمْ کَدُعَاءِ بَعْضِکُم بَعْضاً »[۹] صدا زدن پیامبررا میان خودتان ، آن گونه که یک دیگر را بانگ مى ‏زنید ، قرار ندهید .
[ زائر مى ‏بایست ] صدایش را پایین آورد ، و تن صدایش را بلند نسازد ،و به قبر آن حضرت [ شتابان و بر خلاف ادب ] نزدیک نشود ، [ رعایت ]ادب پس از وفات آن حضرت مانند زمان حیات وى  لازم است ؛ پس آنچه را در زمان حیات پیامبر ص انجام مى ‏دادى  ـ [ مانند ] احترام آن حضرت و سر را فرو افکندن و سکوت و ترک مخاصمه در حضور او وفرو نرفتن در چیزهایى  که در مجلس آن حضرت شایسته نیست ـ [ پس از وفات پیامبر نیز مى ‏بایست رعایت شود ] .پس از این ، باید در کلام ابن تیمیّه نظر افکنیم تا بنگریم چگونه وى  زیارت قبورانبیا را از جنس نماز بر جنازه قرار داده است ؟! این سخن او را هیچ یک از پیشینیان نگفته و خردمندى  آن را بر زبان نیاورده است ، چه رسد درباره کسى  که ادّعاى  تفقّه [ ونظرپردازى  در این ] مى ‏کند ! زیارت پیامبر چه نسبتى  با نماز بر یک مرده عادى  دارد .

و ثانیاً : ابن تیمیّه مساوات برقرار مى ‏سازد میان اعمال عبادى  که مسلمان به جامى ‏آورد ـ اعمالى  که کارى  را پدیدار مى ‏سازد که براى  میّت سودمند است ؛ ماننداستغفار براى  میّت و شهادت به ایمان و عمل صالح براى  او[۱۰] ـ و میان آمدن سوى  آن روح ملکوتى  مقدّس براى  اداى  تحیّت و سلام بر صاحب آن ص ، و طلب استغفار وشفاعت خواستن از پیامبر ص و اعلان بقا بر عهد در سیر بر آیینى  که آن حضرت آورد ، به قصد ارتقاى  نفس به درجات بالاى  ایمان و تزکیه ، و سعى  براى  رسیدن به
رحمت و رضوان الهى  ؛ و این به طور کامل از حالت نخست مختلف است .

و ثالثاً : اینکه ابن تیمیّه مى ‏گوید : سیره مسلمانان از صدر اسلام تا به امروز چنین بوده است کجا درست است ؟ در بحث‏هاى پیشین به اندازه کافى  در این باره از قرآن وسنّت و سخن علما و فقهاى  مسلمانان ، مطلب ذکر شد و ما به تفصیلى  ـ که بسنده باشدـ به آن پرداختیم[۱۱] .بارى  ، هرکه سخنان ابن تیمیّه را در جاهاى  گوناگون بررسى  کند ، سخن او را هرگزغریب و شگفت نمى ‏شمارد ؛ زیرا درمى ‏یابد که این مرد پیوسته مى ‏کوشد ـ در لابلاى  سخنانش ـ سموم انحراف را بپاشاند با جسارت بر شخص رسول اکرم ص و سعى براى  کاستن از مقام پیامبر و اظهار اینکه او مانند یک شخص عادى  است ؛ و در این راستا روش ترفندآمیزى  را به کار مى ‏برد که گاه بعضى  از مردمان ناآگاه را مى ‏فریبد ؛چنان که ـ با کمال تأسّف ـ این کار رخ داده است .۱۰ . ابن تیمیّه مى ‏گوید :«و امّا زیارت بِدْعى  از جنس زیارت نصارى  است ، مقصود از آن شریک ساختن مُرده [ با خدا ] است ؛ مانند خواستن حوائج از او یا به وسیله او ، یا مالیدن خود را به قبراو و بوسیدن قبرش ، یا سجده براى  او و مانند آن» .این سخن را ابن تیمیّه در زمانى  مى ‏گوید که امام مذهب او ، احمد بن حنبل ، به جواز مسّ و بوسیدن قبر شریف پیامبر ص نظر داده است :در کتاب «العلل والسؤالات» اثرعبداللّه‏ ـ فرزند امام احمد ـ به نقل ازپدرش روایت ابى  على  صوان آمده است ؛ عبداللّه‏ مى ‏گوید : از پدرمدرباره مردى  پرسیدم که منبر پیامبر ص را لمس مى ‏کند و به این کارتبرّک مى ‏جوید ، و آن را مى ‏بوسد ؛ و به امید ثواب خداى  بزرگ ، ماننداین کار را نسبت به قبر پیامبر ص انجام مى ‏دهد ؟ [ پدرم ] گفت :اشکالى  ندارد [۱۲] .از سخن ابن تیمیّه در تقسیم او زیارت را به شرعى  و بدعى  ، آشکار مى ‏شود که مسلمان اگر روزى  هزار بار به گورستان نصارى  براى  یادآورى  مرگ برود زیارتش شرعى  است ؛ و امّا زمانى  که در طول عمرش یک بار به زیارت قبر پیامبر ص برود وقبر شریف آن حضرت را ببوسد ، این زیارت بدعت است !شگفتا از کسانى  که به سست‏تر از خانه عنکبوت دست مى ‏یازند به تمسّکشان به این فقیهى  که پس از هفت قرن از وفات پیامبر ص بر آنان ظاهر شده تا آنچه رانمى ‏دانستند به آنها بیاموزد ، و بر نسل‏هاى  پى  در پى  مسلمانان طى  صدها سال حکم کند که آنان اهل شرک و بدعت‏ اند ؛ زیرا قبرهاى انبیاى خدا و برگزیدگان و اولیاى  او رازیارت کردند .امین عاملى  مى ‏گوید :دعا و استغاثه به غیر خداى  متعال بر سه وجه است :

اوّل : اینکه تنها اسم او را صدا زد ، مثل اینکه بگوید : یا محمّد ، یا على  ،یا عبدالقادر ، یا اولیاء اللّه‏ ، یا اَهل البیت ، و مانند آن .

دوّم : بگوید : شفیع من سوى  خدا در قضاى  حاجتم باش ، یا خدا رابخوان که حاجتم را برآورد یا [ جمله‏اى  ] مانند آن .

سوّم : بگوید : دَیْنم را برآور ، مریضم را شفا بخش ، بر دشمنم یارى ‏ام رسان ، و غیر آن .در هیچ یک از این وجوه سه گانه مانع و محذورى  نیست ، چه رسد به آنکه موجب مشرک شدن و تکفیر شود ؛ زیرا مقصود از آنها طلب شفاعت و درخواستِ دعاست ؛ خواه به آن تصریح کند ـ مانند وجه دوّم ـ یا آشکارا بر زبان نیاورد ـ مانند وجه اوّل و سوّم ـ زیرا علم حاصل است که مسلمان خداپرست معتقد است که ماسواى  خدا براى  خود ودیگرى  مالک نفع و ضررى  نیست ؛ به همین سبب مى ‏دانیم که او جزطلب شفاعت و دعا را قصد نمى ‏کند ، و اگر به فرض ما قصدش راندانیم ، واجب است نیّت او را بر آن حمل کنیم ـ خواه [ این کار ] ازعارف صادر شود یا از عامى  ـ به جهت وجوب حمل اَفعال مسلمانان واقوالشان بر صحّت هر قدر که ممکن باشد تا اینکه علم به فساد حاصل شود .و جایز نیست تکفیر کسى  که به شهادتین اقرار دارد مگر به آنچه که به یقین موجب کفراوست ، و هجوم بر خون و مال و آبرى  کسى  ، بدون یقین [ به کفر او ] جایز نمى ‏باشد ؛ چنان که در مقدّمات گذشت .پس در وجه اوّل ، آن محذوف مطلوب است از کسى  که از اودرخواست شده ؛ و اسناد فعل به مدعو [ کسى  که خوانده شده ] در وجه سوّم ، مجاز در اسناد مى ‏باشد از باب اسناد به سبب ؛ زیرا مدعو با دعا وشفاعتش در این زمینه سبب است .چنان که در [ جمله ] «بَنَى  الأمیرُ المدینةَ ؛ امیر شهرها را ساخت» ، وشَفَى الطبیبُ المریضَ ؛ پزشک بیمار را شفا داد» این [ استعمال ] در لغت عرب صحیح است ، در قرآن کریم زیاد به کار رفته است ، و نزد علماى  بیان
«مجاز عقلى » نامیده مى ‏شود ، که اسناد فعل است به کسى  که اختیارانجام آن کار به دست او نیست ؛ سبب باشد یا غیر آن .قرینه در اینجا ظاهر حال مسلمان است ؛ کسى  که این سخن را مى ‏گویدمسلمان مى ‏باشد و اعتقاد دارد و اقرار مى ‏کند که جز خداى  متعال [ کسى دیگر ] براى  خود و دیگرى  نمى ‏تواند نفعى  را جلب کند و ضررى  رادور سازد مگر اینکه خدا او را بر این کار قدرت دهد .همین قرینه در اینجا کفایت مى ‏کند ؛ و از این رو علماى  بیان ذکرکرده ‏اند که مثل «أَنْبَتَ الربیعُ البقلَ ؛ بحار سبزه را رویاند» ، اگر از دهرى صار شود [ استعمال ] حقیقى  است ، و آن گاه که از مسلمان صادر شودمجاز عقلى  مى ‏باشد ؛ چنان که تفصیل آن در مقدّمات آمد .چه فرقى  میان «أنبت الربیعُ البقلَ» و این بحث ما هست ؟! پس باید این اسناد را مانند اسناد رزق ـ و آنچه مانند آن است ـ به غیر دانست ، در این آیات :« وَارْزُقُوهُمْ فِیهَا »[۱۳] ؛ در آن [ اموال ] آنها را روزى  دهید .« وَلَوْ أَنَّهُمْ رَضُوا مَا آتَاهُمُ اللَّهُ وَرَسُولُهُ وَقَالُوا حَسْبُنَا اللَّهُ سَیُؤْتِینَا اللَّهُ مِن فَضْلِهِ وَرَسُولُهُ »[۱۴] ؛ و اگر آنان آنچه را خدا و رسولش به آنان دادمى ‏پسندیدند و مى ‏گفتند : خدا ما را بسنده است ، به زودى  از فضل خودش به ما مى ‏دهد ، و رسول خدا ما را کفایت مى ‏کند [ برایشان بهتربود ] .« وَمَا نَقَمُوا إِلاَّ أَنْ أَغْنَاهُمُ اللَّهُ وَرَسُولُهُ »[۱۵] ؛ کینه ‏ور نشدند مگر بدان جهت که خدا و رسولش آنان را بى ‏نیاز گردانید .جز خدا کسى  نمى ‏تواند [ انسان را ] بى ‏نیاز سازد ، پس چگونه [ در این آیه خدا ] اِغناء را به رسول نسبت داده و آن را در بى ‏نیاز سازى  شریک خدا قرار داده است ؟!آیا آن جز مانند رزقى  است که جز خدا بر آن قدرت ندارد ، و ایشان این سخن را که « ارزقنى  ؛ روزى ‏ام ده» شرک و کفر قرار دادند .خداى  متعال ، آفریدن و شفا دادن کور مادرزاد و پیس و زنده ساختن مردگان را ، به اذن خدا ، به عیسى  نسبت مى ‏دهد ، و به حکایت از اومى ‏فرماید :« أَنِّی أَخْلُقُ لَکُم مِنَ الطِّینِ کَهَیْئَةِ الطَّیْرِ فَأَنْفُخُ فِیهِ فَیَکُونُ طَیْراً بِإِذْنِ اللَّهِ »[۱۶] ؛من از گِل برایتان مانند شکل پرنده مى ‏سازم ، آن گاه در آن مى ‏دمم ، پس به اذن خدا پرنده‏اى  مى ‏شود ؛ و به اذن خدا نابیناى  مادرزاد و پیس رابهبود مى ‏بخشم ، و مردگان را زنده مى ‏گردانم .چگونه نسبت این کارها به عیسى  جایز است و کفر و شرک نمى ‏باشد ، ونسبت شفاى  مریض و اداى  دین و روزى  دادن ـ و مانند آن ـ به پیامبر یاولى  ، به اذن خدا ، جایز نمى ‏باشد ؟!اگر مانع این است که جز خدا کسى قدرت ندارد ، این مانع در همه جارى  است ؛ و اگر مانع قدرت نداشتن پس از مرگ است ، این قدرت به آنچه بر حیات انبیا ـ بلکه و غیر آنها ـ در عالم برزخ دلالت دارد ، حاصل است ؛ چنان که در مقدّمات  گذشت .به همین سخن عالم مدینه ، سمهودى  شافعى  ، در کتابش «وفاء الوفاءبأخبار دار المصطفى » اشاره کرده است ، با این سخن که :«و گاه توسُّل به پیامبر به درخواست آن امر از اوست ؛ بدین معنا که آن حضرت بر سبب سازى  در آن مورد با سؤال و شفاعتش سوى پروردگار قادر است ، پس بازگشت توسُّل به طلب دعا از آن حضرت است ، هرچند عبارات [ در این راستا ] مختلف است ؛ از آن جمله است این سخن گوینده که در حدیث آمده است : «أسألک مرافقتک فی الجنّة …»[۱۷] ؛ اى  پیامبر ، هم نشینى  در بهشت را با تو خواستارم .. .در این عبارت گوینده قصدش جز این نیست که آن حضرت سبب وشافع شود» (پایان سخن سمهودى ) .در این سخن گویند که «أسألک مرافقتک فی الجنّة» ـ در حدیثى  که بدان اشاره شد ـ ردّ پندار کفر آنان درباره کسى  است که بگوید : «بیمارم را شفا بخش» ، «مرا بر دشمنم یارى  رسان» ، و مانند آن .حتّى  ابن تیمیّه اجماع مسلمانان را در این زمینه ادعا کرده است ؛ چنان که در باب دوّم گذشت .هم نشینى  با پیامبر در بهشت ـ که جز خدا بر آن قدرت ندارد ـ نظیرآمرزش گناه و شفاى  مریض است ، بلکه اگر فرض شود که ظاهر حال گوینده آنچه را ما آوردیم نیست ، و هر دو احتمال مساوى ‏اند یا احتمال صحیح ضعیف است ، حکم به کفر و شرک جایز نمى ‏باشد ؛ به جهت وجوب حمل [ فعل مسلمان ] بر صحّت ، هر چند با [ وجود ] احتمال ضعیف ، و عدم جواز تکفیر [ مسلمان ] مگر با یقین [ به کفر او ] .بلى  ، اگر در وجه اول و سوم ، قصد این باشد که کسى  که به او استغاثه شده ، با اختیار و استقلال ـ بى ‏واسطه خداى  متعال و قادر ساختن او ـ فاعل است [ و حاجت را برمى ‏آورد ] ، مسلمانان از آن به دورند ، لیکن اَحَدى  میان مسلمانان یافت نمى ‏شود که این قصد را بکند .آرى  ، چه بسا در ذهن کسى  چیزى  به تفصیل یافت مى ‏شود ، پس بایدآن را نیز بر وجه صحیح ـ طلب دعا و شفاعت دون غیر آن ـ حمل کرد ـ زیرا گرچه آن را قصد نکرده و به تفصیل به آن توجّه ندارد جز اینکه به اجمال آن چیز مقصود اوست ؛ و از این رو اگر از وى  سؤال شود : آیامعتقدى  که او بى ‏واسطه خداى  متعال بر این کار قادر است ؟ جواب مى ‏دهد که : هرگز ! چنین اعتقادى  ندارم و از کسى  که آن را معتقد باشد بیزارى  مى ‏جویم ؛ و اگر پرسیده شود : آیا مرادت طلب دعا و شفاعت است ؟ پاسخ مى ‏دهد : آرى [۱۸] .سُبْکى  ـ بر ردّ پندار ابن تیمیّه ـ مى ‏گوید :و امّا قسم سوّم این است که به زیارت شریک ورزیدن به خداى  متعال را قصد کند ؛ از چنین زیارتى  و از کسى  که آن را انجام دهد به خدا پناه مى ‏بریم ، و درباره هیچ یک از مسلمانان ـ ان شاء اللّه‏ ـ آن را اعتقادنداریم ؛ پیامبر ص فرمود : «اللَّهمّ لا تجعل قبری وثناً یُعبد ؛ بار خدایا ،قبر مرا بُتى  که پرستیده شود قرار مده» ، و دعاى  آن حضرت مستجاب مى ‏باشد … و این چیزى  است که ما اعتقاد نداریم ـ ان شاء اللّه‏ ـ درباره احدى  از کسانى  که زیارت پیامبر ص را قصد مى ‏کنند … و امّا طلب حوائج نزد قبر آن حضرت ، به زودى  آن را در باب «الاستعانة بالنبی[۱۹] ؛یارى  خواستن از پیامبر» خواهیم آورد[۲۰] .کوثرى  مى ‏گوید :سعى  ابن تیمیّه در منع مردم از زیارت پیامبر ص بر کینه نهفته ‏اى  در[ درون ] او ، نسبت به پیامبر ص ـ دلالت دارد ؛ شرک ورزیدن به زیارت و توسُّل چگونه تصوّر مى ‏شود درباره مسلمانانى  که در حقّ پیامبرمعتقدند که «أنّه عبده ورسوله ؛ پیامبر بنده خدا و فرستاده اوست» ، و این سخن را هر روز ، در نمازهاشان ، حدود ۲۰ بار بر زبان مى ‏آورند[۲۱] .و در جاى  دیگر مى ‏نویسد :از چیزهاى  شگفت تهمت اهل تجسیم[۲۲] به اهل حق است [ نسبت ] به شرک ورزیدن با توسُّل [ به پیامبر [۲۳]] .

۱۱ . ابن تیمیّه مى ‏گوید :«همه اینها را خدا و رسولش امر نکرد ، و اَحَدى  از ائمّه مسلمین آن را مستحب ندانست ، و هیچ یک از سَلَف آن را نزد قبر پیامبر ص و غیر او ، انجام نمى ‏داد» .سُبْکى  در پاسخ مى ‏گوید :و امّا امورى  که گاهى  به شرک مى ‏انجامد و گاهى  به شرک منجرنمى ‏شود ؛ پس آنچه از آنها را شرع حرام ساخته حرام است ، و آنچه راحرام نساخته مباح مى ‏باشد ، به جهت آنکه مستلزم محذورى  نیست ؛ وامورى  که ما در آن هستیم از این قبیل است[۲۴] .سپس مى ‏گوید :بدان که در اینجا دو امر گریزناپذیر است :

۱ . وجوب تعظیم پیامبر ص و بالا بردن رتبه آن حضرت از سائر خلق .
۲ . اِفراد ربوبیّت و اعتقاد به اینکه پروردگار متعال در ذات و صفات وافعالش از همه خلقش جدا و یگانه است .پس هرکه در اَحَدى  از خلق مشارکت با خداى  متعالى  را معتقد باشد ،شرک ورزیده و بر جانب ربوبیّت ـ در آنکه واجب است براى  ربوبیّت ـ
جنایت کرده است ، و بر پیامبر ـ در آنچه به امّت از حقّ ربوبیّت را اداکرد ـ جنایت کرده است .و هرکه چیزى  از رتبه پیامبر را بکاهد ، بر او ـ در آنچه برایش واجب است ـ جنایت کرده ، و بر خداى  متعال جنایت کرده است در آنچه براى رسولش واجب ساخت .و هرکه در تعظیم پیامبر ص مبالغه کند و انواع تعظیم را به جا آورد و به حدّ تعظیمى  که ویژه بارى  تعالى  است نرسد ، به حق دست یافته وجانب ربوبیّت و رسالت را با هم پاس داشته است ، و این همان عدلى است که به دور از افراط و تفریط مى ‏باشد .پیداست که زیارت به قصد تبرّک و تعظیم ، به تعظیم در حدّ درجه ربوبیّت نمى ‏رسد ، و افزون بر آنچه قرآن و سنّت و فعل صحابه نسبت به بزرگ داشت آن حضرت در حیات و ممات او ، نص کرده است ،نمى ‏باشد ، چگونه مى ‏توان امتناع آن را تخیّل کرد ، إنّا للّه وإنّا إلیه راجعون .این مَرد [ ـ ابن تیمیّه ـ ] خیال کرده که مردم با زیارتشان متعرّض شرک به خداى  متعال مى ‏شوند ، و همه سخنش را بر این بنا نهاده است ، و هردلیلى  را که بر آن وارد شده به غیر این وجه برگردانده است ، و از هر
شبهه ‏اى  که برایش پدید آمده در این راستا یارى  جسته است ؛ و این دردى  است بى ‏درمان ، مگر اینکه خدا حق را به او الهام کند ؛ آیا به عقیده خودش آن گاه که او [ پیامبر را ] زیارت مى ‏کند این را قصد مى ‏کند ودیگرى  را با خدا شرک مى ‏سازد ؟!و در جاى  دیگر مى ‏گوید :تبرّک به بعضى  از مردگانى  که از صالحان‏اند از [ آموزه ‏هاى  ] معلوم دین و سیره سلف صالح است ، چگونه تبرّک به انبیا و رسولان الهى  چنین نباشد ؟!و هرکه ادعا کند که قبور اَنبیا و دیگران ـ اموات مسلمانان ـ مساوى است ، امر بزرگى  را آورده که به بطلان و خطاى  آن قطع داریم ؛ و در آن کاستن درجه پیامبر ص است به درجه ماسواى  آن حضرت ـ ازمسلمانان ـ و این کفر مُتَیقَّن [ و حتمى  ] است ، زیرا هرکه رتبه پیامبر ص را از آنچه براى  او واجب است پایین آورد ، البته کفر ورزیده است .اگر [ ابن تیمیّه اشکال کند ] و بگوید : این فرود آوردن [ رتبه پیامبر ]نیست ، لیکن منع از تعظیم است فراتر از آنچه براى  آن حضرت واجب است .[ در پاسخ ] مى ‏گویم : این جهل و ناآگاهى  و سوء ادب است … ما قطع داریم که پیامبر ص سزاوار تعظیمى  بس بیشتر از این مقدار است درزمان حیات و پس از مرگ ؛ و هرکه در قلبش چیزى  از ایمان باشد دراین شک نمى ‏کند[۲۵] .

۱۲ . ابن تیمیّه مى ‏گوید :«[ پیشینیان ] خدا را به یکى  از خلق او ـ نه پیامبر و نه غیر او … ـ قسم نمى ‏دادند …بلکه فضلاء آنها از غیر خدا چیزى  نمى ‏خواستند» .پیش از این روایات بسیارى  را آوریم که دروغ بودن این ادعاى  ابن تیمیّه را ثابت مى ‏کند ، و در آنجا روشن گشت که کسانى  خدا را سوگند مى ‏دادند به پیامبرى  ازپیامبرانش ـ یا به دیگر بندگان صالح خدا ـ براى  قضاى  حاجت‏هاشان ، و خدا به جهت گرامى  داشت کسانى  که سوى  او به آنها متوسّل شدند و از باب تفضّلى  که دارد ،دعاشان را مستجاب مى ‏کرد ؛ در اینجا نمونه‏ هایى  را در این زمینه مى ‏آوریم :حاکم در «المستدرک ۲ : ۶۷۲ ، رقم ۴۲۲۸» آورده است :از عمر بن خطّاب نقل شده که رسول خدا ص فرمود : چون آدم مرتکب خطا شد ، گفت : اى  پروردگارم ، به حقّ محمّد از تو مى ‏خواهم که مرا بیامرزى  …حاکم مى ‏گوید : اسناد این حدیث صحیح است .سیوطى  در «الدرّ المنثور ۱ : ۶۰» مى ‏نویسد :از ابن عبّاس روایت شده که گفت : از رسول خدا درباره کلماتى  پرسیدم که آدم آنها را از پروردگارش دریافت ، آن گاه خدا به او رو کرد ، فرمود :[ گفت ] خدایا تو را به حقّ محمّد و على  و فاطمه و حسن و حسین[ سوگند مى ‏دهم که ] سویم بازگردى  ! پس خدا بر او بازگشت [ وتوبه ‏اش را پذیرفت ] .احمد بن زینى  دحلان[۲۶] در «خلاصة الکلام : ۲۵۲» مى ‏گوید :امام ترمذى  همیشه پس از نماز صبح [ این دعا را مى ‏خواند ] واَصحابش را به آن امر مى ‏کرد و بر مواظبت بر آن برمى ‏انگیخت :إ لهی بحُرمة الحسن وأخیه ، وجدّه وبنیه ، وأُمّه وأبیه ، نجّنی من الغمّ الّذی أنا فیه ، یا حیُّ یا قیّومُ ، یا ذا الجلال والإکرام ، أسألک أن تحییَ قلبی بنورمعرفتک ، یا اللّه‏ُ یا اللّه‏ُ یا اللّه‏ُ ، یا أرحمَ الراحمین ؛ الهى  ، به حرمت حسن وبرادرش و جدّش و فرزندان او ، و مادر و پدرش ، مرا از غمى  که در آن گرفتار آمده ‏ام نجات بخش ؛ اى  همیشه زنده و پایدار ، اى  صاحب شکوه و احترام ، از تو مى ‏خواهم که قلبم را به نور معرفت خود زنده گردانى  ، اى  خدا ، اى  خدا ، اى  خدا ، اى  مهربان‏ترین رحم کنندگان .نَووى  در «الأذکار : ۱۷۶» در باب «الأذکار فی الاستسقاء ؛ ذکرهاى  طلب باران»مى ‏گوید :ومستحب است هنگامى  که مردى  در میان آنان به صلاح [ و کارهاى نیک ] مشهور است ، [ با توسّل ] به او باران بخواهند و بگویند : «بارالها ،ما باران مى ‏طلبیم و سوى  تو بنده ‏ات فلانى  را شفیع [ خود ] قرار مى ‏دهیم .و در جاى  دیگر روایت مى ‏کند :از ترمذى  و ابن ماجَه ، از عثمان بن حُنَیف  رضى ‏الله ‏عنه روایت شده که مردى نابینا نزد پیامبر ص آمد و گفت : دعا کن خدا شفایم دهد ! پیامبر  صلى ‏الله‏ علیه ‏و‏آله فرمود : اگر بخواهى  دعا مى ‏کنم ، و اگر صبر کنى  [ و بر نابینایى  بردباربمانى  ] برایت بهتر است ! آن مرد گفت : دعا کن [ خدا بینایم سازد ] .
در این هنگام پیامبر ص به او دستور داد که وضوئى  نیکو به جا آورد واین دعا را بخواند :پروردگارا ، من از تو درخواست مى ‏کنم و به سوى  تو رو مى ‏آورم به پیامبرت ، محمّد ، پیامبر رحمت ؛ اى  محمّد ، به سوى  پروردگارم به تورو مى ‏آورم در این حاجتم تا برایم برآورده شود ؛ خدایا ، او را درباره ‏ام شفیع گردان .ترمذى  مى ‏گوید : این حدیث حسن و صحیح است[۲۷] .و در جاى  دیگر مى ‏گوید : … پروردگارا ، من خواص بندگانت را سوى  تو به شفاعت مى ‏طلبم ، وسوى  تو به خودت متوسّل مى ‏شوم ، از تو مى ‏خواهم که همه خیر راروزى ‏ام کنى  ، و بر من به آنچه بر اولیائت مِنّت نهاده ‏اى  منّت گذارى  …[۲۸] .بخارى  در صحیح خود نقل مى ‏کند که عمر بن خطّاب ، هنگامى  که مردم دچارقحطى  مى ‏شدند به عبّاس بن عبدالمطّلب باران مى ‏طلبید ، پس مى ‏گفت :خدایا ، ما سوى  تو به پیامبرمان توسّل مى ‏جوییم ، پس سیرابمان ساز ؛ وسوى  تو به عموى  پیامبران دست مى ‏یازیم ، پس باران بر ما فرو فرست .راوى  مى ‏گوید: [ در پى ‏این دعا باران مى ‏آمد و ] آنها سیراب مى ‏شدند[۲۹] .در روایت پیشین ، ملاحظه مى ‏کنیم که آدم  علیه ‏السلام سوى  خدا به پیامبرى  از پیامبرانش و اهل بیت آن حضرت ـ فاطمه و شوهرش و فرزندانش ـ متوسّل مى ‏شود ، و خدا را به آنان سوگند مى ‏دهد که توبه‏اش را بپذیرد ، و خدا براى  اکرام آنان ـ صلواتُ اللّه‏ وسلامه علیهم ـ دعاى  او را مستجاب مى ‏گرداند .نمونه‏ هاى  زیادى  از این گونه روایات در باب توسُّل و تشفُّع وارد شده است که ضعف و سستى  آراى  ابن تیمیّه را ثابت مى ‏کند ، و دروغ بودن ادّعاهاى  وى  را در شأن علماى  پیشین مسلمانان و فُضَلاى  آنان ـ آنجا که مى ‏گوید : «ولم یکونوا یقسمون على  اللّه‏ بأحد مِن خلقه لا نبیّ ولا غیره و … بل کان فضلاؤهم لا یسألون غیر اللّه‏ شیئاً» ـ آشکار مى ‏سازد .علاّمه شیخ احمد بن زینى  دحلان مى ‏گوید :اگر ما توسُّراتى  را که ازبزرگان امّت رخ داده ، جستجو کنیم کتاب‏ها به آن پُر مى ‏شود ، و در آنچه ذکر کردیم بسنده است ؛ و همانا سخن را دراین باره طول دادم تا امر به روشنى  تمام براى  شک کننده در آن ، روشن گردد ؛ زیرا بسیارى  از پیروان محمّد بن عبدالوهّاب سوى  بسیارى  ازمردم شبهاتى  مى ‏افکنند که دل آنها را سوى  اعتقاد باطل خودشان به دست آورند ؛ امید است کسى  را که خدا خواسته در برابر شُبَهات آنان حفظ کند ، بر این نصوص آگاه سازد ، پس به آنها توجّهى  نکند و بروهّابیان حجّت در ابطلا این شبهات اقامه شود .ابن حجر در «الجوهر المنظم» مى ‏گوید :در توسُّل فرق نمى ‏کند که به لفظ «توسُّل» یا «تشفُّع» باشد یا «استغاثه» یا«توجُّه» ؛ زیرا توجُّه از «جاه» است که به معناى  عُلُوّ منزلت [ منزلت عالى  و برتر ] مى ‏باشد ، و گاه به وسیله [ شخص ] صاحب منزلت ،توسُّل جسته مى ‏شود به کسى  که مرتبه بالاتر از او را دارد ؛ و استغاثه فریادرسى  است ، مُستغِیث از «مستغاث به» مى ‏خواهد که از دیگرى برایش کمک فراهم آورد ، هرچند [ مرتبه ] بالاتر از او را دارا باشد .توجُّه و استغاثه به پیامبر ص و به غیر او ، در قلب‏هاى  مسلمانان ،معنایى  جز این ندارد ، و هیچ یک از آن جز این معنا را قصد نمى ‏کنند ؛پس کسى  که سینه ‏اش براى  این [ حقیقت ] گشاده نیست بر خودش بگرید ، از خدا عافیت مى ‏طلبیم[۳۰] .و جاى  شگفتى  نیست که ابن تیمیّه و پیروانش ، بر پیامبر خدا آدم  علیه ‏السلام و اصحاب[ رسول گرامى  اسلام ص ] ـ که بر خلاف ادعاى  او عمل کردند ـ گستاخى  کند ، و آن گونه که دیگر مسلمانان را وصف کرده ، آنان را توصیف کند و به آنان نسبت شرک دهد .از ظلمت جهل و پیروى  هواى  نفس ، به خدا پناه مى ‏بریم .

[۱] .  سوره فتح ۴۸ ، آیه ۸ ـ ۹ .
[۲] .  سوره احزاب ۳۳ ، آیه ۵۷ .
[۳] .  سوره نور ۲۴ ، آیه ۶۳ .
[۴] .  سوره حجرات ۴۹ ، آیه ۱ ـ ۳ .
[۵] .  سوره مجادله ۵۸ ، آیه ۱۲ .
[۶] .  الشمائل المحمّدیّه : ۲۱ ، ضمن حدیث ۶ .
[۷] .  در تاریخ مدینه دمشق آمده است : در اصل «فى سحابة» ثبت شده ، و عبارت «[ ورَوَى  ] بى  سَحابه» از مختصر ابن منظور است .
[۸] .  تاریخ مدینه دمشق ۳ : ۴۰۸ ؛ البدایة والنهایه ۲ : ۳۱۸ ؛ الدرّ المنثور ۵ : ۹۸ ؛ کنز العمّال ۱۱ : ۴۲۷ ،رقم ۳۲۰۱۰ ، و جلد ۱۲ : ۴۲۷ ، رقم ۳۵۴۸۹ ؛ این روایت در «امالى  صدوق : ۷۲۳ ، حدیث ۹۸۹» و «معانى  الأخبار : ۵۵ ، حدیث ۲» با اندکى  اختلاف آمده است .
[۹] .  سوره نور ۲۴ ، آیه ۶۳ .
[۱۰] .  این با نگرش به ارتباط اُفقى  میان مردم است ؛ امّا حصول ثواب براى  نماز گزارنده بر میّت امرى  پوشیده نیست ، لیکن ضمن علاقه عمودى  میان مردم و آفریدگارشان مى ‏باشد ، و در گذر این علاقه و ارتباط ، براى  نمازگزار و زائر ـ نزد پروردگار سبحان ـ ثواب حاصل مى ‏شود .
[۱۱] .  نگاه کنید به بحث «سیره مسلمان در زیارت پیامبر  صلى ‏الله‏ علیه ‏و‏آله» و «زیارت در قرآن و سنّت» و «زیارت
پیامبر ص در نگرش فقها و علما» .
[۱۲] .  سُبُل الهدى  والرشاد ۱۲ : ۳۹۸ .
[۱۳] .  سوره نساء ۴ ، آیه ۵ .
[۱۴] .  سوره توبه ۹ ، آیه ۵۹ .
[۱۵] .  سوره توبه ۹ ، آیه ۷۵ .
[۱۶] .  سوره آل عمران ۳ ، آیه ۴۹ .
[۱۷] .  نگاه کنید به ، صحیح مسلم ۲ : ۵۲ ؛ المعجم الکبیر ۵ : ۵۶ ، رقم ۴۵۷۰ ؛ کنز العُمّال ۷ : ۳۰۶ ، رقم۱۹۰۰۶ ، و جلد ۸ : ۱۳ ، رقم ۲۱۶۵۳ .
[۱۸] .  کشف الارتیاب : ۲۷۴ ـ ۲۷۶ .
[۱۹] .  بنگرید به ، شفاء السقام : ۱۶۰ (باب الثامن فی التوسُّل والاستعانة والتشفّع بالنبی) .
[۲۰] .  شفاء السقام : ۱۳۰ .
[۲۱] .  تکلمة الردّ على  نونیّة ابن القیّم : ۱۷۹ .
[۲۲] .  ابن بطوطه مى ‏گوید : تقى  الدین بن تیمیّه ـ از بزرگان فقهاى  حنابله ـ در دمشق است و بزرگِ شام به شمار مى ‏رود ، در انواع فنون سخن مى ‏گوید جز اینکه در عقل او چیزى  است … روز جمعه ، در حالى  که او مردم را بر منبر [ مسجد ] جامع موعظه مى ‏کرد و تذکرشان مى ‏داد ، به حضورش رفتم ؛ از جمله کلام او این بود که گفت : «همانا خدا به آسمان دنیا فرود مى ‏آید ، مانند این نزول من» ، و از پله‏ هاى  منبر یکى  پایین آمد ؛ فقیه مالکى  ـ که به ابن الزهرا معروف بود ـ به معارضه با او پرداخت … رحلة ابن بطوطه : ۱۱۲ ـ ۱۱۳ .تحریفى  در تفسیر «البحر المُحیط» :ابو حیّان اندلسى  ، [ امام ] حافظ ، در تفسیر این سخن خداى  متعال که « وَسِعَ کُرْسِیُّهُ السَّمَاوَاتِ وَالأَرْضَ » ـ کرسى  خدا آسمان‏ها و زمین را در بر گرفته است ـ مى ‏گوید :در کتابى  از احمد بن تیمیّه ـ همین شخصى  که هم عصر اوییم ـ که به خطّ خودش هست و آن را «کتاب عرش» نامیده بود ، خواندم : «همانا خدا بر کرسى  جلوس مى ‏کند ، و مکانى  را خالى  کرده که رسول خدا ص با او در آن مى ‏نشیند» .محمّد بن عبدالحقّ ، او را فریب داد ، وانمود کرد که از مبلّغان وى  است تا اینکه آن کتاب را از او گرفت و ما این سخن را در آن خواندیم .شیخ محمّد زاهد کوثرى  در تعلیق بر این مى ‏گوید :همان گونه که آن را در نسخه ‏هاى  خطى  تفسیر ابو حیّان مى ‏نگرى  ، و در تفسیر «بحر المحیط» ـ نسخه چاپى  ـ این جمله موجود نیست .وى  مى ‏افزاید : مُصَحِّح چاپ آن ، در مطبعة السعاده ، به من خبر داد که این سخن او را سخت به وحشت انداخت ، و بس بزرگ است که مثل آن به مسلمانى  نسبت داده شود ؛ از این رو آن را هنگام چاپ ، حذف کرد تا دشمنان دین سوء استفاده از آن نکنند .من به جهت آگاهى  بر اینکه این سخن از اوست و به امید نصیحت براى  مسلمانان ، آن را در اینجا مى ‏آورم تکلة الردّ على  نونیّة ابن القیّم : ۹۶ ـ ۶۷ .
[۲۳] .  تکملة الردّ على  نونیّة ابن القیّم : ۱۸۳ .
[۲۴] .  شفاء السقام : ۱۳۷ .
[۲۵] .  شفاء السقام : ۱۳۰ .
[۲۶] .  احمد بن زینى  دحلان مکى  شافعى  ، مُفتى  شافعیه بود در شهر مکّه ؛ در سال ۱۲۳۱ در این شهرزاده شد ، و در محرّم سال ۱۳۰۴ ، در مدینه وفات کرد ؛ از آثار معروف اوست : «السیرة النبویّه» ، «الدرر السنیّة فی الردّ على  الوهّابیّة» معجم المؤلّفین ۱ : ۲۲۹ .
[۲۷] .  الأذکار : ۱۸۴ ، رقم ۵۳۲ ؛ سنن ترمذى  : ۱۰۲۶ ، حدیث ۳۵۸۹ ؛ سنن ابن ماجه : ۳۲۶ ـ ۳۲۷ ،حدیث ۱۳۸۵ .
[۲۸] .  الأذکار : ۲۰۰ ـ ۲۰۱ (ضمن الأذکار المستحبّة فی المزدلفة والمشعر الحرام ؛ اذکارى  که درمزدلفه و مشعر مستحب است) .
[۲۹] .  صحیح بخارى  ۲ : ۳۴ .
[۳۰] .  خلاصة الکلام : ۲۵۳ .

پاسخ دهید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *


+ دو = 4

شما می‌توانید از این دستورات HTML استفاده کنید: <a href="" title=""> <abbr title=""> <acronym title=""> <b> <blockquote cite=""> <cite> <code> <del datetime=""> <em> <i> <q cite=""> <strike> <strong>