تاریخ سیاسى و عقایدى بخش ۳-پژوهشی درباره اذان

تاریخ سیاسى و عقایدى بخش ۳-پژوهشی درباره اذان

قاهره (سال ۳۵۶ ه )

مَقْریزى  در کتاب «المواعظ والاعتبار» مى ‏نویسد :در ماه رمضان سال ۳۵۳ ه مردى  را به نام ابن ابى  لَیْث گرفتند ؛ او به تشیّع نسبت داده مى ‏شد ، پس دویست تازیانه و شلاق بر او زدند ، سپس در ماه شوال پانصد تازیانه و شلاقش زدند و گردنش را در غُل و زنجیر قرار دادند و زندانى ‏اش کردند ؛ و در هرروز او بازجویى  مى ‏شد که مبادا شکنجه‏ اش کاستى  پذیرد ، و آب دهان بر صورتش انداخته مى ‏شد ؛ از این رو ، وى  در زندان جان داد و درگذشت ، جسدش را شبانه
بیرون آوردند و دفن کردند .گروهى  براى  نبش قبر او رفتند و قبر را پیدا کردند ، کسانى  از اِخْشِیدى ‏ها وکافُورى ‏ها آنان را از این کار بازداشتند ، آنها نپذیرفتند و گفتند : این قبر رافضى  [ شیعه  ]است ، پس گروهى  هجوم آوردند و جماعتى  را زدند و بسیارى  را غارت کردند تا اینکه مردم پراکنده شدند .

و در سال ۳۵۶ ، در ماه صفر ، بر مساجد نام صحابه و برترى  آنها نوشته شد ، استادکافُور اِخْشِیدى  امر کرد آنها را زدودند ؛ گروهى  درباره بازنویسى  ذکر [ نام ] صحابه برمساجد ، با او سخن گفتند ، او پاسخ داد : من در عهد خود آنچه را که پیش از این نبوده پدید نمى ‏آورم ، و آنچه را که در دوران دیگران بوده از بین نمى ‏برم ، آن‏گاه به کسانى دستور داد که در مساجد بگردند و از همه آنها اسامى  صحابه را پاک سازند .و چون سردار جوهر با لشکر المُعِزّ لدین اللّه‏ وارد مصرشد و بناى  ساخت قاهره راگذارد ، مذهب شیعه را آشکار کرد ، و در همه مساجد جامع و غیر آن به «حَیّ على  خیرالعمل» اذان داد ، و فضل و برترى  على  بن ابى ‏طالب را بر دیگران اعلان کرد ، وصلوات بر حسن و حسین و فاطمه زهرا  علیهم‏ السلام را آشکار ساخت …و در ربیع  الأوّل سال ۶۲ سلیمان بن عُرْوَه ـ که محتسب و کارگزار حکومت بود ـگروهى  از صرّافان را تعزیر کرد ، آنان برآشفتند و بانگ برآوردند که : «معاویه دایى  على  بن ابى ‏طالب است» ، جوهر قصد کرد میدان صرّافان را آتش زند ، لیکن ترسیدآتش به مسجد جامع سرایت کند ؛ به امام مسجد جامع مصر دستور داد بسمله را درنماز آشکار سازد ـ پیش از این ، آنان این کار را نمى ‏کردند ـ و در نماز جمعه در رکعت  دوم قنوت بخواند ، و درباره ارث ، امر کرد که [ مازاد بر فریضه ] بر خویشان رد شود ،و با وجود دختر ، برادر و خواهر و عمو و جد و پسر برادر و پسر عمو ، ارث نَبَرَند ؛ وبا وجود فرزند ـ پسر باشد یا دختر ـ به جز زن یا شوهر و پدر و مادر و جده ، به کس دیگر ارث نرسد ؛ و با مادر کسانى  ارث برند که با فرزند ارث مى ‏برند .ابو طاهر ، محمّد بن احمد ـ قاضى  مصر ـ با سردار جوهر درباره ارث دختر وبرادر [ آن‏گاه که میّت بازمانده ‏اى  جز دختر و برادر نداشته باشد ] سخن گفت ؛ چه اوپیش از این حکم مى ‏کرد که نصف مال به دختر مى ‏رسد و بقیه آن مال برادر است ،جوهر گفت : من این کار را نمى ‏کنم ، و چون پافشارى  او را دید ، گفت : اى  قاضى  ، این دشمنى  با فاطمه است !! ابو طاهر از اصرار خود دست کشید و دیگر مراجعه نکرد …[۱]

قاهره (سال ۳۵۸ ه )

ابن خَلّکان در «وفیات الاعیان» مى ‏نویسد :دعوت براى  مُعِزّ در مسجد جامع عتیق به پا شد ، و جوهر سوى  مسجد جامع ابن طولون حرکت کرد و دستور داد در آن به «حَیّ على  خیر العمل» اذان دهند ، و آن نخستین اذانى  [ به حیعله سوم ] بود که در آنجا داده شد ، پس از آن در جامع عتیق هم [ به این شیوه دستور ] اذان داد و بسمله را در نماز آشکار کرد …[۲]و در روز جمعه ، هشتم ذى  القعده ، جوهر امر کرد که در ادامه خطبه این عبارت رابیفزایند :«اللهُمّ صَلِّ عَلَى  مُحَمّدٍ المصطفى  وعَلَى  عَلیّ المُرتضى  ، وعَلَى  فاطمةَ البَتُول ، وعلى  الحسن والحسین سِبْطَی الرَسول ، الّذین أَذْهَبَ اللّه‏ُ عنهم الرِجْسَ وَطَهَّرَهُم تطهیراً ، اللهُمّ صَلِّ عَلَى  الأئمّة الطاهرین آباءِ امیرالمؤمنین»[۳] ؛ پروردگارا بر محمّد ـپیامبر برگزیده‏ ات ـ درود فرست ؛ و نیز بر على  مرتضى  و فاطمه بتول و حسن وحسین ، دو نوه پیامبرت ـ آنان که خدا پلیدى  را از آنها زدود و پاکِ پاکشان ساخت ـدرود فرست ؛ پروردگارا بر امامان پاک ، پدران امیرالمؤمنین [ مُعِزّ باللّه‏ ] درود فرست .در کتاب «المنتظم» ، در حوادث سال ۳۵۸ آمده است :جوهر در روز سه‏ شنبه ـ ۱۳ شب به آخر شعبان ـ در سال ۵۸ به مصر درآمد ، و براى بنى  عُبَیْد در هر دو جامعِ مصرِ قدیم خطبه خواند ، و دیگر اعمال آن در روز جمعه ـ ده روز مانده به آخر شعبان ـ برگزار شد ، در این روز خطیب عبدالسمیع بن عُمَر عبّاسى بود .محقّق کتاب در پانویس به متن پیامِ جوهر براى  اهل مصر اشاره مى ‏کند ، و در آن آمده است :« … و ردّ میراثْ‏ها [ و تقسیم ارث ] براساس قرآن و سنّت پیامبر ، و بیاید کسى  که در مسجدهاتان امامت کند و تزیین مساجد ، و تأمین هزینه‏ هاى  زندگى  مُؤذّنان وخدمت‏کاران مسجد و امام جماعت ؛ و اینکه اذان واجب و نماز و روزه ماه رمضان و[ عید ] فطر آن و قنوت شب‏ هایش و زکات و حج و جهاد ، براساس آنچه خدا درکتابش و سنّت پیامبرش دستور داده ، جریان یابد ، و با اهل ذمّه آن‏گونه که [ درگذشته متعهّد  ]بودند رفتارشود»[۴] .در کتاب «العِبَر فی خبر مَن غَبَر» مى ‏خوانیم :مغربى ‏ها با سردار جوهر مغربى  آمدند و سرزمین مصر را تصرّف کردند ، و مردم را به بنى  عُبَیْد فرا خواندند ، با آنکه دولت مُعِزّ الدوله (بُوَیْهى ) در این زمان رافضى  [ شیعى  ] بود ، و شعار جاهلى  روز عاشورا و روز غدیر بلند شد[۵] .و در «مآثر الانافه» اثر قَلْقَشَنْدِى  آمده است :
جوهر ، سردارِ مُعِزّ فاطمى  ، در سال ۳۵۸ وارد مصر شد و بر آن مسلّط گشت ؛ و به «حَیّ على  خیر العمل» اذان داد ، و خطبه به نام عبّاسیان را قطع کرد[۶] .سیوطى  در «تاریخ الخلفاء» مى ‏نویسد :چون کافور اِخْشِیدى  ـ حاکم مصر ـ درگذشت نظام جامعه مختل شد ، و اموال [ وهزینه‏ ها براى  تأمین ] لشکریان کاستى  پذیرفت ؛ از این‏رو گروهى  به مُعِزّ (فاطمى )نامه نوشتند و از او خواستند که لشکرى  را بفرستد تا مصر را به او تسلیم کنند ؛ مُعِزبنده آزاد شده‏ اش جوهر را ، به فرماندهى  صد هزار سوار ، سوى  مصر فرستاد و آن رابه تصرّف درآورد …جوهر ، خطبه براى  بنى  عباس و سیاه ‏پوشى  را پایان داد ، و خطیبان را لباس سفیدپوشانید ، و امر کرد که درخطبه گفته شود :«اللهمّ صَلِّ عَلَى محمّدالمصطفى ، وعَلَى عَلِیّ المرتضى  ، وعَلَى فاطمةَ البَتُول ،وعلى الحسن والحسین ـ سِبْطَی الرسول ـ وصَلِّ على  الأئمّة آباءِ أمیرالمؤمنین ،المُعزّ باللّه‏»[۷] .در کتاب «سِیَرُ أعلامِ النُبَلاء»[۸] و نیز در «نهایة الأرَب»[۹] آمده است :در مصر سکّه زده شد ،دینارهایى  که در یک طرف آن نوشته شده بود : «لا إله إلاّاللّه‏ ، محمّدٌ رسول اللّه‏ ، علیٌّ خیرُ الوصیین» ، و در طرف دیگر نام مُعزّ و تاریخ ضرب سکّه بود ؛ و نیز به «حَیّ على  خیر العمل» اذان داده شد ، و ندا دادند که : هرکه بمیرد و از او تنها یک دختر و برادر و خواهر بر جاى  ماند ، همه میراثش مال دختر اوست .ذهبى  مى ‏نویسد : در این زمان رفض [ مذهب شیعه ] آشکار شد ، و خود را نمایاندو دیگران را [ سنى ‏ها را ] از نظرها انداخت و ناچیز جلوه داد ؛ مصر و حجاز و شام ومغرب به دولت عُبَیْدِیه مى ‏بالید ، و عراق و الجزیره و عجم به بنى  بویه ؛ با وجودفرزندان بویه ، خلیفه ـ المطیع ـ جایگاه و رتبه ‏اى  ضعیف داشت ؛ و در شام و مصر ،اذان به «حَیّ على  خیر العمل» آشکار شد .ابن کثیر در «البدایة والنهایة» مى ‏گوید : ابوالحسن ، جوهر ، سردار رومى  با لشکرى  انبوه از سوى  مُعزّ فاطمى  به سرزمین مصر آمد ، در روز سه‏ شنبه ، ۱۳ روز مانده ازشعبان . پس چون روز جمعه فرا رسید براى  مُعزّ فاطمى  در منبرهاى  این سرزمین خطبه خواندند و دیگر اعمال را به جا آوردند ، جوهر دستور داد که مُؤذنان در جوامع [ مسجدهاى  جامع ] به «حَیّ على  خیر العمل» اذان دهند ، و در سلام اول نام ائمّه راآشکار سازند[۱۰] .

جامع ابن طُولون (مصر ، سال ۳۵۹ ه )

نُوَیْرى  در «نهایة الأرَب فی فنون الأدب» مى ‏گوید :در سال ۳۵۹ در روز جمعه ، هشتم ربیع الآخر ، سردار جوهر در جامع ابن طولون نماز گزارد و به «حَیّ على  خیر العمل» اذان داد ، و آن اوّل اذانى  بود که در مصر به این شیوه گفته شد ، سپس در روز جمعه ، در جامع عتیقِ مصر به آن اذان داده شد[۱۱] .ابن خلدون در تاریخش مى ‏نویسد :جوهر به مسجد جامع ابن طولون درآمد ، پس در آن نماز گزارد و دستور داد که «حَیّ على  خیر العمل» را در اذان بیفزایند ؛ از این‏رو ، آن اذان ، نخستین اذانى  بود که درمصر به آن [ حَیْعَلَه سوم ] داده شد[۱۲] .ابن اثیر در کامل آورده است :در جمادى  الأوّل سال ۳۵۹ جوهر به جامع ابن طولون رفت و دستور اذان داد ، پس مُؤذّن به «حَیّ على  خیر العمل» اذان گفت : و آن اولین اذان در مصر به این شکل بود ؛پس از آن در جامع عتیق اذان داد ، و در نماز «بسم اللّه‏ الرّحمن الرّحیم» را آشکارساخت[۱۳] .ابن عِماد حنبلى  در «شذرات الذهب» بیان مى ‏کند :در ۱۸ ربیع الآخر سال ۳۵۹ ، سردار جوهر با لشکرى  انبوه در جامع ابن طولون نماز گزارد ، و عبدالسمیع بن عُمَر عباسى  خطیب ، خطبه خواند و اهل بیت پیامبر وفضائل آنها را یادآور شد ، و براى  سردار جوهر دعا کرد ، و در قرائت [ نماز ] «بسم اللّه‏ الرحمن الرحیم» را آشکار ساخت ، و سوره جمعه و منافقین را در نماز [ جمعه ]خواند و به «حَیّ على  خیر العمل» اذان داد ، و آن نخستین اذانى  در مصر بود که به حَیْعَلَه سوم گفته شد … و خطیب در نماز جمعه [ پیش از رکوع در رکعت اول و پس ازرکوع رکعت دوم ] قنوت خواند ؛ و در جمادى  الأول همین سال در جامع عتیق مصر به «حَیّ على  خیر العمل» اذان دادند[۱۴] .مَقْریزى  در «المواعظ والاعتبار» مى ‏گوید :اذان در مصر مانند اذان اهل مدینه بود ، یعنى  : اللّه‏ اکبر ، اللّه‏ اکبر و ادامه آن ـ آن‏گونه  که امروز هست ـ این اذان در جامع عَمْرو ـ به مصر قدیم ـ و جامع عسکر ، و جامع  احمد بن طولون و دیگر مساجد ادامه داشت تا اینکه سردار جوهر با لشکر المُعِزّ لدین اللّه‏ به مصر آمد و ساخت قاهره را بنا نهاد ؛ چون در روز جمعه ـ هشتم جمادى  الأول سال ۳۵۹ ـ بود ، سردار جوهر نماز جمعه را در جامع احمد بن طولون گزارد ، و  عبدالسمیع بن عمر عباسى  ـ که کلاه وسبنى  [ نوعى  لباس ] و عباى  سیاه پوشیده بود ـخطبه خواند ، و مؤذنان به «حَیّ على  خیر العمل» اذان دادند ، و آن اولین اذان در مصربه این شیوه بود .عبدالسمیع در آنجا نماز جمعه گزارد ، و در آن سوره جمعه و «إذا جاءک المنافقون» را خواند ، و در رکعت دوم قنوت گفت و به سجده رفت و رکوع را [ قبل ازقنوت  ]فراموش کرد ؛ على  بن ولید ـ قاضى  لشکر جوهر ـ ندا داد : نماز باطل شد ،نماز ظهر را چهار رکعت اعاده کن . پس از آن ، در دیگر مساجد ـ مسجد عسکر تا حدود  مسجد عبداللّه‏ ـ به «حَیّ على  خیر العمل» اذان داده شد[۱۵] .جوهر عبد السمیع را عتاب کرد که چرا در هر سوره «بسم اللّه‏ الرّحمن الرّحیم»نخواند و در خطبه آن را نگفت ، و او را از تکرارِ این کار بازداشت .چهار روز مانده به پایان این ماه (جمادى  الاول) ، در جامع عتیق به «حَیّ على  خیرالعمل» اذان داده شد ، و بسمله را در نماز آشکار ساختند ، پس از آن در طول خلافت فاطمیان این کار پیوسته ادامه یافت ، جز اینکه حاکم بامر اللّه‏ در سال ۴۰۰ مؤذنان قصرو دیگر مسجدهاى  جامع را گرد آورد ، و قاضى  القضات ـ مالک بن سعید فارِقى  ـ راحاضر ساخت . ابو على  عباسى  بخش‏نامه‏اى  را خواند که در آن دستور ترک «حَیّ على  خیر العمل» در اذان بود ، و اینکه در نماز صبح «الصلاةُ خیرٌ مِنَ النَوم» گفته شود ، ومؤذنان قصراین جمله را هنگام گفتنِ «السلامُ عَلَى  امیرالمؤمنین ورحمة اللّه‏» بگویند[۱۶].این فرمان امتثال شد و به اجرا درآمد ، تا زمانى  که در ربیع الآخر سال ۴۰۱ مؤذنان به گفتن «حَیّ على  خیر العمل» بازگشتند ، و در سال ۴۰۵ مؤذّنان جامع قاهره و مؤذّنان قصر را منع کرد از اینکه پس از اذان بگویند «السلام على  امیرالمؤمنین» ، و دستورداد بعد از اذان این جمله را بر زبان آورند : «الصلاة رحمک اللّه‏ …»[۱۷] .در کتاب «النجوم الزاهرة فی أعلام مصر وقاهرة» آمده است :… آن‏گاه در ماه ربیع الآخر سال ۳۵۹ در مصر به «حَیّ على  خیر العمل» اذان دادند واین کار استمرار یافت . سپس جوهر ساخت دانشگاهى  را در قاهره آغاز کرد که به «جامع الأزهر» معروف است ، و آن نخستین دانشگاهى  است که رافضه [ شیعه ] درمصر بنا نهاد[۱۸] .در تاریخ الخلفا مى ‏خوانیم :در ربیع الآخر سال ۳۵۹ ، در مصر به «حَیّ على  خیر العمل» اذان دادند[۱۹] .

دمشق (سال ۳۶۰ ه )

ذَهَبى  در «تاریخ الإسلام» مى ‏نویسد :در ماه صفر مؤذنان ، به دستور جعفر بن فلاح ـ نایب المعزّ باللّه‏ در دمشق ـ «حَیّ على  خیر العمل» را در دمشق اعلان کردند ، و هیچ‏کس جرأت مخالفت با آن رانداشت ، و در جمادى  الآخر دستور داد که آن را در اقامه نیز بیاورند ؛ مردم براى  این کار آزرده خاطر شدند ، پس او در همان سال درگذشت ، و خدا داناتر است[۲۰] .و در «سیر أعلام النبلاء» آمده است :در سال ۶۰ بنى  عُبَیْد مصر و شام را تصرف کردند ، و در دمشق به «حَیّ على  خیرالعمل» اذان دادند ، و شرق و غرب سرزمین‏ها را رفض [ و دولت عُبَیدیه  ]فرا گرفت و اهل سنّت اندکى  پوشیده ماند[۲۱] .و در جلد ۱۶ صفحه ۴۶۷ مى ‏نویسد :خطبه عباسى  [ و نام و یاد عباسیان از خطبه ‏ها ] قطع شد ، و خطیبان لباس سفیدپوشیدند و به «حَیّ على  خیر العمل» اذان گفتند .ابن کثیر در «البدایة والنهایة» مى ‏نویسد :فاطمیان بر دمشق در سال ۳۶۰ مسلّط شدند ، و در دمشق و اطراف آن ، بیش از صدسال ، به «حَیّ على  خیر العمل» اذان داده مى ‏شد ، و بر در جوامع و مسجدها لعن ابوبکر و عمر نوشته شد .در مصر ، جوهر ، به نام مولایش «المُعزّ لدین اللّه‏» خطبه خواند و به خطبه بنى  عبّاس پایان داد ، و در خطبه ‏اش امامان دوازده‏ گانه را یاد کرد ، و دستور داد [ که به حَیْعَلَه سوم اذان دهند ] پس به «حَیّ على  خیر العمل» اذان داده شد[۲۲] .نیز مى ‏نویسد :در این سال در دمشق و دیگر بلاد شام به «حَیّ على  خیر العمل» اذان داده شد ، ابن عساکر در ترجمه جعفر بن فلاح نائب [ و حاکم ] دمشق مى ‏نویسد : او نخستین کسى  بود که از سوى  فاطمیان در دمشق حکم‏رانى  کرد .به ما خبر داد ابو محمّد اَکْفانى  که ، ابوبکر بن محمّد بن شرام گفت : در روزپنجشنبه ، پنجم صفر سال ۳۶۰ ، مؤذنان در جامع دمشق و دیگرمأذنه‏ هاى این  سرزمین و مسجدها ، پس از «حَیّ على الفلاح » به «حَیّ على  خیر العمل» ندا دادند ؛جعفر بن فلاح آنان را بر این کار امر کرد ، توان مخالفت با او را نداشتند ، و چاره‏اى  جزفرمانْ‏بَرى  او نیافتند .در روز جمعه ۱۸ جمادى  الآخر به مؤذنان دستور داده شد که ، اذان را دو دوبگویند ، و تکبیر در اقامه دوبار دوبار باشد ، و در اقامه بگویند : «حَیّ على  خیرالعمل» ، این کار بر مردم گران آمد ؛ لیکن بر حکم خدا بردبار ماندند[۲۳] .در «النجوم الزاهره» آمده است :سال ۳۶۰ سال دوم ولایت جوهر بود … در این سال شیعه در بغداد روز عاشورا ،بر اساس رسمشان در هر سال ، مجالس سوگوارى  برپا کردند ـ نوحه خوانى  و سیلى  زدن به خود و گریستن و آویختن پارچه‏ هاى  سیاه [ سیاه‏پوش کردن ] و بستن بازارها ـو روز عید غدیر ، هیجدهم ذى  الحجه را جشن گرفتند .درماه صفرمؤذنان به دستور سردار جعفر بن فلاح ـ نماینده مُعزّ فاطمى  در دمشق ـاذان به «حَیّ على  خیر العمل» را آشکار کردند ، و احدى  جرأت مخالفت با او نکرد ، آن‏گاه در ماه جمادى  الآخر وى  به آوردن آن در اقامه امر کرد ، پس مردم رنجیدند[۲۴] .نیز مى ‏گوید :در این سال (۳۶۰ ه ) جعفر بن فلاح به قتل رسید ، و او نخستین امیرى  بود که ازطرف بنى  عُبَیْد مغربى  والى  دمشق شد . شگفت اینکه ابا محمّد حسن بن احمدقِرْمِطى  چون او را کشت بر وى  گریست و برایش سوگوار شد ، زیرا هر دو شیعه بودند[۲۵] .مَقْریزى  به نقل از المُعزّ لدین اللّه‏ مى ‏نویسد که : او چون به مصر درآمد ، در رمضان سال ۳۶۲ ، بر دیگر مکان‏هاى  شهر مصر نوشت : «خیرُ الناس بعد رسول اللّه‏ ،امیرالمؤمنین ، على  بن ابى ‏طالب  علیه ‏السلام»[۲۶] ؛ بهترین مردمان پس از پیامبر ، امیرالمؤمنین على  بن ابى ‏طالب است .

حَلَب (سال ۳۶۷ ه )

در کتاب «زُبدة الحلب من تاریخ حلب» اثر ابى  جَراده ، مشهور به ابن عَدیم (م سال
۶۶۰) آمده است :در رجب سال ۳۶۵ بکجور شکست خورد و به قلعه پناه برد و در آنجا سرکشى  کرد ؛ سپس سعد الدوله قلعه را مدتى  به محاصره درآورد تا خوراکى ‏هاى  موجود درآن تمام شد ، از این‏رو در ربیع الآخر سال ۳۶۷ ، بکجور قلعه را تسلیم کرد . سعدالدوله حمص و لشکر آن را به بکجور سپرد ، و تقریر این کار به دست ابوالحسن على  بن حسین بن مغربى  کاتب ، پدر وزیر ابوالقاسم انجام یافت .حکومت سعد الدوله در حلب مستقر شد ، و حلبى ‏ها در سال ۳۶۷ مسجد جامعحلب را دوباره ساختند و بر عمارت برج‏ها و دیوارهاى  قلعه افزودند . سعد اذان حلب را تغییر داد و در آن این جمله را افزود : «حَیّ على  خیر العمل محمّدٌ وعلیٌّ خیرُالبشر» ؛ و گفته‏ اند : وى  این کارها را در سال ۳۶۹ انجام داد ، چنانچه بعض دیگر سال ۵۸ گفته ‏اند .سعد الدوله ، در سال ۳۶۷ ، شریف ابو الحسن ، اسماعیل بن ناصر حسنى  را سوى  عضدالدوله روانه کرد تا ورودش را به مدینة السلام به وى  تبریک گوید[۲۷] .ابوالفِداء در «الیواقیت والضرب فی تاریخ حلب» مى ‏نویسد :سعد الدوله مدّتى  قلعه را محاصره کرد تا خوراکى ‏هاى  موجود در آن تمام شد ، ازاین‏رو بکجور در ربیع الآخر سال ۳۶۷ آن را به سعد الدوله سپرد .سعد الدوله ، بکجور را والى حِمْص و سپاه آن کرد ؛ و تقریر امر بکجور باسعد الدوله به دست ابوالحسن على  بن حسین مغربى  کاتب ، پدر ابوالقاسم وزیرصورت گرفت .سعد الدوله در حلب مستقر شد و امورش سامان یافت ؛ و حلبى ‏ها در سال ۳۶۷مسجد جامع حلب را تجدید بنا کردند و بر عمارت برج‏ها و دیوارهاى  قلعه افزودند ؛و سعد الدوله اذان را در حلب تغییر داد و در آن افزود : «حَیّ على  خیر العمل ، محمّدٌوعلیٌّ خیر البشر» ، و گفته شده : وى  در سال ۳۶۹ اقدام به این کار کرد ؛ و نیز گفته‏ اند :
در سال ۵۸ این کار انجام شد[۲۸] .

مُلتان ـ هند (پیش از سال ۳۸۰ ه )

مَقْدِسى  (م۳۸۰ ه ) در کتاب «اَحْسَنُ التقاسیم فی معرفة الأقالیم» در ضمن  سخن ازسرزمین سِنْد مى ‏نویسد :مُلتان مانند منصوره لیکن آباد است ؛ میوه‏ هاى  فراوان ندارد ولى  نرخ‏ها پایین [ وکالاها ارزان ] مى ‏باشد ؛ سى  من نان یک درهم ، سه من فانید یک درهم ، شهرى زیباست مانند خانه‏ هاى  سِیراف[۲۹] از چوب‏هاى  ساج در چند طبقه ؛ زنا وشراب‏خوارى  میانشان رواج ندارد ، و اگر کسى  را بیابند که این کار را مى ‏کند او رامى ‏کشند یا حد مى ‏زنند ؛ و در داد و ستد دروغ نمى ‏گویند ، و پیمانه را کم نمى ‏دهند و ازوزن نمى ‏کاهند ؛ غریبان را دوست مى ‏دارند ؛ بیشتر آنها عرب‏ اند ، آب آشامیدنى ‏شان  از نهر گوارایى  است ، خیر [ و امکانات زندگى  ] در این شهر فراوان است و تجارت خوب و نیکو ، و نعمت‏ها فراوان و پادشاهان  عادل ؛ در بازارها زن زینت کرده [ وآرایش شده  ]دیده نمى ‏شود ، و کسى  آشکارا از آن سخن نمى ‏گوید …اهل مُلتان شیعه ‏اند ، در اذان حَیْعَلَه سوّم را مى ‏آورند و اقامه را دو تا دو تا مى ‏گویند ،روستاها از فقه اى  حنفى  تهى  نیست ؛ لیکن مالکى  و معتزلى  و حنبلى  در آنها وجودندارد . اینان بر راه راست‏اند و بر شیوه‏اى  پسندیده ، و صلاح و پاک‏دامنى  ؛ خدا آنان رااز غلو و افراط و عصبیّت و آشوب و فتنه ایمن سازد[۳۰] .

مصر (سال ۳۹۶ ه )

ابن خَلْدون ، شرح حال الحاکم بأمر اللّه‏ عُبَیْدى  را ـ که در سال‏هاى  (۳۸۶ ـ ۴۱۱)
عهده‏دار خلافت شد ـ مى ‏آورد ، و آن‏گاه مى ‏نویسد :اینکه مذهب وى  رافضى  است معروف مى ‏باشد ؛ با وجود این ، مذهب او استقرارنداشت ؛ نماز تراویح را اجازه داد ، سپس از آن نهى  کرد . به علم نجوم عقیده داشت وآن را مؤثر مى ‏دانست . از او نقل شده که زنان را از تصرّف در بازارها بازداشت ، و ازخوردن مُلُوخِیا[۳۱] منع کرد ؛ و به طریق مرفوع از او آورده‏اند که : گروهى  از شیعیان هنگام نماز تراویح و نماز میّت اهل سنّت ، سوى  آنها سنگ پرتاب مى ‏کردند ، وى نامه  ‏اى  در این‏باره نوشت که در مصر بر منبر خوانده شد و در آن آمده بود : امّا بعدامیرالمؤمنین بر شما کتاب خدا را مى ‏خواند که فرمود : «لا إکراه فی الدین ؛ در دین اکراه و اجبارى  نیست» …روزه‏ داران به حساب خودشان روزه بگیرند و افطار کنند و معترض روزه و افطاراهل رؤیت نشوند ؛ نمازهاى  پنج‏ گانه را بگزارند ، و در خواندن نماز ضُحى  و نمازتراویح منعى  بر اهل سنّت نیست و از آن بازداشته نمى ‏شوند ؛ بر جنازه ‏ها پنج تکبیربگویند ، لیکن مزاحم آنان که چهار تکبیر مى ‏گویند نشوند ؛ مؤذنان به «حَیّ على  خیرالعمل» اذان دهند ، ولى  آنان که به این شیوه اذان نمى ‏دهند نباید آزار و اذیّت ببینند …سلام و رحمت و برکت خدا بر شما باد . این نامه در رمضان سال ۳۹۳ نوشته شد[۳۲] .ابن اثیر در کامل ـ در سبب قتل حاکم ـ مى ‏گوید :گفته‏ اند : سبب کشته شدنش بیزارى  و ناخشنودى  مصریان از او بود ، به دلیل کارهاى  ناشایستى  که از او بروز یافت . آنان نامه‏ هایى  مى ‏نوشتند و در آنها به وى  ناسزامى ‏گفتند … حاکم در آغاز خلافتش به ناسزا گویى  بر صحابه فرمان داد و خواست که بر دیوار مساجدِ جامع و بازارها ، آن را بنویسند و دیگر کارگزارانش را نیز به این امرفرا خواند ؛ و این رخداد در سال ۳۹۵ بود …در سال ۳۹۹ دستور داد نماز تراویح ترک شود ، مردم در مسجد جامع عتیق گردمى ‏آمدند و امام [ جماعتى  ] نماز تراویح را در طول ماه رمضان با آنها خواند . [ حاکم ازاین جریان با خبر شد ] از این رو امام آنان را دست‏گیر کرد و به قتل رسانید ؛ و تا سال ۴۰۸ احدى  نماز تراویح نگزارد ، در این سال حاکم دستور پیشین را لغو کرد و فرمان داد که نماز تراویح آن‏گونه که مرسوم بود اقامه شود .حاکم در راشِده جامع را ساخت ، و اثاث و قرآن‏ها و پرده ‏ها و فرش‏هاى  حصیرزیادى  را به جوامع و مساجد انتقال داد ، به‏ گونه ‏اى  که تا آن روز مانند آن را کسى  ندیده بود . اهل ذمّه را ناگزیر ساخت که یا اسلام را بپذیرند یا به محل امن خودشان بروند یالباس بیگانگان را بپوشند ؛ پس بسیارى  از آنها مسلمان شدند . [ با وجود این ] اگر یکى از آنها نزد حاکم مى ‏آمد و مى ‏گفت : مى ‏خواهم به دین خود بازگردم ، به او اجازه
مى ‏داد ؛ و زنان را از بیرون آمدن از خانه‏ هاشان بازداشت …[۳۳]در اینجا این نکته را باید توجه داشت که حاکمان ـ به عنوان فرمان‏روایان ـ گاه بعضى  از موضع‏ گیرى ‏هاشان مصلحتى  بود ، و در بعضى  از اقداماتشان گاه مسائل سیاسى  نقش داشت ؛ و در این امر نمى ‏توان فاطمیان را از عباسیان ـ و یا به عکس ـاستثنا کرد ؛ چه آنها ـ مانند دیگران ـ بشرند و خواسته ‏ها و گرایش‏هایى  دارند که نجات و رهایى  از آنها جز به امام معصوم امکان‏ پذیر نیست . آنچه را ما یادآور شدیم یامى ‏آوریم چیزى  جز بیان امتداد دو روش [ روش اهل بیت و شیوه اصحاب رأى  واجتهاد ] در طول تاریخ نمى ‏باشد ، هرچند از سوى  حاکمان در بعضى  حالات [ وزمان‏ها ] مورد بهره ‏بردارى  قرار گرفت .
[۱] .  المواعظ والاعتبار فی ذکر الخطب والآثار ، للمَقْریزی ۲ : ۳۴۰ .
[۲] .  وفیات الاعیان ، لابن خَلکان ۱ : ۳۵۷ ؛ نیز نگاه کنید به اخبار بنى  عُبَیْد ۱ : ۸۴ .
[۳] .  وفیات الأعیان ، لابن خلّکان ۱ : ۳۷۹ .
[۴] .  المنتظم ۱۴ : ۱۹۷ .
[۵] .  العبر فی خبر من غبر ۲ : ۳۱۶ .
[۶] .  مآثر الانافه ، للقَلْقَشَنْدى  ۱ : ۳۰۷ .
[۷] .  تاریخ الخلفاء : ۴۰۲ .
[۸] .  سِیَرُ أعلام النُبَلاء ۱۵ : ۱۶۰ ؛ تاریخ الإسلام .
[۹] .  نهایة الأرَب فی فنون الأدب / الفن ۵ / القسم ۵ / الباب ۱۲ ، اخبار الملوک العُبَیْدِیّون .
[۱۰] .  البدایه والنهایة ۱۱ : ۲۸۴ .
[۱۱] .  نهایة الأرَب فی فنون الأدب / الفن ۵ / القسم ۵ / الباب ۱۲ ، اخبار الملوک العُبَیدیون .
[۱۲] .  تاریخ ابن خلدون ۴ : ۴۸ .
[۱۳] .  الکامل فی التاریخ ۷ : ۳۱ .
[۱۴] .  شَذَرات الذهب ۳ : ۱۰۰ .
[۱۵] .  نزدیک به این مضمون در کتاب اخبار بنى  عُبَیْد ۱ : ۸۵ آمده است .
[۱۶] .  پیش از این گذشت که ، معاویة بن ابى  سفیان نخستین کسى  بود که این بدعت را نهاد و ارکان آن رااستوار ساخت الأوائل للسیوطی : ۲۶ . ریشه و اساس این بدعت در زمان عمر جان گرفت و پدید آمد ؛ زیرا زمانى  که عمر به مکّه آمد ، ابو محذوره این‏گونه اذان داد : «الصلاةُ یا امیرَالمؤمنین ، حَیّ على  الصلاة ، حَیّ على  الصلاة ، حَیّ على  الفلاح ، حَیّ على  الفلاح» ، [ و پس از اذان نزد عمر آمد ] عمر به او گفت : واى  بر تو ! آیا دیوانه‏اى  ؟! آیا در دعایت که ما را فرا خواندى  این [ جمله ] بود که ، ما نمى ‏آییم تا اینکه تو نزد ما آیى  ؟! مصنف ابن ابى  شیبه ۱ : ۳۰۷ .
[۱۷] .  المواعظ والاعتبار ، للمَقْریزی ۲ : ۲۷۰ ـ ۲۷۱ .
[۱۸] .  النجوم الزاهره ۴ : ۳۲ .
[۱۹] .  تاریخ الخلفا : ۴۰۲ .
[۲۰] .  تاریخ الإسلام : ۴۸ ، حوادث ۳۵۰ ـ ۳۸۱ ه .
[۲۱] .  سیر أعلام النبلاء ۱۵ : ۱۱۶ ؛ تاریخ الخلفاء : ۴۰۲ .
[۲۲] .  البدایة والنهایة ۱۱ : ۲۸۴ .
[۲۳] .  البدایة والنهایة ۱۱ : ۲۸۷ ؛ سخن ابن کثیر اشاره به [ جواز ] عمل تقیّه نزد اهل سنّت دارد آن‏گاه که احساس ضرورت کنند ؛ خط سلفى  و پیروان طالبان امروزه همین شیوه را دارند ؛ و به جهت ترس از قتل و زندان ، هیچ یک از آنها نمى ‏پسندند که به بِنْ لادن نسبت داده شوند
[۲۴] .  النجوم الزاهرة ۴ : ۵۷ .
[۲۵] .  همان .
[۲۶] .  المواعظ والاعتبار ۲ : ۳۴۰ ـ ۳۴۱ .
[۲۷] .  زبدة الحلب من تاریخ حلب ، لابن العدیم م۶۶۰ه  ۱ : ۱۵۹ ـ ۱۶۰ ، تحقیق سامى  الدهان ، ط المعهدالفرنسی .
[۲۸] .  الیواقیت والضرب ، لاسماعیل أبی الفداء : ۱۳۴ ، تحقیق محمّد جمال وفالح بکور .
[۲۹] .  نام شهرى  است .
[۳۰] .  أحسن التقاسیم فی معرفة الأقالیم : ۴۸۰ ؛ در مأخذ «یُهَوْ علون» آمده که به نظر مى ‏رسد تصحیف«یُحَوْ علون» یا «یُحَیْعلون» است ؛ یعنى  گفتن «حَیّ على  خیر العمل» در اذان .
[۳۱] .  مُلُوخِیا : نوعى  از گل خبازى  که آن را ـ به شیرازى  ـ خطمى  کوچک مى ‏گویند و به مُلوکیه مشهور است برهان قاطع ۴ : ۲۰۳۴ .
[۳۲] .  تاریخ ابن خلدون ۴ : ۶۰ ـ ۶۱ .
[۳۳] .  الکامل فی التاریخ ۷ : ۳۰۵ ، حوادث سال ۴۱۱ .