بخش دوّم:فصل سوّم. ب : – تدوین السُنّة

بخش دوّم:فصل سوّم. ب : – تدوین السُنّة

محمّد عجّاج گوید :علاوه بر قرآن ، هر آنچه از جانب رسول خدا  صلى  ‏الله‏ علیه‏ و‏آله‏ وسلم رسیده است همچون بیان احکام و تفصیل درباره آیات قرآن کریم و تطبیق با آن که همان حدیث نبوى  یا سنّت … است ، وحى  الهى  است …[۱]حال چگونه اشتغال به حدیث منجر به اهمال در امر قرآن و ترک آن مى ‏گردد [۲] ؟!این سخن از بدیهى ‏ترین سخنان باطل است چه آن که پر واضح است حدیث رسول خدا  صلى  ‏الله‏ علیه‏ و‏آله‏ وسلم و سخنان آن حضرت چیزى  جز حق نیست چنان که آن حضرت به همین معنا در روایاتى  که به عبداللّه‏ بن عمرو اجازه نوشتن حدیث داده است ، اشاره مى ‏فرماید[۳] . حدیث چیزى  جز تفسیر قرآن و شرح دهنده مرادآن نیست[۴] .بلکه سنّت در امتداد قرآن و تطبیق عملى  با مفهوم آن است و پیروى  از سنّت
چیزى  جز پیروى  از قرآن نیست ، و خداوند متعال در آیات کریمه قرآن امرفرموده است به این که باید به فرامین رسول خدا  صلى  ‏الله‏ علیه‏ و‏آله‏ وسلم عمل شود ، مى ‏فرماید :« مَا آتَاکُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَمَا نَهَاکُمْ عَنْهُ فَانتَهُوا »[۵] .

آنچه را که رسول خدا براى  شما مى ‏آورد بپذیرید و از آنچه شما را نهى مى ‏کند دورى  کنید . سنّت در حجیّتش تفاوتى  با قرآن ندارد و علماء اسلام در این باره اتفاق نظردارند و محدّثین در کتابهاى  خویش ابوابى  را قرار داده‏ ا ند که معناى  آن بر همین مطلب دلالت دارد . خطیب بغدادى  عنوان اوّلین باب از ابواب کتابش (الکفایه)را چنین نامیده است :«بابُ ما جاءَ فی التَّسویة بینَ حُکمِ کتابِ اللّه‏ِ تعالى  وحُکمِ سُنَّةِ رسول اللّه‏  صلى  ‏الله‏ علیه‏ و‏آله‏ وسلم فی وجوبِ العَملِ ولزومِ التکلیفِ»[۶] .باب روایاتى  که درباره برابر بودن حکم کتاب خداوند متعال و حکم سنّت رسول خدا  صلى  ‏الله‏ علیه‏ و‏آله‏ وسلم در وجوب عمل و لزوم تکلیف آمده است . و عنوان باب دوّم را چنین قرار داده است :«بابُ تَخصیصِ السُّنَنِ لِعمومِ محکَمِ القرآنِ وذکر الحاجَةِ فی المجمل إلى  التَّفسیرِ والبَیانِ»[۷] .باب تخصیص عمومات آیات محکم قرآن بوسیله سنّتها (احادیث) و ذکراین که آیات مجمل قرآن نیازمند تفسیر و شرح و بیان است . و در کتابش (الفقیه والمتفقّه) احادیثى  آورده است دالّ بر این که سنّت(حدیث) معتبر هم‏ردیف کتاب (قرآن) است[۸] .دارمى  نیز (در کتاب خویش) بابى  را تحت عنوان «بابُ السُّنَّة قاضیةٌ على کتاب اللّه‏» (سنّت قاضى  بر کتاب خداست) قرار داده و در آن باب به نقل از ابن ابى  کثیر استاد اوزاعى  آورده است :سنّت قاضى  بر قرآن است امّا قرآن قاضى  بر سنّت نیست[۹] .و از مکحول نقل شده است که گفت :
نیاز قرآن به سنّت بیشتر از نیاز سنّت به قرآن است[۱۰] .و ابن برجان (م۶۲۷) مى ‏گوید :آنچه پیامبر  صلى  ‏الله‏ علیه‏ و‏آله‏ وسلم مى ‏گوید در قرآن آمده است و اَصل آن ر قرآن است خواه نزیک (به فهم) باشد و خواه دور ! آن کس که آن رامى ‏فهمد، مى ‏فهمد و آن کس که آن را درک نمى ‏کند ، درک نمى ‏کند[۱۱].
زرکشى  گوید : بدان که قرآن و حدیث همیشه در اداى  حق و اظهار آن از طرق حکمت یاور یکدیگرند بطورى  که حتّى  یکى  از آن دو عموم دیگرى  را تخصیص زده و اجمال آن را بیان مى ‏کند[۱۲] .شخصى  به نزد عمران بن حصین آمد و گفت : این احادیثى  که براى  ما نقل مى ‏کنید چیست در حالى  که قرآن را ترک کرده‏ اید ؟ جز از قرآن براى  ما نبگویید . عمران در پاسخ او گفت :اگر تو و یارانت را به قرآن واگذارند آیا در آن این را مى ‏یابى  که نمازظهر چهار رکعت است و نماز عصر چهار رکعت و نماز مغرب سه رکعت مى ‏باشد ؟ آیا (نمازهایت را) دو رکعتى  مى ‏خوانى  ؟ آیا اگر توو یارانت را به قرآن واگذارند در آن مى ‏یابى  که طواف بر گرد کعبه هفت بار است و طواف[۱۳] در صفا و مروه هفت بار است ؟در طریقى  دیگر در این حدیث موارد ذیل نیز افزوده شده است :آیا وقوف در عرفه و رمى  جمرات (را در قرآن مى ‏یابى  ؟) دست(دزد) باید از کجا قطع شود ؟ از اینجا ؟ یا از این جا ؟ یا از این جا ؟و دستش را (به ترتیب) بر روى  مچ ، آرنج و شانه گذاشت . سپس گفت :حدیثى  را که برایتان مى ‏گوییم پیروى  کنید و از ما بگیرید وگرنه بخدا سوگند گمراه مى ‏شوید[۱۴] .از ایّوب سختیانى  نقل شده است که گفت :هرگاه براى  شخصى  سنّت (حدیث) را نقل کردى  و گفت : «اینها را رها کن و از قرآن براى  ما بگو» بدان که او گمراه و گمراه کننده است[۱۵] .

احادیث اریکه (تخت)

 مى ‏گویم : اصل در حکم به گمراهى  کسى  که بین قرآن و سنّت را فرق گذارد یااینکه در احتجاج میان کتاب خدا و حدیث رسول خدا  صلى  ‏الله‏ علیه‏ و‏آله‏ وسلم تفاوت قائل شود ،یا این که ( دیگران را) به کافى  بودن قرآن و ترک حدیث فراخواند ،احادیثى
فراوان از پیامبر  صلى  ‏الله‏ علیه‏ و‏آله‏ وسلم است که در آن احادیث وقوع چنین حادثه ‏اى  را در امّت خویش خبر داده و در احادیثى  اصحاب را از این دعوت پلید پرهیز داده است ؛از جمله آنها حدیث ذیل است :

 ۱ ـ ابن ماجه در باب «تعظیم حدیث رسول اللّه‏  صلى  ‏الله‏ علیه‏ و‏آله‏ وسلم والتغلیظ على  من عارضه» در صحیح خود[۱۶] با سندش به نقل از مقدام بن معدى  کرب کندى  روایت کرده است که : رسول خدا  صلى  ‏الله‏ علیه‏ و‏آله‏ وسلم فرمود :نزدیک است شخصى  بر اریکه (تخت) خویش تکیه زند (و درحضورش) حدیثى  از احادیث مرا بخوانند ، آنگاه بگوید : بین ما وشما کتاب خداوند عزّ وجل است ؛ آنچه حلال در آن یافتیم آن راحلال مى ‏دانیم و آنچه حرام در آن یافتیم آن را حرام مى ‏دانیم !آگاه باشید که آنچه را رسول خدا  صلى  ‏الله‏ علیه‏ و‏آله‏ وسلم حرام کرد مثل آن است که خداوند حرام نمود[۱۷] .مى ‏گویم : روایت مقدام از طرق مختلف آمده است :

 ۱ ـ حسن بن جابر به نقل از او آورده است که این طریق همان است که متن آن را ذکر کردیم و آن را ابن ماجه و دارمى  و ترمذى  و حاکم در کتاب المستدرک آورده ‏ا ند و حاکم آن را صحیح دانسته است و ذهبى  درباره آن نظرى  نداده است .

 ۲ ـ ابن ابى  عوف به نقل از او (مقدام) ، به روایت مروان ، آورده است و ابن حِبّان آن را در صحیح خود و نیز بیهقى  در مناقب الشافعى  آورده است .

 ۳ ـ ابن ابى  عوف به نقل از او (مقدام) به روایت جریر آورده است ، و آن رااحمد در «مسند» و ابو داود در «السنن» و حازمى  در «الاعتبار» آورده ‏اند ، و لفظ آن (در کتاب الاعتبار) این گونه است : (نزدیک است شخص) بر اریکه خویش ـ یعنى  بر تخت خویش ـ … و شیخ محمّد ابو شهبه مى ‏گوید :این حدیث از جهت نقل و روایت ، ثابت است و معناى  آن نیز ازنظر عقل و درایت ثابت است ، و کتاب کریم (قرآن) آن را تأییدمى ‏کند[۱۸]

۲ ـ در برخى  از متن‏ها آمده است :آگاه باشید که به من کتاب و همانند آن به همراهش داده شده است .آگاه باشید که به من قرآن و همانند آن داده شده است . آگاه باشید !نزدیک است شخصى  با شکم سیر و پُر بر اریکه خویش تکیه زند وبگوید : (فقط) ملتزم به قرآن باشید …[۱۹]

۳ ـ ابن ماجه با سند خویش به نقل از عبیداللّه‏ بن ابى  رافع از پدرش آورده است : رسول خدا  صلى  ‏الله‏ علیه‏ و‏آله‏ وسلم فرمود :هرگز از میان شما کسى  را نیابم که بر اریکه خویش تکیه زده است و در آن حال فرمانى  از فرامین من در امر یا نهى  برسد ، بگوید :نمى ‏دانم ، ما هرچه را در کتاب خدا یافتیم پیروى  مى ‏کنیم[۲۰] (و به حدیث کارى  نداریم) . و حاکم گوید : این حدیث بنا بر شرط شیخین صحیح است ، و ذهبى  نیز آن راتأیید مى ‏کند ، و شیخ محمّد الحافظ التجّانى  مى ‏گوید : سند و رجال این حدیث رجال صحیحَین است[۲۱] .

۴ ـ از ابو هریره به نقل از پیامبر  صلى  ‏الله‏ علیه‏ و‏آله‏ وسلم روایت شده است که فرمود :مبادا از میان شما کسى  را بشناسم که حدیثى  از من برایش گفته شودو او در حالى  که بر تخت خویش تکیه زده است بگوید : قرآن بخوان! (حدیث مخوان!) هر سخن ‏نیکویى ‏که گفته شود من گفته ‏ام[۲۲].

۵ ـ خطیب با سند خود به نقل از جابر بن عبداللّه‏ آورده است که گفت : رسول خدا  صلى  ‏الله‏ علیه‏ و‏آله‏ وسلم فرمود :شاید یکى  از احادیث من به شخصى  از شما برسد و در حالى  که براریکه خویش تکیه زده است بگوید : از اینها براى  ما نخوانید ، ماهرچه در کتاب خدا یافتیم پیروى  مى ‏کنیم[۲۳] .و ابن عدى  با سند خود به نقل از جابر به نقل از پیامبر  صلى  ‏الله‏ علیه‏ و‏آله‏ وسلم آورده است که فرمود :آگاه باشید ! چه بسا در نزد کسى  از شما در حالى  که بر اریکه خودتکیه زده است حدیثى  از من بخوانند و بگوید : از اینها براى  ما نخوانید ، قرآن بخوانید [۲۴] !

۶ ـ بیهقى  به نقل از سالم ابو نضر نقل مى ‏کند که از عبیداللّه‏ بن ابى  رافع به نقل از پدرش شنید که گفت : رسول خدا  صلى  ‏الله‏ علیه‏ و‏آله‏ وسلم فرمود :مبادا کسى  از شما را بیابم که بر اریکه خویش تکیه زده و در آن حال فرمانى  از من در امر یا نهى  برسد و بگوید : نمى ‏دانم ، ما هرچه را درکتاب خدا یافتیم پیروى  مى ‏کنیم (به حدیث کارى  نداریم)[۲۵] .ابن حَزم با سند خود به نقل از عرباض بن ساریه گوید که : وى  در محضر
رسول خدا  صلى  ‏الله‏ علیه‏ و‏آله‏ وسلم بود در حالى  که آن جناب براى  مردم خطبه مى ‏خواند ومى ‏فرمود :آیا کسى  از شما در حالى  که بر اریکه خویش تکیه زده است گمان مى ‏کند که خداوند متعال چیزى  را جز آنچه در قرآن است حرام نکرده است ؟!آگاه باشید که من امر کرده ‏ام و موعظه نموده ‏ام و از چیزهایى  نه کرده ‏ام آنها مثل قرآن است . ابن حزم گوید :پیامبر  صلى  ‏الله‏ علیه‏ و‏آله‏ وسلم راست گفت ، آنها مثل قرآن است و فرقى  در واجب بودن اطاعت ما از هر یک از آن دو وجود ندارد و خداوند متعال این مطلب را تصدیق نموده مى ‏فرماید : « مَن یُطِعِ الرَّسُولَ فَقَدْ أَطَاعَ اللَّهَ »[۲۶] (هرکس رسول خدا را اطاعت کند خدا را اطاعت کرده است) . وسنّت همانند قرآن است از این جهت که هر دو وحیى  از جانب خداوند متعال هستند ، خداوند عزّ وجل فرمود : « وَمَا یَنطِقُ عَنِ الْهَوَى  * إِنْ هُوَ إِلاَّ وَحْیٌ یُوحَى  »[۲۷] (از روى  هواى  نفس سخن نمى ‏گوید ، آنچه مى ‏گوید چیزى  جز وحى  که بر او القاء شده است نیست ) [۲۸].آنچه در همه این روایات ملاحظه مى ‏شود این است که پیامبر  صلى  ‏الله‏ علیه‏ و‏آله‏ وسلم در تمامى آنها متذکّر مى ‏شوند که آن شخص مخالف (با روایات) صاحب اریکه ‏اى  است که بر آن تکیه زده است . از آنجا که ـ بنا بر قول ارباب لغت ـ اریکه تختى  است تُشک دوزى  شده که دردرون یک گنبد یا خانه قرار دارد[۲۹] یا این که اصلاً هر نوع سریر (تخت) باشدچنان که شافعى [۳۰] و حازمى [۳۱] آن را این گونه معنى  کرده اند ، مناسب‏ترین شخصى که تخت برایش تهیه مى ‏شود همان حاکم یا خلیفه است که بر مردم حکم مى ‏راندو در امورشان فرمانروایى  مى ‏کند و ما وقتى  به عبارت : «نزدیک است» در کلام رسول خدا  صلى ‏الله ‏علیه ‏و‏آله مى ‏نگریم که دلالت بر نزدیک بودن زمان تحقّق آن عمل دارد ،مى ‏بینیم از میان کسانى  که حدیث را منع نموده و با آن مخالفت کردند هیچ کس ازخلیفه اوّل به زمان رسول خدا  صلى  ‏الله‏ علیه‏ و‏آله‏ وسلم نزدیک‏تر نیست ، همان که پس از پیامبر  صلى ‏الله ‏علیه ‏و‏آله شخصاً بر اریکه حکومت نشست و با حدیث ، درست همان کارى  راکرد که پیامبر  صلى  ‏الله‏ علیه‏ و‏آله‏ وسلم از آن خبر داده بود ! در روایت ذهبى  آمده است :صدّیق [ یعنى  ابوبکر ] مردم را پس از وفات پیامبرشان جمع کرد وگفت : شما از رسول خداصلى ‏الله‏ علیه‏ و‏آله احادیثى  را نقل مى ‏کنید که در آن اختلاف وجود دارد و مردمان بعد از شما اختلافشان بیشتر خواهدبود ، بنابراین از رسول خدا  صلى ‏الله ‏علیه‏ و‏آله چیزى  نقل نکنید ، و هرکه از شماسؤال کرد بگویید : بین ما و شما کتاب خداست ، حلالش را حلال و حرامش را حرام بدانید[۳۲] .پس از آنکه این مطالب را دانستیم ، مى ‏فهمیم که ابوبکر اجتنابى  نداشته است از این که همان کسى  باشد که رسول خدا  صلى  ‏الله‏ علیه‏ و‏آله‏ وسلم از آمدنش و تکیه زدنش بر تخت خویش خبر داده است وهمان کسى  باشد که در رویارویى  با حدیث بگوید : «بین ما و شما کتاب خداست …»[۳۳] ، و این از بزرگترین دلایل نبوّت و از روشن‏ترین علامات آن است[۳۴] .و عجیب است که تاریخ مخالفت با حدیث را از سوى  هیچ حاکم مقتدرى سراغ ندارد که شدیدتر و نزدیکتر به وفات رسول خدا  صلى  ‏الله‏ علیه‏ و‏آله‏ وسلم از ابوبکر و عمر
باشد و این دلالت دارد بر این که مراد از این احادیث جز همان دو نفر نبوده‏ اند وکسانى  که بعد از آن دو آمدند به سنّت و سیره همان دو نفر عمل نمودند وهیچگاه حدیث ، شدیدتر از منعى  که آن دو نفر کردند ، مورد منع قرار نگرفت وتفصیل این مطلب خواهد آمد . آنچه مایه تعجّب است نقلى  است که از خطّابى  در تفسیر این حدیث شده است ، مى ‏گوید :مراد آن حضرت از این که فرمود : «بر اریکه (تخت) خویش تکیه زده است» یعنى  افراد رفاه‏ طلب و آسایش طلب که در خانه نشسته ‏اند و علم را از محلّ آن نمى ‏جویند[۳۵] .براى  کسى  که در الفاظ مختلف این حدیث شریف تأمّل کند روشن است که سخن پیامبر  صلى  ‏الله‏ علیه‏ و‏آله‏ وسلم ناظر به این نیست که کسى  که بر اریکه تکیه داده است از کجاعلم را مى ‏جوید ؟ بلکه سخن آن حضرت  صلى  ‏الله‏ علیه‏ و‏آله‏ وسلم ناظر به کسى  است که بر مردم حکم مى ‏رانَد و امر و نهى  او را گوش مى ‏کنند و سخنش در میان مردم نافذ است آنگاه مردم را از حدیث رسول خدا  صلى  ‏الله‏ علیه‏ و‏آله‏ وسلم بازداشته و آنان را فقط به قرآن رجوع مى ‏دهد . آیا افراد رفاه ‏طلب و آسایش طلب که در خانه مى ‏نشینند داراى  چنین شأنى هستند که رسول خدا  صلى  ‏الله‏ علیه‏ و‏آله‏ وسلم مردم را با این شدّت از آنان پرهیز دهد ؟ افرادرفاه ‏طلب و آسایش طلب کى  محلّ رجوع مردم در احکام بوده‏ اند تا از آنها درباره حلال و حرام بپرسند ؟ سپس مى ‏پرسیم چه وقت و کجا مصداق خبر رسول خدا  صلى  ‏الله‏ علیه‏ و‏آله‏ وسلم پس از وفات آن جناب تحقّق یافت و از میان کسانى  که بر تخت (حکومت) تکیه زدند چه کسى  در مقابل سنّت ـ با همان لفظى  که رسول خدا  صلى  ‏الله‏ علیه‏ و‏آله‏ وسلم از آن پرهیز داد[۳۶] ـ قرارگرفت ؟ آیا اهل رفاه و آسایش مردم را به قرآن ارجاع مى ‏دهند و بین آن و حدیث فرق مى ‏گذارند ؟ با این که این حدیث با متن‏هاى  مختلفش صراحت دارد در این که آن شخصى  که بر اریکه خویش تکیه زده است و مانع حدیث مى ‏شود ومى ‏گوید : «بین ما و شما کتاب خداست» یک شخص واحد است نه یک عدّه ! روى  گرداندن از همه این حقایق و سعى  در تفسیر حدیث به گونه‏ اى  که باواقع سازگار نبوده و مناسبتى  با الفاظ وارد شده در آن ندارد ، جز از هواى  نفس برنمى ‏خیزد . و ما از این حال به خدا پناه مى ‏بریم . عجیب‏تر از آن ، این است که ذهبى  سعى  کرده است حدیث اریکه را از کارى که ابوبکر در منع حدیث کرد منصرف نماید و مى ‏گوید :او ـ یعنى  ابوبکر ـ نگفت : حسبنا کتاب اللّه‏ (کتاب خدا ما را بس است ) آنچنان که خوارج گفتند[۳۷] .لکن آن عبارتى  که پیامبر  صلى  ‏الله‏ علیه‏ و‏آله‏ وسلم (مردم) را از گوینده ‏اش پرهیز داد یعنى  «بین ماو شما کتاب خداست …» همان را عیناً ابوبکر گفت . امّا عبارت «حسبنا کتاب اللّه‏» (کتاب خدا ما را بس است) را اگر ابوبکر نگفت عمر گفت که در منع از حدیث و تدوین آن ـ به بهانه این که نمى ‏خواهد چیزى  باقرآن مشتبه شود ـ سرسخت‏تر بود[۳۸] . و این را در نامه ‏اى  رسمى  میان مردم پخش نمود و به شهرها نوشت :«هرکس در نزدش چیزى  از آن (سنّت) وجود دارد آن را از بین ببرد»[۳۹] .و عمر اوّلین کسى  بود که عبارت «حسبنا کتاب اللّه‏» را آشکارا و جسورانه درمحضر پیامبر  صلى  ‏الله‏ علیه‏ و‏آله‏ وسلم در سخت‏ترین و حسّاس ‏ترین لحظات : حیات رسول  صلى  ‏الله‏ علیه‏ و‏آله‏ وسلم ،
در بیمارى  آن جناب که منتهى  به رحلت ایشان شد ، گفت . هنگامى  که آن حضرت فرمود :«برایم دوات و کاغذ بیاورید تا برایتان چیزى  بنویسم تا هرگز پس از من گمراه نشوید» . عمر گفت :پیامبر  صلى  ‏الله‏ علیه‏ و‏آله‏ وسلم بیمار است ، نزد ما کتاب خداست و ما را بس است !! و در نقل بیهقى  آمده است که گفت :کتاب خدا ما را بس است (حسبنا کتاب اللّه‏) . آنگاه پیامبر  صلى  ‏الله‏ علیه‏ و‏آله‏ وسلم فرمود : «از نزد من برخیزید[۴۰]» ! و عبارت : «حسبنا کتاب اللّه‏»فقط از عمر ثبت شده است نه از کسى  دیگر ، و محدّثین در مصنّفات[۴۱] و مسانید[۴۲]و صحاح[۴۳] و سنن[۴۴] و تاریخ‏ها[۴۵] فقط از او نقل کرده‏ اند .چنان که این عبارت : «کتابى  در کنار کتاب خدا وجود ندارد» در نهى  از سنّت از وى  نقل شده است[۴۶] .درباره خوارج (مى ‏گوییم) این عبارت را کسى  به آنها نسبت نداده است
بطورى  که آن را شعار خویش قرار داده باشند یا این آن را تکرار نموده باشند بلکه شعار آنان فقط این بود که مى ‏گفتند : «لا حکمَ إلاّ للّه» (حکم جز براى  خدانیست) و به همین جهت آنان را مُحَکّمه نامیدند[۴۷] .آرى  ، از عایشه دختر ابوبکر نقل شده است که وقتى  برخى  از احادیث پیامبر  صلى  ‏الله‏ علیه‏ و‏آله‏ وسلم را رد مى ‏کرد گفت : حسبکم القرآن[۴۸] (قرآن شما را بس است) .حال آیا تمامى  این حقایق بر ذهبى  که مورّخ اسلام است پوشیده مانده است[۴۹] ؟دعوت به کنار گذاردن سنّت بر اساس اکتفاء به قرآن در دیدگاه معاصرین اگرچه ذهبى  در مقابل این دعوت[۵۰] سکوت کرد یا این که تظاهر به بى ‏اطلاعى از آن و از گوینده آن نمود ، امّا علماء بعد و علماء معاصر ، متوجّه خطرى  که این دعوت براى  اسلام دارد شدند و به روشنى  پرده از پلیدى  و کفر دعوت کنندگان به این امر برداشتند . ابن حزم مى ‏گوید :اگر کسى  گفت : «ما جز آنچه در قرآن یافتیم را نمى ‏پذیریم» بنا براجما امّت کافر است و گوینده این سخن کافر و مشرک بوده و خون و مالش حلال است[۵۱] .و شیخ سلیمان ندوى  ـ یکى  از علماى  معاصر هند ـ مى ‏گوید :کسانى  که خواستند ـ یا مى ‏خواهند ـ میان قرآن و سنّت را فاصله اندازند و قرآن بپذیرند و سنّت را رد کنند از صراط مستقیم دورافتادند ـ یا دور مى ‏افتند ـ . آنان مى ‏کوشند تا از قرآن همان قدر که عقلشان مى ‏کشد بفهمند و استنباط‏ هاى  خود را از قرآن ، تمام تعالیم صحیح اسلام به حساب مى ‏آورند و فقط به همان اکتفاء مى ‏کنند . امّا هیهات ! آنان دور ماندگانند ، گمراهانند [۵۲] .و استاد محدّث ، دکتر ابو محمّد ابو شهبه ـ استاد الازهر ـ مى ‏گوید :گروهى  در قدیم و جدید سر زدند که به این دعوت پلید [ که همان اکتفاء به قرآن است ] فراخواندند و غرضشان نابود ساختن نیمى  ازدین مى ‏باشد یا اگر خواستى  بگو : انهدام همه دین ! چه آن که وقتى  احادیث نادیده گرفته شود و قرآن نامفهوم گردد بگو : خاک براسلام[۵۳] !و استاد على  حسب اللّه‏ گوید :مسلمین در همه عصرها مبتلا بوده‏ اند به کسانى  که کوشیده اند آنان را از اسلام منحرف سازند ، یک بار با عیب گرفتن بر کتابش (قرآن) و بار دیگر با تلاش در ناقص ساختن کناره قرآن که همان عیب گرفتن بر سنّت است که جمالات قرآن را توضیح داده و پنهانى ‏هایش را روشن مى ‏سازد .گویا اینان وقتى  قرآن را در مقابل خود همچون کوهى  سربلند ومغرور یافتند که با آنان نرمشى  ندارد پس از رنج بسیار ، شکست خورده و ناامید بازگشته و پنداشتند مى ‏توانند با تحقیر سنّت ـ که اساس بیان قرآن است ـ بدان برسند . از این جهت راه‏هایى  را رفتندو به گزافه ‏گویى  افتادند : برخى  از آنان بر متن حدیث عیب گرفتند و آنچه را از احادیث مطابق با هواى  نفسشان نبود انکار کردند ، و برخى  مدّعى  شدند میان روایاتى  که از رسول خدا  صلى ‏الله ‏علیه ‏و‏آله نقل شده است با زمان حیات آن حضرت فاصله افتاده است و به خاطر این که تدوین آن در طى ّ یک قرن به مورد اهمال قرار گرفته است ، دیگر نمى ‏توان حدیث صحیح را از غیر صحیح تشخیص داد . و از این جهت کلّ احادیث را مهمل دانسته و مدّعى  شده ‏اند که قرآن کریم کافى  است . ومتأسّفانه کسانى  چنین نظرى  را دارند که گمان مى ‏کنند از جمله مسلمین‏ اند[۵۴] .آنچه دلالت بر بطلان این دعوت (کفایت قرآن و ترک سنّت) دارد این است که ستمکاران همین مطلب را بهانه قرار داده ‏اند .  یکى  از آنها عُقبة بن نافع است که والى  معاویه بود و به آفریقا هجوم برد (وتجاوز کرد) سپس والى  یزید شد و در وصیّتش به فرزندان خویش مى ‏گفت :حدیثى  را از رسول خدا نپذیرید مگر از شخص مورد اعتماد … وچیزى  که شما را از قرآن باز دارد و مشغول کند ننویسید[۵۵] .آن شخصى  که براى  چنین والى ‏یى  مورد اعتماد باشد معلوم است که کیست !
و نغمه «مشغول شدن به چیزى  و باز ماندن از قرآن» نغمه ‏اى  است که مصدرش مانعین از نوشتن سنّت (حدیث) مى ‏باشند چنان که با اندکى  توجّه روشن مى ‏گردد . سپس در آخر دوران کسى  آمد تا فتیله این فتنه را شعله ‏ور سازد وسروصدایى ‏بپا کند که از روى  عقل و اندیشه نیست و او همان است که زینى دحلان مى ‏گوید : شیخ محمّد بن عبدالوهّاب ـ بنیان‏گذار وهابیّت ـ در نهاد خویش ادعاى  نبوّت داشت (از این جهت) احتجاج و استدلال به سنّت را کنار گذاشت و تظاهر به پیروى  از قرآن نمود[۵۶] . بر همان طریق «حسبنا کتاب اللّه‏» یا «بیننا وبینکم کتاب اللّه‏» . و رشید رضا صاحب مجلّه (المنار) که در دو شماره (۷ و۱۲) سال نهم دومقاله از دکتر توفیق صدقى  چاپ کرد ، در آن دو مقاله همین نظر را تحت عنوان «الإسلام هو القرآن وحده » (اسلام فقط همان قرآن است) آشکار ساخته و اعلام مى ‏دارد [۵۷] .مى ‏گویم : آنچه بیش از این مایه تأسّف است این است که پیروان این دعوت ،اهل سنّت نامیده مى ‏شوند و این دعوت پلید را دعوت اسلامى  یا سلفیّه یا کاراسلامى  و امثال این نامهاى گرامى  عنوان نهاده ‏اند تا در زیر این عناوین امّت اسلامى  را فریب داده و براى  خویش مصونیّت ایجاد نمایند و از هر گزندى
محفوظ بمانند و این است آن چیزى  که مسلمانان را به این درجه از خوارى  وحقارت رسانیده است که مى ‏بینیم به زیر یوغ استعمارگران و پیروان خیانت‏کارآنان که بر دین و دنیاى  این امّت به نام اسلام حکم مى ‏رانند ، درآورده است .

[۱] .  اصول الحدیث محمّد عجاج الخطیب : ۳۴ .
[۲] .  در کتاب منهج النقد : ۴۳ چنین تعبیر کرده است .
[۳] .  نگاه کنید به حدیثى  که ذکر آن در بخش اوّل فصل دوّم ـ در بحث سنّت گفتارى  ـ گذشت .
[۴] .  نگاه کنید به مقدّمه حافظ محمّد تجانى  بر کتاب الکفایة الخطیب : ۱۵ چاپ مصر .
[۵] .  سوره حشر : ۷ .
[۶] .  الکفایه خطیب بغدادى  : ۳۹ .
[۷] .  الکفایه (خطیب بغدادى ) : ۴۵ .
[۸] .  الفقیه والمتفقّه خطیب بغدادى  ۱ : ۸۶ تا ۹۰ .
[۹] .  سنن دارمى  ۱ : ۱۱۷ باب ۴۹ ح۵۹۴ .
[۱۰] .  الکفایه خطیب بغدادى  : ۴۷ .
[۱۱] .  الارشاد فى  تفسیر القرآن عبدالسلام بن عبدالرحمن الاشبیلى  نسخه خطى  .
[۱۲] .  البرهان فى  علوم القرآن زرکشى  ۲ : ۱۲۸ .
[۱۳] .  در متن این گونه آمده است در حالى  که مناسب بود به جاى  «طواف» کلمه «سعى » بیاید . م
[۱۴] .  الکفایه خطیب : ۴۸ . و نگاه کنید به : المستدرک على  الصحیحین (حاکم) ۱ : ۱۰۹ .
[۱۵] .  الکفایه خطیب : ۴۹ .
[۱۶] .  مراد از صحیح کتاب وى  موسوم به سنن ابن ماجه است که از صحاح ستّه مى ‏باشد .
[۱۷] .  مسند احمد ۴ : ۱۳۱ ، و ابو داود در سن خویش کتاب السنّة باب ۵ لزوم السنّة ۴ : ۲۰۰ ح۴۶۰۴ ؛سنن ابن ماجه ۱ : ۶ باب ۳ حدیث ۱۲ و سنن دارمى  ۱ : ۱۱۷ ح۵۹۲ ؛ سنن بیهقى  ۹ : ۳۳۱ ؛ دلائل النبوّة بیهقى  ۱ : ۲۵ و ۶ : ۵۴۹ ؛ المستدرک على  الصحیحین (حاکم) ۱ : ۸ و۱۰۹ آورده ‏اند . و خطیب در الکفایه : ۳۹ و۴۰ ؛ الفقیه والمتفقّه ۱ : ۸۸ ؛ الحازمى  در الاعتبار : ۷ ؛ ابن حبّان در صحیح خود ۱ : ۱۴۷ آورده ‏اند ، و ترمذى  در سنن خود در کتاب العلم ۲ : ۱۱۰ و۱۱۱ آورده و مى ‏گوید : این حدیث صحیح مى ‏باشد . و نیز نگاه کنید به : الحدیث والمحدّثون (ابو زهو) : ۱۱ و۲۴ .
[۱۸] .  دفاع عن السنّة : ۲۱۶ .
[۱۹] .  تفسیر قرطبى  ۱ : ۳۷ ؛ الکفایه خطیب : ۳۹ ؛ الفقیه والمتفقّه ۱ : ۸۸ .
[۲۰] .  سنن ابن ماجه ۱ : ۶ و۷ ح۱۳ ؛ المستدرک حاکم ۱ : ۱۰۸ ؛ الکفایه (خطیب) : ۴۱ و۴۲ ؛ الفقیه والمتفقّه ۱ : ۸۸ .
[۲۱] .  سنّة الرسول  صلى  ‏الله‏ علیه‏ و‏آله‏ وسلم مجمع البحوث الاسلامیّة کتاب هفتم : ۲۱ و۲۲ . (مراد از صحیحَین صحیح بخارى  و صحیح مسلم است و مراد از شیخین نیز دو مؤلّف همین دو کتاب است (م)) .
[۲۲] .  سنن ابن ماجه ۱ : ۹ و۱۰ ح۲۱ .
[۲۳] .  الکفایه خطیب : ۴۲ .
[۲۴] .  الکامل ابن عدى  ۵ : ۱۷۵۶ .
[۲۵] .  دلائل النبوّة بیهقى  ۱ : ۲۴ و۶ : ۵۴۹ و شافعى  آن را در الرساله : ۴۰۳ و۴۰۴ ؛ احمد در المسند ۶ :۸ و ابو داود در السنن ، کتاب السنن ، باب لزوم السنّة ۴ : ۲۰۰ ح۴۶۰۵ . و نگاه کنید : الإحسان فی صحیح ابن حِبّان ۱ : ۱۰۷ ح۱۲ به نقل از مقدام ؛ و ابن ماجه در مقدّمه صحیح خود ۱ : ۶ ح۱۳ باب تعظیم حدیث رسول اللّه‏  صلى  ‏الله‏ علیه‏ و‏آله‏ وسلم ؛ ترمذى  در السنن ، کتاب العلم ۱ : ۳۷ ـ ۱۰۹ ؛ حاکم در المستدرک ۱ : ۱۰۸ و۱۰۹ آورده‏اند .
۲۶] .  سوره نساء : ۸۰ .
[۲۷] .  سوره نجم : ۳ و۵ .
[۲۸] .  الإحکام ابن حزم ۱ : ۱۵۹ .
[۲۹] .  النهایه ابن اثیر ماده «ا ر ک» ؛ لسان العرب ۱۲ : ۲۶۹ .
[۳۰] .  الرسالة شافعى  : ۸۹ تا ۹۱ ؛ مناقب الشافعى  (بیهقى ) ۱ : ۳۳۰ .
[۳۱] .  الاعتبار : ۷ .
[۳۲] .  تذکرة الحفّاظ ۱ : ۲ و۳ ترجمه ابوبکر .
[۳۳] .  مقایسه کنید با کتاب السنّة قبل التدوین : ۷۸ .
[۳۴] .  نگاه کنید : دلائل النبوّة بیهقى  ۱ : ۲۴ و۶ : ۵۴۹ .
[۳۵] .  تفسیر قرطبى  ۱ : ۳۸ . نگاه کنید به کتاب دراسات حول القرآن والسنّة دکتر شعبان : ۱۱۷ ؛ دفاع عن السنّة (محمّد محمّد ابى  شهبه) : ۱۵ .
[۳۶] .  یعنى  : بیننا وبینکم کتاب اللّه‏ … م .
[۳۷] .  تذکرة الحفّاظ ذهبى  ۱ : ۳ . و نگاه کنید : دراسات حول القرآن والسنّة (شعبان) : ۱۱۷ . از خطّابى نیز مثل این سخن نقل شده است .
[۳۸] .  تقیید العلم : ۴۹ .
[۳۹] .  تقیید العلم : ۵۳ ؛ جامع بیان العلم ۱ : ۸۷ ؛ کنز العمّال ۱۰ : ۲۹۲ ح۲۹۴۷۶ .
[۴۰] .  مصادر آن را در بخش اوّل ـ فصل دوّم شماره ۵ ذکر کردیم و نیز نگاه کنید به مصادرى  که در ذیل مى ‏آید .
[۴۱] .  المصنّد عبدالرزّاق ۵ : ۴۳۸ .
[۴۲] .  مسند احمد ۱ : ۲۲ ، ۲۹ ، ۳۲ و۳۳۶ و ۶ : ۱۰۶ ، ۱۱۶ و۴۷۶ و۳ : ۳۴۶ .
[۴۳] .  در صحیح بخارى  در جاهاى  مختلف آمده است ، نگاه کنید به فهرست‏هاى  بخارى  رضوان :۱۲ ح۵۴ .
[۴۴] .  دلائل النبوّة بیهقى  ۷ : ۱۸۳ و۱۸۴ «باب ما جاء فی همّه أن یکتب کتاباً» و مى ‏گوید : بخارى  و مسلم آن را نقل کرده‏ اند .
[۴۵] .  الملل والنحل شهرستانى  ۱ : ۲۱ .
[۴۶] .  جامع بیان العلم ۱ : ۷۷ ؛ کنز العمّال ۱۰ : ۲۹۲ ح۲۹۴۷۵ .
[۴۷] .  نگاه کنید : مفاتیح العلوم خوارزمى  : ۱۸ (محکّمه یعنى  حاکم کنندگان (م)) .
[۴۸] .  صحیح بخارى  ، کتاب الجنائز ۲ : ۷۷ . و نگاه کنید : منهج النقد : ۵۴ .
[۴۹] .  گفتارى  افزون بر این درباره ذهبى  در خصوص منع ابوبکر از نقل شفاهى  و حدیث خواهد  آمد .
[۵۰] .  یعنى  دعوت به ترک سنّت و کافى  بودن قرآن از سوى  ابوبکر و عمر حسبنا کتاب اللّه‏ . (م)
[۵۱] .  الاِحکام فی اُصول الاَحکام ۱ : ۲۰۸ . و نگاه کنید به کتاب : حجیّة السنّة : ۲۵۵ .
[۵۲] .  مضمون سخن وى  را از مقدّمه ‏اش بر کتاب «تدوین حدیث» تألیف مناطر احسن گیلانى صفحات ج تا ح نقل کردیم .
[۵۳] .  فى  رحاب السنّة : ۱۳ ؛ دفاع عن السنّة : ۱۵ و۱۶ .
۵۴] .  السنّة قبل التدوین : مقدّمه کتاب صفحات د ه .
[۵۵] .  مختصر تاریخ دمشق ۱۷ : ۱۱۱ .
[۵۶] .  خلاصة الکلام دحلان : ۲۲۹ تا ۲۳۱ .
[۵۷] .  دراسات حول القرآن والسنّة دکتر شعبان : ۱۷۱ .

پاسخ دهید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *


سه × 5 =

شما می‌توانید از این دستورات HTML استفاده کنید: <a href="" title=""> <abbr title=""> <acronym title=""> <b> <blockquote cite=""> <cite> <code> <del datetime=""> <em> <i> <q cite=""> <strike> <strong>