بخشى از معجزات امام هادى ع-سیره امام هادى ع

بخشى از معجزات امام هادى ع-سیره امام هادى ع

سید بن طاوس با ذکر اسناد از «زرّافه» حاجب متوکل نقل مى  ‏کند از آنجا که خلیفه براى   فتح بن خاقان احترام خاصّى   قائل بود و هیچ‏کس چون فتح به وى   نزدیک نبودو در فرصت‏هاى  مختلف درصدد بود موقعیّت او را در انظار مردم و قواى  حکومتى  ابراز کند ، از این‏رو تصمیم خاصّى   گرفت و دستور فرمانى   مستبدّانه داد تا در یک روزمعیّن همه اشراف و قبائل و هم‏چنین شخصیت‏هاى   برجسته حکومتى   و فرماندهان ارشد لشکرى   با تشریفات خاص و با بهترین آرایش از نظر لباس و غیره گرد هم آیندو هر طبقه با توجه به موقعیّت نسبى و اجتماعى   خود با نظم و ترتیب مناسبى   حرکت کنند . وجملگى   پیاده در مقابل خلیفه و فتح بن خاقان رژه بروند .

سرانجام این گردهمایى   طبق دستور متوکل با همان برنامه از پیش تعیین شده صورت گرفت و در میان همه جمعیّت تنها خلیفه و وزیرش فتح سوار بر بهترین مرکب و باقى   همگى   پیاده به دنبال آنها در حرکت بودند اشراف در جلو جمعیّت قرارداشتند و حضرت امام هادى   علیه السلام با پاى   پیاده در جمع اشراف قرار داشت .هوا در آن روز به شدت گرم بود و همه مردم خسته و ناراضى   به نظر مى  ‏رسیدند .زرّافه که طبق نقل گویا گرایش به تشیّع داشته است مى  ‏گوید : امام را سخت نگران ومضطرب دیدم و آثار خستگى   و رنج و تعجب در او دیده مى  ‏شد . از لابلاى   جمعیّت خود را به حضرت نزدیک کردم و عرض کردم : یابن رسول اللّه‏ از اینکه شما این همه ستم و بیدادگرى   را تحمّل کرده سخت براى   شما نگرانم . دست مبارکش را گرفتم و حضرت قدرى   به من تکیه فرمودند ، سپس گفت : یا زرّافة ما ناقة صالحٍ عند اللّه‏ بأکرم منّی ، أو قال : بأعظم قدراً منّی .اى  زرافه بدان : که ناقه صالح نزد خداوند گرامى  ‏تر از من نیست ، یا اینکه فرمود :قدر او عظیم‏تر از من نیست .بالاخره مراسم پایان یافت و جملگى   به خانه‏ هاى  ‏شان برگشتند ، استرى براى  حضرت آوردم سوار شد و تا خانه وى   را همراهى   کردم .به خانه ‏ام برگشتم با همه خستگى   ، چون من مرّبى   را براى   فرزندانم گرفته بودم دیدم در خانه ما است و نزدیک نهار بود از او خواستم با ما غذا بخورد ، چون سفره غذا آماده شد و افراد خانواده جمع بودند جریان آنچه از صبح گذشته بود براى  آنهانقل کردم به خصوص آنچه بین من و امام هادى   علیه السلام روى   داده بود ، به خصوص جمله امام را که فرموده بود : «ما ناقة صالح بأکرم منّی» را گفتم ناگهان معلم تکانى   خورد و دست از غذا کشید و به من گفت تو را به خدا سوگند آیا این سخن حضرت است ؟ گفتم : به خدا سوگند این عین سخن او است .ناگاه رنگ چهره ‏اش دگرگون شد ، و سپس گفت : کارهایت را رو به راه کن و آماده براى   حادثه که سه روز بعد اتفاق خواهد افتاد باش . گفتم : چه حادثه ؟ گفت : متوکل بیش از سه روز دیگر زنده نمى  ‏ماند . بدنم لرزید ، گفتم از کجا این حرف را تو
مى  ‏زنى   ؟! گفت : مگر قرآن نخوانده‏اى   که خداوند مى  فرماید : « تَمَتَّعُوا فِی دَارِکُمْ ثَلاَثَةَ أَیَّامٍ ذلِکَ وَعْدٌ غَیْرُ مَکْذُوبٍ » [۱] ، خداوند پس از آنکه مردم ناقه را کشتند به صالح پیغمبر وحى   کرد و گفت : به این مردم بگو سه روز دیگر منتظر بلا باشند و این وعده حتمى   خداوند است .راوى   مى  ‏گوید : همان‏طور که معلم فرزندانم خبر داده بود پس از گذشت سه روزمنتصر پسر متوکل به کمک بغا ، و وصیف و همراهى  جمعى   از اتراک به کاخ متوکل هجوم بردند و او ، و فتح بن خاقان را کشتند و بدن آن دو را قطعه قطعه کردند بطورى  که اعضاء هریک از دیگرى   باز شناخته نمى  ‏شد ، بعد از این جریان خدمت امام رفتم وآنچه بین من و معلّم گذشته بود به حضرت عرض کردم ، فقال : صدق إنّه لمّا بلغ من الجَهْدِ رجَعْتُ إلى   کنوزٍ نتوارَثُها من آبائنا ، وهی أعزَّ من الحُصُونِ والسَّلاحِ والجُنَنَ ، وهودعاء المظلوم على   الظالم ، فدعوتُ به فأهلکه اللّه‏ . فقلت له یا سیّدی إن رأیتَ أن تُعلّمَنیه فَعلَّمَنی الدعاء[۲] .علاّمه مجلسى   رحمه اللّه‏ با ذکر اسناد از ابو سعید سهل بن زیاد نقل مى  ‏کند از ابوالعبّاس فضل بن احمد بن اسرائیل کاتب ، گفت : من در خانه ابو العبّاس بودم و سخن از ابوالحسن الهادى   علیه السلام به میان آمد ، گفت : اى   ابو سعید قضیه را پدرم براى  من نقل کرد که آن را براى   تو نقل مى  ‏کنم . پدرم گفت : من کاتب معتز بودم روزى   برمتوکل وارد شدیم در حالى   که او روى   کرسى   مخصوصش نشسته بود معتز سلام کرد و در مقابل او ایستاد و من پشت ‏سر معتز قرار گرفته بودم . در گذشته بارها با معتز بر اووارد شده بودیم ، هر وقت معتز بر او وارد مى  ‏شد بلا فاصله امر به جلوس کرده و به اوخوش آمد مى  گفت لیکن برخلاف انتظار این بار او را بر سر پا نگه داشت و ترتّب به خود مى  ‏پیچید و این سخنان را تکرار مى  ‏کرد : او را مى  ‏کشم او با ادّعاى  ِ دروغین خودمى  ‏خواهد حکومت مرا به هم بریزد و از این قبیل امور .آنگاه دستور داد تا چهار نفر از غلامان او که میر غضب او بودند و به آنها «خراز»گفته مى  شد حاضر کردند و متوکل به هریک شمشیرى   داد و به آنها دستور داد تا هرگاه ابوالحسن علیه السلام وارد شد با او بلغت اعجمى   سخن بگویند تا وى   حرفهاى   آنهارا نفهمد آنگاه با شمشیرها به او حمله برده و پس از کشتن او را زیر پاهاشان لِه کنند .در همین حال متوکل سر شب با خود مى  ‏گفت سوگند به خدا بعد از کشتن او راخواهم سوخت .در همین حال امام هادى   علیه السلام وارد شد در حالى   که دیدم زیر لبهاى   مبارکش ذکرى   مى  ‏گوید و آثار نگرانى   در وى   به شدت پیدا بود . ولى   تا چشم متوکل به او افتاد خود را از تخت به زیر افکند و او را در بغل گرفت و بین چشمان و دست او را بوسیددر حالى   که مى  ‏گفت : یا سیّدى   یابن رسول اللّه‏ یابن عمّ و از این قبیل سخنان ، وحضرت در پاسخ مى  ‏فرمود : «أُعیذُکَ یاأمیرَالمؤمنین بِاللّه‏ اعفنی من هذا . سپس متوکل گفت : آقاى   من چه امرى  موجب آمدنت در این وقت شده است ؟ حضرت فرمود :قاصد تو مرا به اینجا آورده است . متوکل گفت : این نابکار دروغ مى  گوید مى  ‏توانید به هر کجا مى  ‏خواهید بروید . سپس رو کرد به معتز و فتح بن خاقان که آقاى   خود و من رابدرقه کنید .غلامانى که مأمور کشتن حضرت شده بودند در مقابل حضرت به سجده افتادند .پس از آنکه حضرت از کاخ بیرون رفتند به غلامان گفت : چه شد که به دستور من عمل نکردید و آن همه تواضع نمودید ؟ پاسخ دادند خلیفه ، چنان هیبت وى   ما را گرفت وگویا مى  دیدیم که صد شمشیر اطراف ما را گرفته است و تحمل این وضع سخت بر مادشوار شده بود و اولین امر مانع آن شد تا به آنچه فرمان داده بودى   عمل کنیم .بعد در حالى   که تبسّمى   بر روى   فتح داشت گفت : یا فتح هذا هذا صاحبک ، و فتح نیز با خنده نگاه به متوکل مى  ‏کرد . سپس گفت : الحمد للّه‏ الذی بیّض وجهه وأنارحجیّته[۳] .خطیب که لقب او هریسه است به متوکل گفت : چگونه است که درباریان تو آن همه تشریفات که براى  على   بن محمّد علیهما السلام انجام مى  ‏دهند کسى   براى   توانجام نمى  ‏دهد در حالى   که خلیفه توئى   و از تو حقوق مى  گیرند مگر نمى  ‏بینى   به هنگام ورود و خروج او پرده را بلندمى  ‏کنند تا وارد و یا خارج شود .متوکل دستور داد دیگر کسى   حق ندارد اینگونه احترامات براى   او انجام دهد .لیکن چندى   نگذشت که به او خبر دادند که اگرچه مأمورین تو دستور را اجرا کردندلیکن از آن وقت به بعد هر وقت ابوالحسن وارد مى  ‏شود نسیمى   وزیده و پرده را بلندمى  ‏کند و به هنگام خروج نیز چنین است .متوکل گفت : نگهبانان بر روش سابق عمل کنند چه اینکه دوست ندارم به او این خدمت را به عهده بگیرد .یکى   از نگهبانان این قضیّه را به صالح بن حکم که فروشنده لباس بود و مذهب واقفیّه داشت در میان گذاشت ، صالح مى  ‏گوید : من به این سخن اعتنا نکردم و آن را به عنوان استهزاء تلقى   نمودم ، تا اینکه روزى   برخوردى   با حضرت داشتم و با اینکه با اوهیچ سابقه گفتگو نداشتم چون به من رسید فرمود : اى   صالح خداوند متعال درباره سلیمان علیه السلام مى  ‏فرماید : « فَسَخَّرْنَا لهُ الرِّیحَ تَجْرِی بِأَمْرِهِ رُخَاءً حَیْثُ أَصَابَ »[۴] باد را مسخّر سلیمان قرار دادیم تا به هر کجا خواست او را برساند . پیامبرتو و جانشینان پس از وى   در پیشگاه خداوند گرامى  ‏تر از سلیمان هستند .صالح گوید : تاریکى   گویا از دلم زدوده شد و از عقیده ‏اى که داشتم برگشتم و به امامت حضرتش معتقد شدم[۵] .أربلى   با ذکر سند از زرّافة دربان متوکل نقل مى  ‏کند که گفت :مرد شعبده ‏بازى   از هند آمده که در کارش تبحّر خوبى   داشت متوکل چون با خبرشد از او دعوت کرد تا با کارهایش بزم او را گرم کند .روزى   امام هادى   علیه السلام را نیز به کاخ خود دعوت نمود و مجلس خاصّى   راترتیب داد و از آن شعبده باز خواست تا به نوعى   با حرکات خود موجب خجلت وشرمندگى   حضرت را فراهم آورد . وى   قبول کرد و از پیش سفارش داده بود تا نان هاى  نازکى   در قالب خاص فراهم کنند .متوکل از بسیارى   از رجال حکومتى   نیز دعوت کرده بود تا در این میهمانى   شرکت کنند ناگفته نماند که اجرت شعبده باز را هزار دینار مقرر کرده بود . مجلس آراسته شد ، و حضرت نیز شرکت فرمودند ، در مجلس مسندى   نهاده شده بود که بر آن صورت شیرى   نقش بسته بود چون سفره غذا پهن شد آن مرد هندى   در کنار حضرت نشسته بود تا حضرت دست مبارک به طرف سفره دراز کردند تا نانى   بردارند ناگاه گویا دیدند که گِرده نان از جلو آن بزرگوار پرید و سه مرتبه این کار تکرار شد ، و درنتیجه متوکل و دیگران خندیدند و چهره امام دگرگون شد و آثار خشم در رخسارحضرتش نمایان گشت .ناگاه امام نگاهى   به آن صورت شیر انداخت و فرمود : بگیر این فاجر را ! جملگى  دیدند آن صورت به اذن خداوند تبدیل به شیر درنده گردید و بالفور به طرف شعبده باز جست و وى   را طعمه خویش نمود سپس به صورت اولیّه برگشت وضع مجلس درهم ریخت و رعب و وحشت همگان را گرفت پس از چندى  که مجلس وضع عادى   خود را پیدا کرد ، متوکل حضرت را سوگند داد و تضرّع بسیار نمود تا آن پلید رازنده گرداند ، لیکن امام علیه السلام فرمود : به خدا سوگند دیگر آن مرد را کسى  نخواهد دید . آنگاه فرمود : آیا دشمنان خدا بر اولیاء او مسلّط مى  ‏شوند ؟! بعد امام ازمجلس خارج شد و دیگر آن شعبده باز هندى   دیده نشد[۶] .کرامت دیگرى   از امام هادى   علیه السلام علاّمه مجلسى   رحمه اللّه‏ با ذکر سند ازکافور خادم نقل مى  ‏کند که گفت :یونس نقاش که یکى   از صنعتگران سامرّاء بود و ارادتى   به حضرت هادى   علیه السلام داشت و زیاد به بیت امام رفت و آمد مى  ‏نمود روزى   وحشت زده خدمت حضرت رسید و عرض کرد مولاى   من : تقاضا مى  ‏کنم پس از من به خانواده من نیکى  کنید ، چه آنکه من تسلیم مرگ شده ‏ام .امام پرسید مگر چه رخ داده ؟ گفت : مولاى   من موسى   بن بغا نگین گرانبهائى   را به من داده بود تا بر آن نقشى   ترسیم کنم لیکن نگین در حین کار شکست و دو نیمه شدطبق قرار باید فردا آن را به وى   تحویل دهم و قطعاً مى  ‏دانم کیفر این کار هزار تازیانه و قتل است . امام فرمود اینکه به خانه ‏ات برگرد و نگران مباش فردا جز نیکى   و خیرنخواهى   دید .راوى   مى  ‏گوید : روز بعد یونس همچون روز گذشته با وحشت بیشترى   خدمت امام رسید و عرض داشت امروز قاصد به عزم گرفتن نگین از طرف موسى   بن بغامى  ‏رسد چه جوابى   به وى  بدهم ، فرمود : برو و به سخن او گوش کن که جز خیر ونیکى  چیزى   نخواهد بود .کافور خادم مى  ‏گوید : یونس برگشت لین فاصله ‏اى   نشد که دوباره آمد و این بار بابساطت و خوشحالى   تمام . سپس گفت : پدر و مادرم به فدایت امروز قاصد موسى   بن بغا آمد و این پیام را از طرف وى   آورده بود که چون دو نفر از زنان درباره آن نگین باهم اختلاف کرده‏ اند ، اینک اگر ممکن است آن را دو نصف کن تا هر دو راضى   گردند .امام سپاس خداوند را گفت و فرمود : تو چه گفتى   ؟ یونس گفت : از او مهلت خواستم تا درباره این کار اندیشه کنم . حضرت فرمود : نیکو پاسخ دادى  [۷] .شیخ حسین عبدالوهّاب با ذکر اسناد به نقل از هاشم بن زید آورده است که گفت :دیدم على   بن محمّد صاحب عسکر علیه السلام را که فرد کور مادرزادى   را پیش اوآوردند به اذن خداوند او را شفا داد ، و شکل پرنده‏ اى   از گِل ساخت و در او دمید آن مرغ پرواز کرد .به حضرت گفتم : بین شما و عین پیغمبر فرقى   نیست ؟! فرمود : او از من است ، ومن از اویم[۸] . شاید مقصود امام این بود که سر منشأ قدرت هر دو یکى   است ، و آن خداوند است .ابن صباغ مالکى   به نقل از جبران اسباطى   آورده است که گفت :به مدینه وارد شدم و ابتداءاً به محضر امام هادى   علیه السلام رسیدم ، امام فرمود :حال واثق چگونه بود ؟ عرضه داشتم ده روز است از سامرّاء بیرون آمدم و او درعافیت کامل بود ، فرمود : «إنّ الناسَ یقولون أنّه مات» مردم گویند او مرده است چون این کلام را فرمود یقین کردم که مقصودش از مردم جناب اوست .سپس فرمود : جعفر چه کرد ؟ گفتم او به بدترین وضع در زندان بسر مى  ‏برد .فرمود : او خلیفه خواهد بود ، آنگاه از حال ابن زیّات جویا شد عرضه داشتم در اوج قدرت است و همه کارها بدست اوست . فرمود : ریاست بر او شوم خواهد بود ،سپس فرمود : پس از سکوتى   کوتاه : آرى   از تقدیر و اجراء حکم الهى   گریزى   نیست ،اى   جبران بدان که واثق مرد و جعفر متوکل به جاى   او نشست ، و ابن زیّات نیز کشته شد . عرض کردم : فدایت شوم این قضایا که مى  ‏فرمائید کى   واقع شد ؟ حضرت فرمود : شش روز بعد از بیرون آمدن تو از سامرّاء[۹] .قابل ذکر است که واثق پسر معتصم خلیفه نهم عباسى   است و متوکّل برادر اوست که به دستور واثق زندانى   گردید و در شرائط سختى   به سر مى  ‏برد لیکن پس از واثق جانشینى   او گردید . و ابن زیّات یکى   از چهره‏ هاى   خشن و بى  ‏رحم تاریخ خلفاء است و صاحب تنور معروف است که شرح حال او خواهد آمد . در عصر معتصم و واثق زمام امور به دست او بود لیکن متوکل او را در همان تنورى   که خود ساخته بود وسال‏ها مخالفین را در آن تنور شکنجه مى  ‏داد ، سرانجام خود در آن زندانى   شد و به هلاکت رسید .علاّمه مجلسى   رحمه اللّه‏ به نقل از خرائج از ابو هاشم جعفرى بدین‏ گونه روایت کرده است : ابو هاشم جعفرى   مى  ‏گوید :در زمان متوکّل زنى   ادّعا کرد که او زینب دختر فاطمه علیها السلام است . متوکل به او گفت چگونه ممکن است در حالى   که تو زن جوانى   هستى   و از زمان رسول اللّه‏ صلّى   اللّه‏ علیه وآله سالهاى   بسیار ، گذشته است ؟ گفت : پیامبر خدا براى   من دعا کرد تا هر چهل سالى   یکبار جوانى   به من برگردد ؟ و تا اموز من خود را به مردم نشان نمى  ‏دادم لیکن اینک ضرورت زندگى   مرا وادار ساخت تا خود را ظاهر سازم .متوکل از مشایخ آل ابى   طالب ، و آل عباس و قریش دعوت کرد تا اگر دلیلى   دارندبر ادّعاى   این زن بیاورند . پس از اجتماع آنان در حالى   که جملگى   او را تکذیب کردند برخى   وفات حضرت زینب علیها السلام را با تاریخ سال و روز وفات یادآور شدند متوکّل به آن زن گفت در مقابل نظر آنان که تکذیب مى  ‏کنند چه جوابى   دارى   ؟ گفت: اینان گواهى   باطلى   مى  ‏دهند چه اینکه امر من برهمگان مستور بوده و کسانى  خبر از مرگ و زندگى   من نداشته است . متوکّل به شیوخ گفت : آیا دلیلى   دیگر غیر از تاریخ وفات دختر على   علیه السلام که گفتید دارید ؟ جملگى   گفتند : نه . متوکل گفت :فرزند عباس نباشم تا امر این زن معلوم نگردد و او را ادب نکنم مگر با حجّت و دلیل .جملگى   از متوکل خواستند تا ابن الرضا علیه السلام را حاضر کند شاید او دلیل دیگرى   غیر آنچه ما گفتیم نزد او باشد . متوکل پیشنهاد آنان را پذیرفت و قاصدى   نزد امام هادى  علیه السلام فرستاد تا حضور پیدا کند . وقتى   حضرت آمدند جریان به محضرش گفته شد حضرت ادعاى   وى   را تکذیب نموده و وفات حضرت زینب علیها السلام را با توجه به سال و ماه و روز وفات بیان فرمود .متوکل گفت : آرى   این جمع نیز آنچه را گفتى   اظهار کردند ، لیکن من سوگندخورده‏ ام در صورتى   که حجّت تمام شود او را مجازات کنم . حضرت فرمود : مانعى  ندارد دلیل دیگر نیز وجود دارد ، پرسید : آن چیست ؟حضرت فرمود : گوشت بدن فرزندان فاطمه سلام اللّه‏ علیها بر درندگان حرام گردیده و اینک در کنار قصر بیشه درندگان وجود دارد او را دستور بده تا به باغ وحش ببرند اگر وى   از اولاد فاطمه علیها السلام بود چنانکه خود مدّعى   است ضررى   به او نخواهد رسید .به آن زن گفتند چه مى   گوئى   ؟ پاسخ داد وى   تصمیم به کشتن من گرفته اینکه اگرچنین است جمعى   از اولاد امام حسن و امام حسین علیهما السلام حاضرند بگو آنهااقدام به آن کنند .راوى   مى  ‏گوید : به خدا سوگند چهره جملگى   تغییر کرد به یکدیگر نگاه کردند و به همدیگر مى  ‏گفتند : اگر ابن الرضا علیه السلام راست مى  ‏گوید خودش چرا این کار رانمى  ‏کند . متوکل که به دشمنى   خاندان على   علیه السلام شهرت داشت به خصوص امام هادى   علیه السلام که اشرف آنها بود گویا فرصت خوبى   را پیدا کرد . لذا گفت : یا أباالحسن لم لاتکون أنت ذلک ؟ اى   پسر فاطمه چرا خودت به آنچه گفتى   اقدام نمى  ‏کنى  ؟!حضرت فرمود : هرچه دستور بدهى   انجام خواهد شد ، فرمود : این کار را مى  ‏کنم .متوکل دستور داد نردبانى   گذاشتند و درب ها را گشودند در حالى   که شش شیر درآنجا نگهدارى   مى  ‏شدند ، امام وارد بر آنها شدند ، این منظره حسّاس که در جلو چشم علویان وعباسیان و جمعى   از اعضاء دستگاه حکومتى   رخ داد همگان با چشم خودآن را تماشا مى  ‏کردند ناگاه دیدند این حیوانات تا چشم‏شان به امام هادى  علیه السلام افتاد در مقابل قدمهاى   حضرت به خاک افتادند دستهاشان را روى   زمین پهن کردند وسرهاشان را روى دستهاشان قرار دادند ، حضرت نشست در حالى   که با دست مبارکشان روى   سر هریک دست مى  ‏کشیدند آنگاه اشاره فرمود به دستش تا هریک درناحیه قرار گیرند و آنها چنین کردند بعد حضرت بلند شدند .وزیر به متوکل پیشنهاد کرد تا هرچه زودتر این قضیه را پایان بدهد چه آنکه خبربه مردم مى  ‏رسد و این کار به نفع حکومت نیست . متوکل از حضرت خواست تابرگردد آنگاه گفت : یا ابا الحسن ما اراده بدى   نسبت به تو نداشتیم لیکن مى  ‏خواستیم یقین به گفته ‏ات پیدا کرده باشیم ، اینک بالا بیائید . بعد گفت : هرکس از اولاد فاطمه علیها السلام مى  ‏تواند چنین باشد ، سپس متوکل به آن زن گفت : اینک اگر تو هم راست مى  ‏گوئى   با این نردبان پائین برو . گفت : من ادّعاى   باطلى   کردم و من دختر فلان شخصم لیکن ضرورت زندگى   مرا به این ادعا دروغین واداشت . متوکل دستور داد تا او را جلو درنده ‏ها بیفکنند . لیکن با تضرّع و گریه مادرش او را به وى  بخشیدند[۱۰] .معجزات و کرامات امام هادى   علیه السلام در کتب تاریخ ، حدیث و سیره به قدرى   گسترده است که نیاز به کتب مستقل و جداگانه ‏اى   دارد لیکن در این نوشتار که هدف اجمالى   از زندگى   این امام همام است چند نمونه ‏اى   در هر باب ذکر گردید تامرورى   به بخش دیگر زندگى   آن بزرگوار شده باشد و این بخش را با یک روایت کوتاه از ابو هاشم جعفرى که یکى   از رجال برجسته حدیث و از صحابه بزرگوارعسکریّین علیهما السلام مى  ‏باشد و در ضمن اصحاب امام …. فرازى   از زندگى   اوشرح خواهد شد به پایان مى  ‏رسانیم .قال أبو هاشم : ما دَخَلْتُ قَطّ عَلى   أبی الحسن الهادی وأبی محمّد العسکریّ علیهماالسلام إِلاَّ رَأَیْتُ مِنهُما دِلاَلةٌ وَبُرهاناً[۱۱] .هرگز بر امام هادى   و امام عسکرى   علیهما السلام وارد نشدم مگر آنکه دلائل وبراهین و آیاتى   از آن دو بزرگوار دیدم .

علم امام هادى   علیه السلام

در فصل گذشته یادآور شدیم به اینکه معجزات انبیاء عظام علیهم السلام و ائمه اطهار علیهم افضل الصلوة والسلام تنها به همان امور خارق العاده و تصرّفات تکوینیّه آنها منحصر نمى  ‏شود ، بلکه علوم و معارف الهیّه و آثار و حِکَمى   که از آن ذوات مقدّسه مانده است و اینک در اختیار همه مردم عالَم قرار دارد و همه جهانیان به خصوص علماء و دانشمندان امروز پس از قرن‏ها از آن بهره‏ ها گرفته و آن را براى   حلّ معضلات و مشکلات علمى   ، عقیدتى   ، اخلاقى   و اجتماعى   خودشان تنها راه مطمئن مى  ‏شناسند . و جامعه شیعه از بُعد عقیدتى   به گفتارشان به عنوان حجّت نگاه مى  ‏کنند ،برجسته ‏ترین معجزات آنان به شمار مى  ‏رود .و از آنجا که بخش مهمى   از علوم و معارف‏شان در سطحى   قرار دارد که بیرون ازعقل و درک انسان‏هاى   عادى  است و از طریق علوم کسبیّه متعارفه به دست نمى  ‏آید وتفکّر و اندیشه از نیل به آن نیز عاجز است از این‏رو به عنوان معجزات قولى   ائمه علیهم السلام به شمار مى  ‏آید .و لذا این نکته نیز قابل ذکر است که از دو جهت معجزات قولى   آنان بر معجزات فعلى   که تحقّق یافته ‏تر رجحیّت دارد :اوّل آنکه : معجزات فعلى   آنان موقّت و محدود به زمان و مکان و خَلقُ الساعه وزودگذرند و بعد از وقوع براى   آنها که خود شاهد آن نبوده ‏اند و یا براى   اعصار بعدى  نقل گردیده فقط عنوان تاریخى   دارد ، و قطعاً از نظر آثار متفاوت است .اما معجزات قولى   در همه اعصار معجزه است و براى   همیشه باقى   و برقرارندبلکه باید اعتراف کرد به اینکه با گذشت زمان و با توجّه به رشد علمى   و عقلى   جامعه انسانى   بر عظمت آن افزوده مى  ‏شود . و این یک امر محسوس و غیر قابل انکارى  است چه آنکه قطعاً عمق و ژرفاى   نهج البلاغه را جامعه علمى   امروزى   بیش از آن درک مى  ‏کند که مردم عصر امیرالمؤمنین علیه السلام بودند و بسیارى   از معارف عالیه آنها فراتر از زمان و مکان است چنانکه برخى   از آیات مبارکه قرآن که برخى   روایات در این زمینه از پیامبر گرامى   اسلام و اهل بیت عصمت علیهم السلام همین معنى   رابازگو مى  ‏کند و در کتب تفسیر و حدیث موجود است .و شخص امیرالمؤمنین و سایر ائمه علیهم السلام با توجّه به اینکه مردم همان عصر را در واقع مخاطب خود نمى  ‏دانستند و توجه‏شان تنها معطوف به همان هائى   که باوى   زندگى   مى  ‏کردند قطعاً نبوده و همه جوامع بشرى   را در همه اعصاردرنظر داشتند .لذا آنهمه مطالب عمیق و ژرف را که هنوز برخى   از آن بر عقول علماء و دانشمندان امروز نیز سنگینى   مى  ‏کند بیان فرموده ‏اند .ثانیاً : معجزات فعلى   طبقه عوام را که نوعاً قدرت درک و فهم معارف عقلى   ومعنوى   را ندارند و نوعاً با محسوسات آشنایند و به آن خو گرفته ‏اند و به عبارت دیگرپاى  ‏بند به نشأة طبیعت ‏اند و همه چیز را باید با حواس درک کنند به خصوص با چشم ببینند تا باورشان بشود کارآمدى  بیشتر دارد ، اما خواص که قوّه عاقله و متفکّره داند وآن را مدینه فاضله انسانى   دانسته و از لذّت معنوى   و روحى   بهره‏ مندند ، به علوم ومعارف بیشتر نظر دارند . و به قول خواجه طوسى   در شرح اشارات شیخ الرئیس گوید : الخواص للقولیّة أطوع ، والصوام للفعلیّة أطوع»[۱۲] .آرى   روایات و علوم اهل بیت علیهم السلام براى   صاحبان عقل و خِرد جذابیّت بیشترى   از سایر معجزات آنان دارد .مرحوم فیض کاشانى   اعلى   اللّه‏ مقامه مى  ‏گوید : «ما احتیاج به معجزات فعلى   اهل بیت عصمت و طهارت نداریم بلکه همین علوم و معارفى   که از آن بزرگان روایت شده است در اثبات امامت هریک از آنها کافى   است » [۱۳] .از آنجا که هر محقّق و یا پژوهشگرى   و مورّخ و نویسنده‏ اى   که تحت هر نوع پیرامون شخصیّت اهل بیت عصمت علیهم السلام به داورى   و یا به معرّفى   آنان پرداخته است در بین همه صفات و کمالات نفسانى   بیشترین سخن خود را به علوم ومعارف آنان اختصاص داده است و این فصل از زندگى   رهبران الهى   بعد از مرتبه امامت و ولایت مهم‏ترین خصیصه ‏اى   که آنان را از دیگران ممتاز مى  ‏سازد .جالب توجه اینکه بسیارى   از پیروان ادیان و مذاهب مختلف اسلامى   با اینکه ازپیرى   آنان سر باز زده و انحراف از مقام ولایتى   آنها پیدا کرده ‏اند ، اما در مقابل عظمت علمى   و دانش بى  ‏کرانه این نخبگان عالَم وجود سَرِ تعظیم فرود آورده و برترى   آنان رابر دیگران اعلان و اظهار کرده ‏اند .هرچند همه علوم و معارفى   که در زندگى   هریک از این امامان به مرحله ظهور و
بروز رسیده است نمى  ‏تواند همان معارفى   باشد که اینک در متن کتب حدیثى   وتاریخى   موجود است بوده باشد ، و با توجه به حوادث فراوانى   که در طول تاریخ اسلام رخ داده قطعاً بخش از آن دست‏خوش حوادث قرار گرفته و از بین رفته است مع ذلک کمتر کتابى   مى  ‏توان یافت که از دیدگاه یک مسلمان نوشته شده باشد و به نوعى   ارتباط با دین داشته باشد لیکن از گفتارحکیمانه آنان خالى   باشد .اینکه پیش از آنکه نظر اجمالى   به علوم و معارف امام هادى   علیه السلام داشته باشیم توجه به این نکته لازم است که بدانیم علوم و دانش آنان چیزى   نیست که با ذکر چند نمونه و یا کلمات حکیمانه چند و نقل احتجاجاتى   بتوان به کرانه دانش آنها پى  برد بلکه در این باب نسبت به هریک از این بزرگواران مهم‏تر از …… به عموماتى   که دررابطه با علوم اهل بیت علیهم السلام از پیامبر گرامى   اسلام نقل شد و به تواتر و اسانیدمعتبره و صحیحه رسیده است آن را مدّ نظر قرار داد چه اینکه اینگونه روایات واحادیث است که مى  ‏تواند دورنمائى   از چگونگى   علوم آنان باشد . و مى  ‏تواند اساس بحث در علم امام هادى   علیه السلام باشد .پیش از آنکه اشاره هرچند کوتاه به موقعیّت علمى   امام هادى   علیه السلام شده باشد این مطلب شایان توجه است به اینکه آشنائى   و شناخت این موضوع درباره این بزرگوار و یا سایر ائمه علیهم السلام تنها با ذکر چند نمونه از گفتار و حِکَم و مصادیقى  از احتجاجات آنها قطعاً نمى  ‏تواند معرف شخصیت علمى   آنان باشد و خبر از دانش بى  ‏کران کسانى   بدهد که در ضمن احادیث کثیره و زیارات وارده از معصومین علیهم السلام از این ذوات مقدسه تعبیر به «خزّان علم اللّه‏ وعیبته» و یا نظائر این مفاهیم عالیه شده است .از این رو ناچاراً پیش از نقل برخى   روایات باید به عموماتى   که درباره علم آنان وچگونگى   اطلاع بر آن از پیامبر گرامى   اسلام و یا از خود ائمه مهدیین علیهم السلام نقل شده اشاراتى   بشود تا معلوم شود جایگاه و موقعیّت علمى   آنان تا کجا است .نکته جالب‏تر اینکه کلیه نقل‏هاى   وارده در این باب حاکى   از این است که مقامات علمى   ، جملگى   این بزرگواران در یک مرتبه قرار گرفته و از یک سرچشمه سرمنشأگرفته است و از این جهت امتیازى   براى   برخى   از آنان بر دیگرى   نتوان یافت اگرچه ازنظر شرایط زمانى   و سنین عمرى   همسان نبودند ، و نمى  ‏شود این برگزیدگان عالم آفرینش را قیاس با دیگران کرد ، چنانکه علماء و دانشمندان مراتب‏شان با توجه به استعدادهاى   ذاتى   و شرائط زمان و مکان و تلاش و کوشش بیشتر و دیدن اساتیدمجرّب‏تر و بسیارى   عوامل دیگر ، مراتب و درجات مختلفى   را به همراه دارد . ولى  حساب انبیا و اولیاء خدا که جملگى   از فیوضات تکوینى   و تعلمى   مبدأ متعال برخوردار شده و از سرچشمه فیاض ازلى   نیرو گرفته‏ اند قطعاً حساب جداگانه داشته و نیاز به این مبادى   ندارند ، و مصداق کامل و تمام کلام خداوندى   هستند که فرمود :« وَعَلَّمْنَاهُ مِن لَّدُنَّا عِلْماً »[۱۴] .عمومات وارده در این باب در جوامع حدیثى   عامّه و خاصّه تا آنجا است که اگریک محقق مطّلع بخواهد به تفصیل آن را جمع‏آورى   کند مجلّداتى   را به خوداختصاص خواهد داد که در این جا به چند حدیث اصول کافى   بسنده مى  ‏شود .مرحوم کلینى   محدّثى   خبیر و عالى  ‏قدر که توانست با همّت بلند خودش کتاب شریف کافى   را در سه بخش : اصول ، فروع و روضه را تدوین و با ابتکارى   خاص ابواب مختلفى   را با نظم و ترتیب خاص ابداع نماید ، جزاه اللّه‏ عن الاسلام والمسلمین خیراً ، این کتاب اولین کتب اربعه شیعه است که از نظر صحّت و اتقان مورد تأیید همه علماء اسلامى   است .کتاب حجّت از اصول کافى   مربوط به مسأله امامت و شئون متفرّعه آن است در این کتاب چند باب را اختصاص به علوم ائمه علیهم السلام داده است و در هر بابى   چندروایت را ذکر فرموده است از جمله این باب است : «أنَّ الأئمّةَ وَرِثُوا عِلْمَ النَّبِیّ وجَمیعِ الأنبیاء والأَوصیاء الّذین من قَبلهم» ائمه علم پیغمبر خاتم صلّى   اللّه‏ علیه وآله و تمام پیغمبران و اوصیاء پیشین خود را به ارث برده‏ اند . و هفت حدیث در این باب ذکرفرموده است که به نقل یک حدیث اکتفا مى  شود :باسناده عن المُفَضَّلِ بن عُمَر قال : قالَ أبو عَبداللّه‏ علیه السلام : أنَّ سُلَیْمانَ وَرِثَ داودَ ،وإنَّ مُحمَّداً صلّى   اللّه‏ علیه وآله وَرِثَ سُلیمانَ ، وإنّا وَرِثْنَا مُحَمَّداً ، وإنَّ عِنْدَنا عِلْمَ التَّوراةِ ، والإنجیلِ والزَّبُورِ وتِبْیَانَ ما فِی الألواحِ .قال قلت : إنَّ هذا لَهُو العِلمُ ؟قال : لَیس هذا هُو العِلْمُ ، إنَّ لِلْعِلْمِ الَّذی یَحدُثُ یَوْماً بَعْدَ یَوْمٍ وسَاعَةً بَعدَ ساعَةٍ[۱۵] .مفضل بن عمر گوید : امام صادق علیه السلام فرمود : همانا سلیمان از داود ارث برد و محمّد صلّى   اللّه‏ علیه وآله از سلیمان ارث برد ، و ما از محمّد ارث بردیم علم تورات و انجیل و بیان آنچه در الواح حضرت موسى   علیه السلام بود نزد ما است .عرض کردم : علم کامل همین است ؟فرمود : این علم کامل نیست همانا علم کامل آن است که روز به روز و ساعت به ساعت پدید مى  ‏آید .شاید مقصود از یوماً فیوماً ، این باشد که علم تنها آن نیست که با شنیدن و خواندن کتاب و حفظ آن حاصل مى  ‏شود چون این در واقع تقلید است بلکه علم آن چیزى  است که افاضه مى  ‏شود از طرف خداوند بر قلب مؤمن روز به روز ، ساعت به ساعت و حقائق بدان وسیله کشف مى  ‏شود و قلب مؤمن نورانى   و انشراح پیدا مى  ‏کند و عالم پیش نظر او قرار مى  ‏گیرد که گویا آن را مى  ‏بیند .باب دیگر اینکه «هر کتابى   را خدا نازل فرموده نزد ائمه علیهم السلام و به هر لغتى  که باشد آن را مى  ‏دانند» ، که در این باب چند حدیث آمده است از جمله حدیثى   است با ذکر اسناد از جناب هشام بن حکم که همراه «بویه» یا «بریهة» خدمت امام صادق علیه السلام آمده است .بریه مصغّر ابراهیم است در بعض نسخ بریهة ذکر شده است ، وى   پیرمردى   هفتاد ساله بود که بر کیش نصرانیّت و مورد احترام آن فرقه زن خدمتگزارى   داشت که او رابه شیعیان معرفى   کرد و سرانجام با هشام بن حکم آشنا شد و خدمت امام صادق علیه السلام رسیدند . امام سخنان مشروحى   بیان فرمودند که قسمتى   از آن مربوط به بحث ما است لذا به همان اکتفا گردید ، بالاخره آن مرد نصرانى   از امام سؤال کرد : آشنائى  شما به تورات و انجیل چقدر است ؟ حضرت فرمود : «هِیَ عِنْدَنا وراثة من عِنْدِهِم نَقْرَؤُهَا کَما قَرَؤُها ونَقُولُها کما قالوا ، إنَّ اللّه‏َ لا یَجْعَلُ حُجَّةً من أرضه یُسْأَلَ عَنْ شَیء ، فَیقولُ لا أدْرِی»[۱۶] یعنى   ما تورات را از آنها به ارث برده‏ایم آن را مى  ‏خوانیم چنانکه آنها آن را قرائت مى  ‏کردند و مى  ‏گوئیم آنچه آنها گفتند ، بدان خداوند حجّت خود را در زمین قرارنمى  ‏دهد که از او چیزى   پرسیده شود و بگوید نمى  ‏دانم .باب دیگر در اصول کافى   اینکه : «ائمه علیهم السلام تمام علومى   که به ملائکه وپیغمبران و رسولان رسیده است مى  ‏دانند» .باسناده عن أبی بصیر عن أبی عبداللّه‏ علیه السلام قال : إنّ للّه‏ عزَّ وجلَّ عِلْمَتینِ ، علماًعِنْدَه لَم یُطَّلِعْ علیه أحداً من خلقِهِ وعِلْماً نَبَذهُ إلى   ملائکَتِهِ ، ورُسُلِهِ فَما نَبَذَهُ إلى   ملائکتِهِ ورُسُلِهِ فَقَدْ انتَهى   إلَیْنَا»[۱۷] .امام صادق علیه السلام به ابو بصیر فرمود : براى   خداوند متعال دو گونه علم است :
۱ ـ علمى   که مخصوص خداوند است و هیچ‏کس از مخلوقش بر آن آگاه نیست .
۲ ـ علمى   که به سوى   ملائکه و رسولانش فرستاده و آنچه را که به ملائکه و رسولانش داده سرانجام به ما رسیده است .علاوه بر این از روایات استفاده مى  ‏شود که نوعى   از علوم و معارف در اختیار اهل بیت عصمت و طهارت علیهم السلام قرار داده شده است که انبیاء گذشته بدان دسترسى   نداشته ‏اند که از آن جمله است صحیفه ، جفر ، جامعه و مصحف فاطمه سلام اللّه‏ علیها [۱۸] .در یک حدیث مفصّل به نقل از ابو بصیر امام صادق علیه السلام به او فرمود : اى  ابو محمّد بپرس آنچه را که در نظر دارى   ؟ابو بصیر سؤالات چندى   از امام نمود از جمله عرض کرد : جعلتُ فداک ! إنّ شیعتک یتحدّثون أنّ رسول اللّه‏ صلّى   اللّه‏ علیه وآله علّم علیّاً علیه السلام باباً یفتح له ألف باب ؟فقال علیه السلام : یا أبا محمّد علّم رسول اللّه‏ صلّى   اللّه‏ علیه وآله علیّاً ألف یفتح من کلّ باب ألف باب[۱۹] .گفت ابو بصیر : فدایت شوم شیعیان شما حدیث مى  ‏کنند به اینکه پیغمبر تعلیم داد به على   علیه السلام بابى   که باز مى  ‏شود از آن هزار باب از علم ؟ حضرت فرمود : اى   ابومحمّد ، پیامبر تعلیم فرمود على   علیه السلام را هزار باب از علم که از هر بابى   هزارباب گشوده مى  ‏شود .سپس فرمود : نزد ما است جامعه و مردم چه مى  ‏دانند جامعه چیست ؟ آنگاه به درخواست راوى   به شرح آن پرداخت همچنین به جفر و مصحف حضرت زهراسلام اللّه‏ علیها بیاناتى   مبسوط بیان فرمود که جهت پرهیز از اطاله به همین مقداربسنده شد .خلاصه اینکه : با استفاده از احادیث معتبره و صحیحه به دست مى  ‏آید که نزد پیامبر خدا صلّى   اللّه‏ علیه وآله تا علوم انبیاء گذشته از مرسلین و اولوالعزم و علم همه کتب و صحف به رسول اللّه‏ صلّى   اللّه‏ علیه وآله رسیده و پیامبر به اذن خداوند همه علوم و معارف را به کلّى   در اختیار امیرالمؤمنین علیه السلام گذاشته و از حضرت اوبه امام بعد از او و از هر امامى   به حجّت دیگرى   از طریق خاصّى   که حقیقت آن بر بشرمخفى   است و در شأن روایات و آیات قرآنى   تعبیر به وراثت شده به ودیعت گذاشته ‏اند و قرآن مى  ‏گوید : « ذُرِّیَّةً بَعْضُهَا مِن بَعْضٍ وَاللَّهُ سَمِیعٌ عَلِیمٌ »[۲۰] و در آیه دیگر مى  ‏فرماید : « ثُمَّ أَوْرَثْنَا الْکِتَابَ الَّذِینَ اصْطَفَیْنَا مِنْ عِبَادِنَا »[۲۱] که موسى   بن جعفرعلیه السلام فرمود : «فنحن الّذین اصطفانا اللّه‏ عزّ وجلّ وأورثنا»[۲۲] .علاوه بر این یک سلسله روایات ناظر به این است که امام هرگاه بخواهد چیزى   رابداند خداوند او را بدان آگاه فرماید : امام صادق به ابو عبیده مدائنى   فرمود : «إذا أراد
الإمام أن یعلم شیئاً أعلمه اللّه‏ ذلک» .و پایان این بحث را با کلامى از امام هادى   علیه السلام به پایان مى  ‏بریم :امام علیه السلام ضمن حدیث مفصّلى   به فتح بن یزید جرجانى   به هنگام هجرت
از مدینه به سامرّاء در بین اتفاق افتاده است و بخشى   از آن در فصل‏هاى   گذشته گفته شد چنین فرمود :.. کلّ ما کان عندالرسول کان عند العالم ، وکلّ ما اطّلع علیه الرسول صلّى   اللّه‏ علیه وآله
فقد اطّلع أوصیائه علیه ، کیلا یخلو أرضه من حجّة یکون معه علم یدلّ على   صدق مقالته ،وجواز عدالته[۲۳] .و چیزى   از علوم که نزد پیامبر صلّى   اللّه‏ علیه وآله بوده نزد امام است ، و هر دانشى  که خداوند به پیغمبرش آموخته پیامبران را به اوصیاء داده است تا زمین او خالى ازحجّت نباشد ، و با او علمى   همراه باشد که دلالت بر صدق گفتارش نموده ، و جوازى  بر عدالت او باشد .
[۱] .  سوره هود ، آیه ۶۵ .
[۲] .  مهج الدعوات ص۳۳۰ .
[۳] .  بحار الأنوار ج۵۰ ص۱۹۶ ، قادتنا ج۱ ص۷۴ .
[۴] .  سوره ص ، آیه ۳۶ .
[۵] .  مناقب ابن شهرآشوب ج۲ ص۴۴۶ .
[۶] .  کشف الغمّه ج۳ ص۲۸۵ .
[۷] .  بحار الأنوار ج۵۰ ص۱۲۵ .
[۸] .  عیون المعجزات ص۱۲۰ ، قادتنا ج۷ ص۷۳ .
[۹] .  فصول المهمّه ص۲۷۹ ، قادتنا ج۷ ص۸۴ .
[۱۰] .  بحار الأنوار ج۵۰ ص۱۴۹ و۱۵۰ ، مختار الخرائج ص۲۱۰ و۲۱۱ .
[۱۱] .  بحار الأنوار ج۵۰ ص۲۵۴ .
[۱۲] .  مجموعه مقالات حسن زاده آملى   ص۷۷ ـ ۷۸ .
[۱۳] .  مجموعه مقالات حسن زاده آملى   ص۷۷ ـ ۷۸ .
[۱۴] .  سوره کهف ، آیه ۶۵ .
[۱۵] .  کافى   ج۱ ص۲۲۴ .
[۱۶] .  اصول کافى   ج۱ ص۲۲۷ .
[۱۷] .  همان مأخذ ص۲۵۵ .
[۱۸] .  همان مأخذ ص۲۸۳ .
[۱۹] .  کافى   ج۱ ص۲۳۸ تا ۲۴۰ .
[۲۰] .  سوره آل عمران ، آیه ۳۴ .
[۲۱] .  سوره فاطر ، آیه ۳۲ .
[۲۲] .  کافى   ج۱ ص۲۵۸ .
۲۳] .  بحار الأنوار ج۵۰ ص۱۷۹ .

پاسخ دهید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *


9 + = ده

شما می‌توانید از این دستورات HTML استفاده کنید: <a href="" title=""> <abbr title=""> <acronym title=""> <b> <blockquote cite=""> <cite> <code> <del datetime=""> <em> <i> <q cite=""> <strike> <strong>