دلایل بازدارندگان از تدوین حدیث– جُستارى در تاریخ حدیث

دلایل بازدارندگان از تدوین حدیث– جُستارى در تاریخ حدیث

الف) روایات ابو سعید خُدرى

۱ . همّام بن یحیى  ، از زید بن اَسلم ، از عطاء بن یَسار ، از ابو سعید خُدْرى  روایت مى ‏کند که ، پیامبر   صلى ‏الله ‏علیه ‏و‏آله فرمود :لا تَکْتبُوا عنّی شیئاً إلاّ القرآن ، فمن کَتَبَ عنّی شیئاً غیر القرآن ، فَلیُمْحه ؛[۱]از [ زبان ] من چیزى  جز قرآن را ننویسید . هرکس از من چیزى  جز قرآن رانوشته است باید آن را نابود کند .
۲ . در روایتى  سُفیان بن عُیَیْنَه ، مى ‏آورد که از ابو سعید خُدرى  روایت شده است :استأْذَنْتُ النبیّ أن أکتبَ الحدیث ، فأَبَى  أن یأذَنَ لی ؛[۲]از پیامبر   صلى ‏الله ‏علیه ‏و‏آله اجازه خواستم که حدیث بنویسم ، آن حضرت از اجازه به من خوددارى  ورزید .و در روایات دیگرى  این عبارت به صیغه جمع از ابو سعید خُدرى  روایت شده است یعنى  : «استأذنّا … فأبى  أن یأذن لنا» ؛[۳] از پیامبر اجازه خواستیم … آن حضرت به ما اجازه نداد .

ب) روایت زید بن ثابت

از کثیر بن زید ، از عبدالمُطّلب بن عبداللّه‏ بن حَنْطب روایت شده است که گفت :… فقال له زید : إنّ رسول اللّه‏   صلى ‏الله ‏علیه ‏و‏آله أَمَرَنا أن لا نَکْتُب شیئاً من حدیثه ،فمحاه ؛[۴]زید به او گفت : همانا رسول خدا   صلى ‏الله ‏علیه ‏و‏آله ما را امر کرد که چیزى  از حدیثش راننویسیم ، پس آن [ حدیث ] را از بین بُرد .در روایت دیگر : «إنّ النبیّ   صلى ‏الله ‏علیه ‏و‏آله نَهَى  أَن یُکْتَب حدیثُه» ؛[۵] پیامبر   صلى ‏الله ‏علیه ‏و‏آله از نگارشِ حدیثش نهى  کرد .

ج) روایات ابو هُرَیره دَوْسى

۱ . از عبدالرحمن بن زید ، از پدرش ، از عطاء بن یَسار ، از ابو هُریره ، روایت شده است که :ما در حالِ نوشتنِ شنیده‏ هامان از پیامبر   صلى ‏الله ‏علیه ‏و‏آله بودیم که آن حضرت بر مادرآمد و گفت : چه مى ‏نویسید ؟گفتیم : آنچه را شنیده ‏ایم [ مى ‏نگاریم ] .فرمود :اکتُبوا کتابَ اللّه‏ ، امحَضوا کتابَ اللّه‏ ، أکتابٌ مع کتاب اللّه‏ ؟! امحَضوا کتابَ اللّه‏ ـ أو : خلِّصوه ؛کتاب خدا را بنویسید . کتاب خدا را از غیر آن ، بپیرایید . آیا با کتاب خداکتابى  [ برابرى مى ‏کند ] ؟!ابو سعید خُدرى  مى ‏گوید : پس ما آنچه را نوشته بودیم در یک جا گردآوردیم ، آن‏گاه سوزاندیم .پرسیدیم : اى  رسول خدا ، آیا از شما حدیث کنیم ؟فرمود :نَعَم ، تَحَدَّثُوا عنّی ولا حَرَج ، ومَن کَذِبَ عَلَیّ مُتَعمّداً فلیتبوّأ مقعده من النار ؛آرى  ، از من حدیث کنید ، باکى  نیست ؛ و هرکه بر من به عمد دروغ بندد ،باید نشیمن ‏گاهش را براى  آتش آماده سازد .گفتیم : اى  رسول خدا ، از بنى  اسرائیل حدیث نقل کنیم ؟فرمود :نَعَمْ ، تَحَدّثُوا عَن بَنی إسرائیل ولا حَرَج ، فإنّکم لا تُحَدّثون عنهم بشیء إلاّوقَد کانَ فیهم أَعْجَب منه ؛آرى، از بنى  اسرائیل حدیث کنید ، باکى  نیست . شما از آنان چیزى  راحدیث نمى ‏کنید جز اینکه در میانشان شگفت ‏آورتر از آن هست .[۶]
۲ . در حدیث دیگر از ابو هُرَیره نقل شده است که گفت : به پیامبر   صلى ‏الله ‏علیه ‏و‏آله خبر رسیدکه افرادى  حدیث آن حضرت را مى ‏نویسند . پیامبر   صلى ‏الله ‏علیه ‏و‏آله بر منبر رفت و خدا را ستود وثنا گفت ، سپس فرمود :چه مى ‏نویسید ؟ همانا من بَشرم ! هرکس نوشته ‏هایى  نزدش هست بیاورد .ما آنها را گرد آوردیم ، سپس [ از میان آنها احادیث ] بیرون آورده شدپرسیدیم : اى  رسول خدا ، آیا از شما حدیث نقل کنیم ؟فرمود : اشکالى  ندارد ، از من حدیث کنید ؛ [ اما بدانید ] هرکه به عمد برمن دروغ ببندد باید نشیمن‏ گاهش را براى  آتش آماده کند .[۷]

ناخُرسندى  بعضى  از صحابه از تدوین حدیث

گفتارهایى  از صحابه داریم که بر ناخشنودى ‏شان از تدوین حدیث حکایت دارد : ابو بَردَه [ فرزند ابو موسى  ] مى ‏گوید :ابو موسى  تابع [ و خادمى  ] داشت که در اسلام ، او را دشنام داد ، وى  به من گفت :بسا ابو موسى  بمیرد و احادیثش از میان برود ، بهتر است آنها را بنویسم .گفتم : نظرِ بایسته ‏اى  است .گفت : به نوشتن حدیث او دست یازیدم . پس از مدتى  حدیثى  را بر زبان آورد ومن رفتم که آن را بنویسم (چنان که [ پیش از این ] این کار را مى ‏کردم) به من بدگمان شد و گفت : گویا حدیثم را مى ‏نویسى  ؟ گفتم : آرى  .گفت : آنچه را نوشته ‏اى  بیاور ! آوردم ، آنها را نابود کرد و گفت : [ حدیث را ] حفظ کن ؛ چنان که [ پیش از این ] من حفظ کردم .[۸]در روایت دیگرى  آمده است [ که ابو برده گفت ] :کتابى  نوشته بودم ، ابو موسى  طشت آبى  خواست و کتاب را در آن شست .[۹]و نیز آمده است که :ابو موسى  برایمان احادیثى  را مى ‏گفت . من و غلامِ آزاد شده ‏ام ، آنها را مى ‏نوشتیم .پرسید : آیا آنچه را از من مى ‏شنوید مى ‏نویسید ؟ گفتیم : آرى  . گفت : آنها را برایم بیاورید ، پس آبى  خواست و آنها را شست .[۱۰]ابو نَضْرَه مى ‏گوید :به ابو سعید گفتیم : حدیثى  را از رسول خدا   صلى ‏الله ‏علیه ‏و‏آله نوشته ‏ایم ! گفت : محوش کنید .[۱۱]از ابن مسعود نقل شده است که وى  صحیفه ‏اى  را پاک کرد [ و از بین برد ] که درآن ، اَحادیثِ درستى  درباره اهل بیت پیامبر   صلى ‏الله ‏علیه ‏و‏آله بود .[۱۲]از عبدالرحمن بن ابى  مسعود روایت شده که گفت :ما آنچه را مى ‏شنیدیم مى ‏نوشتیم ، عبداللّه‏ ـ یعنى  ابن مسعود ـ به کار ماپى  بُرد کنیزش را فراخواند و نوشته ‏ها و ظرف آبى  خواست ، و نوشته ‏هارا در آن شست .[۱۳]احادیث بى ‏شمار دیگرى  [ در این زمینه هست ] .[۱۴]این دست احادیث را از ابو سعید خُدرى  ، زید بن ثابت ، ابو هُریره (و صحابه‏اى که به تدوین حدیث روى  خوش نشان نمى ‏دهند) مى ‏آورند تا چنین وانمود کنند که پیامبر   صلى ‏الله ‏علیه ‏و‏آله تنها به حدیث‏ گویى  راضى  بودند ، نه حدیث نگارى  !مى ‏توان این را به میراثى  جاهلى  برگرداند ؛ زیرا عرب حفظ [ سخنان ] را دوستمى ‏داشت نه کتابت و نوشتن را .افرادى  به امام صادق  علیه ‏السلام کنایه مى ‏زدند که مى ‏گوید : «صحیفه‏ هایى  نزد من است» آن حضرت فرمود : آرى  ، من صحیفه ‏هایى  دارم که [ آنها را ] از صحیفه ‏هاى  پدرانم .. ابراهیم و موسى  نقل مى ‏کنم .این بینش حتّى  تا امروز نزد بعضى  از مسلمانان به چشم مى ‏خورد . آنان با وجودکتاب‏ها ، به حفظ حدیث افتخار مى ‏کنند !در پى  بررسى  سندِ این اخبار نیستیم ؛ زیرا بررسى  سندى  آنها ما را ملزم مى ‏سازدکه احادیث مقابل آنها را ـ که بزرگان صحابه آنها را روایت کرده‏ اند ـ واکاوى  کنیم . مفاداحادیث این است که : پیامبر   صلى ‏الله ‏علیه ‏و‏آله به تدوین حدیث امر مى ‏کرد ؛ چنان که على  بن اَبى طالب و عبداللّه‏ بن عمرو بن عاص و دیگران را به آن فراخواند .بلکه از بیشتر کسانى  که به آنها منعِ تدوین نسبت داده شده ـ اگر نگوییم همه آنها ـروایتِ فرمانِ پیامبر به تدوین حدیث نیز ، ثابت است !

نقد روایات ابو سعید خُدرى

روایت اول

همام بن یحیى  به سندش از ابو سعید روایت مى ‏کند که پیامبر  صلى ‏الله ‏علیه ‏و‏آله فرمود :لا تَکْتُبوا عَنّی شیئاً إلاّ القُرآن ، فَمن کَتَبَ عَنّی شیئاً غیرَ القرآن فلیُمْحهُ ؛از من چیزى  جز قرآن ننویسید ، پس هرکس از من چیزى  جز قرآن رانوشته است باید آن را محو کند .این روایت با این پرسش رَدّ مى ‏شود که :آیا جمله «لا تَکْتُبوا» و «مَن کَتَبَ عنّی» ، حکمى  مقطعى  است که در پایان عصرپیامبر نسخ شده است (چنان که بعضى  از اهل سنّت به آن گرویده‏اند)[۱۵] یا اینکه این حکم عام است و براى  همه زمان‏ هاست ؟اگر قول اول پذیرفته شود ، مى ‏پرسیم : پس چرا خلیفه دوم ـ در زمان بعد از پیامبر ـ از کتابت حدیث نهى  کرد ؟[۱۶]اگر تدوینِ حدیث در دوره پایانى  عهد پیامبر استوار بود ، پس رازِ کراهت (وناخشنودى ) بعضى  از صحابه و تابعان از تدوین حدیث چیست ؟[۱۷]و اگر قول دوم پذیرفته شود ـ که ظاهر عبارت است ـ پس چرا خلیفه اول و دیگرصحابه ، احادیث را تدوین کردند ؟[۱۸]چرا خلیفه دوم در تدوین حدیث رسول خدا   صلى ‏الله ‏علیه ‏و‏آله ـ که فرضاً از آن نهى  شده است ـبه مشورت پرداخت ؟[۱۹]اگر اصحابْ نهى ِ کتابت حدیث را از پیامبر   صلى ‏الله ‏علیه ‏و‏آله شنیده بودند ، چگونه درباره تدوین نظر مى ‏دادند ؟[۲۰]مقصود عمر از این سخن : «هرکس حدیث نوشته ‏اى  دارد ، آن را محو سازد»[۲۱]براى  صحابه چیست ؟ یا این سخن که : «احدى  نزدش نوشته ‏اى  باقى  نگذارد جز اینکه آن را برایم بیاورد» .[۲۲]آیا اینها بر وجودِ نوشته‏ هایى  نزد صحابه پیش از عهد عمر ، دلالت نمى ‏کند ؟[۲۳]چگونه عمر بن عبدالعزیز پس از عصر صحابه و تابعان ، برخلاف حدیث رسول خدا ـ بنا بر فرض وجود این حدیث ـ به تدوین حدیث دستور مى ‏دهد ؟[۲۴]آیا روایتِ قبلى  آنچه را ابو سعید خودْ روایت کرده است نقض نمى ‏کند با این سخن که : «کنّا لا نکتبُ إلاّ التشهُّد» ؛ ما جز تشهّد را نمى ‏نوشتیم ؟![۲۵]
مانند این سخن به اضافه عبارت «والإستخارة» در روایتى  دیگر هست .[۲۶]این دو روایت ، بر وجود کتابتِ جز قرآن و جایز بودن آن نزد مسلمانان دلالت دارد .در اینجا ، به جهت دلایلى  که آوردیم ، احتمال قوى  هست که روایت اول از ابوسعید ، ساختگى  مى ‏باشد .اگر ما جمله دومِ عمر را که به صحابه گفت : «من کان عنده شیء فَلْیُمْحِه» (هرکس چیزى  [ از نوشته‏ ها ] نزدش هست ، آن را نابود کند) با آنچه به رسول اکرم   صلى ‏الله ‏علیه ‏و‏آله نسبت داده شده ـ که فرمود : « فَلْیُمْحِه » (آن را محو کند) ـ مقایسه کنیم ، درمى ‏یابیم که یاوران خلیفه پشتِ [ پرده ] این‏گونه گزارش‏ها اند و اینکه عمر احادیث را محو نکرد ، بلکه آنها را سوزاند !

روایت دوم

خودِ ابو سعید مى ‏گوید :استأذنتُ النبیّ   صلى ‏الله ‏علیه ‏و‏آله أن أکتبَ الحدیث ، فأبى  أن یأذن ؛[۲۷]از پیامبر اجازه خواستم که حدیث [ آن حضرت را ] بنویسم ، اجازه نداد .به فرضِ صحّتِ این روایت ، مى ‏توان گفت :نهى  در این روایت ، تنها براى  ابو سعید است با این قرینه که پیامبر   صلى ‏الله ‏علیه ‏و‏آله به دیگران
در نگارش حدیث اجازه داد ؛ مانند ابو شاة یَمَنى  ،[۲۸] و فردى  از اَنصار که از بدى حافظه شکوه کرد ،[۲۹] و فرا خوانى  آن حضرت از على  و دیگران براى  کتابت[ حدیث ] .[۳۰]افزون بر این ، از سخن ابو سعید درمى ‏یابیم که وى  از کلام رسول خدا   صلى ‏الله ‏علیه ‏و‏آله ، نهى  رابرداشت کرده است .زیرا از آن دسته از احادیث ابو سعید خُدرى  ـ که نهى  را در آنها به خود نسبت داده نه به پیامبر ـ درمى ‏یابیم که همه آنها تحلیل ابو سعید را درباره منع تدوین حدیث مى ‏آورند ، اینکه : پیامبر   صلى ‏الله ‏علیه ‏و‏آله اصحاب را به حفظ حدیث فرا مى ‏خواند ، و آنان تنها به مشافهه ، حدیث مى ‏شنیدند و فرامى ‏گرفتند .پس ، فهمِ ابو سعید خطاست که [ مى ‏گوید : ] پیامبر از تدوین حدیث نهى  مى ‏کرد ،با اینکه روشن است امر به حفظِ حدیث و دقّت در شنودن و اَخذِ حدیث از پیامبر  صلى ‏الله‏ علیه ‏و‏آله در هیچ حالى  بر نهى  آن حضرت از تدوین ، دلالت نمى ‏کند .همچنین فرمانِ آن حضرت به صحابه درباره حفظ و شنود و دریافتِ احادیث ،عام است ، یعنى  حفظِ حدیث را با کتابت آن نیز شامل مى ‏شود ؛ زیرا حفظ سخن پیامبر   صلى ‏الله ‏علیه ‏و‏آله اختصاص به حفظ آن در ذهن و حافظه ندارد ، بلکه شیوه‏ هاى  مختلف حفظ را در بر مى ‏گیرد که کامل‏ترین آنها کتابت و تدوین‏ اند و این ، همان معناى  سخن پیامبر   صلى ‏الله ‏علیه ‏و‏آله است که فرمود : «مَن حَفِظَ على  أُمّتی أربعین حدیثاً …» ؛[۳۱] هرکه بر اُمّتم چهل حدیث را حفظ کند …نگهداشتِ حدیث نبوى  ، به حفظ در قلب اختصاص ندارد ، بلکه امکان تحقُّق آن به وسیله نوشتن و تدوین [ نیز ] هست ، حتى  مى ‏توان گفت ماندگارى  حدیث بانوشتن، شایسته ‏تر وسودمندتر است ؛ به همین جهت علما ، «اربعین نگارى » مى ‏کنند .بنابراین ، در دعوت به حفظِ ذهنى  مسامحه ‏اى  آشکار وجود دارد ؛ زیرا از امام صادق  علیه ‏السلام رسیده که فرمود :القَلبُ یَتَّکِلُ على  الکتابة ؛[۳۲]قلب بر کتابت اعتماد مى ‏کند .و صریح‏تر از آن ، فرمود :اُکتُبوا ، فإنّکم لا تَحْفَظون حتّى  تَکْتُبُوا ؛[۳۳]بنویسید ! زیرا تا ننویسید ، حفظ نمى ‏کنید .اگر بپذیریم که مقصودِ پیامبر   صلى ‏الله ‏علیه ‏و‏آله هیچ کدام از اینها نبود ، مى ‏توانیم بگوییم که :پیامبر   صلى ‏الله ‏علیه ‏و‏آله به صحابه دستور داد که کلام و حدیث او را در ضمنِ قرآن مجید ننویسند ،بلکه به تدوین جداگانه قرآن و حدیث امر مى ‏کرد تا به هم نیامیزند .بر آنچه گفتیم روایت ابو هُرَیره دلالت مى ‏کند که پیامبر   صلى ‏الله ‏علیه ‏و‏آله صحابه را به گردآورى کتاب‏ها فراخواند و گفت :مَن کان عنده منها شیءٌ فَلْیَأْتِ به فَجَمَعناها فأُخْرِجَتْ … ؛هرکس چیزى  از نوشته‏ ها نزدش هست آن را بیاورد ، پس ما آنها را گردآوردیم ، آن گاه [ احادیث از میان آنها ] بیرون آورده شد .[۳۴]زیرا «بیرون آوردن» [ در این حدیث ] معنا ندارد مگر آنچه را که ما گفتیم که آن حضرت به بیرون آوردنِ سخنانش که از سوى  بعضى  از صحابه با قرآن تدوین شده بود ، امر کرد و این مطلب بر اِقرار پیامبر   صلى ‏الله ‏علیه ‏و‏آله بر تدوین حدیث ، دلالت بیشتر دارد تا بر نهى  آن .همه اینها با فرضِ پذیرشِ نهى ِ پیامبر   صلى ‏الله ‏علیه ‏و‏آله براساس روایتِ ابو سعید خُدرى  است ؛با اینکه این مَنع از آن حضرت ثابت نمى ‏باشد، بلکه عکس آن از پیامبر  صلى ‏الله ‏علیه ‏و‏آله ثابت است.به این ترتیب نهیى  که پنداشته‏ اند از ابو سعید خدرى  روایت شده ، درست نمى ‏باشد .وارسى  روایت زید بن ثابت روایتِ زید بن ثابت که رسول خدا   صلى ‏الله ‏علیه ‏و‏آله امر فرمود حدیثش را ننویسند ، مخالف فرمان‏هایى  است که از آن حضرت درباره اجازه تدوین رسیده است[۳۵] و [ هم چنین ]ناسازگار با کتابتِ حدیث به وسیله اصحاب[۳۶] مى ‏باشد .حتّى  خودِ زید بن ثابت نقل مى ‏کند که رسول خدا   صلى ‏الله ‏علیه ‏و‏آله او را به فراگیرى  زبانِ سُریانى  و کتابتِ آن امر کرد ، و او شانزده روزه آن را آموخت .[۳۷]اگر رسول خدا   صلى ‏الله ‏علیه ‏و‏آله نوشتن کتاب‏هاى  یهود را ـ به جهت بیم از مکر آنها ـ اجازه داده است سزاوارانه ‏تر کتابتِ حدیث خود را براى  امتش ، به جهت ترس از تباهى  آن ،اجازه مى ‏دهد .افزون بر این ، در آغاز روایتِ زید ، راوى  مى ‏گوید :دَخَل زید بن ثابت على معاویة فسألَهُ عن حدیثٍ ، فَأمر إنساناً یکتُبه .فقال له زید : إنّ رسول اللّه‏ أمَرنا أن لا نَکْتُبُ شیئاً من حدیثهِ ، فمحاهُ ؛[۳۸]زید بن ثابت بر معاویه درآمد ، معاویه درباره حدیثى  از او پرسید ، ودستور داد آن را بنویسند .زید به معاویه گفت : رسول خدا ما را فرمان داد که چیزى  از حدیثش راننویسیم ! در پى  این سخن ، معاویه آن نوشته را از بین برد .و در روایتِ دیگر است که : پُرسنده‏ اى  که کتابت حدیث را خواست ، مَروان بن حَکَم بود[۳۹] نه معاویة بن ابى  سفیان .بى ‏شک معاویه و مروان از شدیدترین مخالفان تدوین حدیث بودند ، چگونه نگارشِ حدیثى  را مى ‏خواهند ؟افزون بر این ، این روایت دلالت مى ‏کند که حاکمان روا بودن تدوین حدیث رابراى  خودشان ـ نه دیگران ـ مى ‏خواهند ؛ یعنى  مى ‏خواستند آنچه را مى ‏پسندند ،نوشته گردد و آنچه را دوست ندارند ، وانهاده شود ؛ زیرا نفعِ آنها در این بود .نکته دیگر : زید ادعا کرد که پیامبر از تدوین حدیث نهى  کرد بى ‏آنکه روایت آن رابیاورد . شاید زید از یک واقعه و یا حدیثى  به خطا این برداشت را کرده است ! فهمِ زیدبه کار ما نمى ‏آید ، قول یا فعل یا تقریر پیامبر است که ما را ملزم مى ‏سازد .واکاوى  روایات ابو هُرَیره دَوْسى روایاتى  که از ابو هریره دَوْسى  نقل شده نیز قابل بررسى  است .روایتِ نخست در حدیث اول ، ابو هریره ، از رسول خدا   صلى ‏الله ‏علیه ‏و‏آله چنین مى ‏آورد :* أکتابٌ مع کتاب اللّه‏ ؟!آیا با کتاب خدا ، کتابى  را برمى ‏گیرید ؟* فَجَمَعْنا ما کَتَبْنا فی صعید واحد ، ثمّ أحرقناه بالنار ؛آنچه را نوشته بودیم در یک جا گرد آوردیم ، سپس آنها را سوزاندیم .* فقلنا : أی رسول اللّه‏ ، أَنَتَحَدَّث عنک ؟ قال : نعم ، تَحَدَّثوا عنّی ولا حَرَج …گفتیم : اى  رسول خدا ، آیا از شما حدیث نقل کنیم ؟ فرمود : آرى  ، از من حدیث کنید ، اشکالى  ندارد .درباره این حدیث ، چند نکته شایان توجه است :

نکته نخست

جمله «أکتاب مع کتاب اللّه‏ ؟» (آیا کتابى  با کتاب خدا ؟!) اشاره دارد به اینکه رسول خدا به این نتیجه رسیده بود که مردم مى ‏خواهند کلام آن حضرت را همتاى ِکتاب خدا قرار دهند ، پیامبر  صلى ‏الله ‏علیه ‏و‏آله آنان را از این کار نهى  کرد ؛ زیرا اعتقاد به نادرستى این کار داشتند یعنى  گردآورى ِ سخن آن حضرت در مُصْحَف ـ به زودى  ـ بر کتاب خدا تأثیر مى ‏گذارد .این سخن از رسول خدا   صلى ‏الله ‏علیه ‏و‏آله نیست زیرا :
۱) مى ‏دانیم که فهم قرآن ـ (الذِّکْر) ـ بر سنّت متوقّف است ، پس شناخت احکام جزبه [ وسیله ] سنّت امکان ندارد ؛ زیرا خداى  متعال مى ‏فرماید :« وَأَنزَلْنَا إِلَیْکَ الذِّکْرَ لِتُبَیِّنَ لِلنَّاسِ مَا نُزِّلَ إِلَیْهِمْ » ؛[۴۰]ما ذکر [ قرآن ] را به تو نازل کردیم تا براى  مردم آنچه را سویشان فرودآورده شده ، تبیین کنى  .و پیداست که تدوینِ سنّت ، ماندگارترین شیوه براى  صیانت آن است .
۲) جمله «أکتاب مع اللّه‏ ؟!» (آیا کتابى  در کنار کتاب خدا ؟!) اشاره دارد به اینکه امکان آمیختگى  کلام خدا با کلام پیامبر هست و این مطلب ، ناسازگار با این سخن خداست که فرمود :« إِنَّا نَحْنُ نَزَّلْنَا الذِّکْرَ وَإِنَّا لَهُ لَحَافِظُونَ » ؛[۴۱]همانا ما قرآن را فرود آوردیم و خودمان نگه‏دارنده آن هستیم .افزون بر این ، قرآن اعجازى  بلاغى  دارد و دعوت‏هاى  تحدّى  قرآن براى  کافران ومشرکان ، بارها آمده است :« قُل لَّئِنِ اجْتَمَعَتِ الإِنسُ وَالْجِنُّ عَلَى  أَن یَأْتُوا بِمِثْلِ هذَا الْقُرْآنِ لاَ یَأْتُونَ بِمِثْلِهِ وَلَوْ کَانَ بَعْضُهُمْ لِبَعْضٍ ظَهِیراً » ؛[۴۲]بگو : اگر انس وجن گردِ هم آیند که مثل این قرآن را بیاورند ، نمى ‏توانندمانند آن را بیاورند ؛ هرچند برخى  از ایشان پشتیبانِ برخى  دیگر باشند .« أَمْ یَقُولُونَ افْتَرَاهُ قُلْ فَأْتُوا بِسُورَةٍ مِثْلِهِ وَادْعُوا مَنِ اسْتَطَعْتُم مِّن دُونِ اللَّهِ إِن کُنتُمْ صَادِقِینَ » ؛[۴۳]آیا مى ‏گویند این قرآن را [ از پیشِ خود ساخته و ] به دروغ به خدا نسبت مى ‏دهد ؟! بگو : اگر راست مى ‏گویید ، هرچه مى ‏توانید ـ غیر خدا ـ رابخوانید [ و به یارى  بطلبید ] و مانند یک سوره آن را بیاورید .« فَأْتُوا بِسُورَةٍ مِن مِثْلِهِ وَادْعُوا شُهَدَاءَکُمْ مِنْ دُونِ اللَّهِ إِنْ کُنْتُمْ صَادِقِینَ »؛[۴۴]پس یک سوره مثل آن بیاورید و شاهدان خود را ـ غیر خدا ـ فراخوانیداگر راست گویید .بر خلاف حدیث رسول خدا   صلى ‏الله ‏علیه ‏و‏آله که در مقام تحدّى  و اعجاز بلاغى  نمى ‏باشد ،بلکه براى  تبیین احکام است .
۳) سخن پیشین ، صحابه را متّهم مى ‏کند که توان تمییز میان کلام خدا ـ که آن راحفظ کرده ‏اند و نقل مى ‏کنند ـ و کلام پیامبر را (که در مقام تفسیر و شرح است) ندارند .آرى  ، این سخن را خلیفه دوم بر زبان آورد ، براى  آنان که نزد خود گردشان آورده
بود تا در امرِ «تدوین حدیث» نظرشان را بخواهد ، گفت :إنّی ذکرتُ قوماً قبلکم کتَبُوا کُتُباً فأکبّوا عَلیها وترکُوا کتابَ اللّه‏ وإنّی واللّه‏ِ لاألبسُ کتابَ اللّه‏ بشیء أبداً ؛[۴۵]من قومى  پیش از شما را بیاد مى ‏آورم که کتاب‏هایى  نوشتند و به آنهامشغول شدند و کتاب خدا را واگذاشتند ! به خدا سوگند ، من کتاب خدا رابه چیزى  نمى ‏پوشانم .با توجه به این سخن ، بعید نیست که حامیانِ خلیفه ، پشتِ نسبت این قول به پیامبر   صلى ‏الله ‏علیه ‏و‏آله باشند ؛ به ویژه آنکه راوى  در اینجا ابوهریره دَوْسى  است ، هموکه به صراحت از سوى  صحابه[۴۶] به بستن دروغ بر پیامبر   صلى ‏الله ‏علیه ‏و‏آله ـ در احادیثش ـ متهم است .

نکته دوم

نکته دوم ، تأمّل در جمله دوم روایت ابو هریره است که در آن ادعا مى ‏کندرسول خدا   صلى ‏الله ‏علیه ‏و‏آله سوزاندن کتاب‏ها را پایه نهاد ؛ زیرا راوى  مى ‏گوید :فَجَمَعْنا ما کتبنا فی صعید واحد ، ثمّ أحرقناه بالنار ؛آنچه را نوشته بودیم در یک جا گرد آوردیم ، آن‏گاه سوزاندیم .این نسبت به پیامبر   صلى ‏الله ‏علیه ‏و‏آله باطل است ؛ زیرا آن حضرت اجازه نداد تورات و انجیل تحریف شده ، سوزانده شود[۴۷] چگونه سوزاندن احادیثى  را اجازه مى ‏دهد که مُفسِّر ومُبَیِّن قرآن‏ اند و در آنها اسم خدا و احکام الهى  آمده است ؟!سوزاندن احادیث یکى  دیگر از کارهاى  [ زشت و نابخشودنى  ] شیخین به شمارمى ‏رود ؛ زیرا خلیفه اول پانصد حدیثش را سوزاند ،[۴۸] و نظیرِ این کار از عُمَر هم رسیده است .[۴۹]پس جاى  شگفتى  نیست که بگوییم : ادعاى « حَرْق » (سوزاندن) از برساخته‏ هاى پیروانِ خلفاست ؛ زیرا شیخین آن را به رسول خدا نسبت ندادند .این حرکت ، اثبات مى ‏کند که سوزاندن احادیث از کارهاى  ابوبکر و عمر است نه سیره پیامبر   صلى ‏الله ‏علیه ‏و‏آله . اگر سوزاندن شرعى  بود ، آن را به پیامبر نسبت مى ‏دادند و به فعلِ پیامبر براى  این کارشان استناد و احتجاج مى ‏کردند . هنگامى  که این حجّت شرعى براى  آنها نبود ، آیندگان ناچار شدند ـ براى  تصحیح کار پیشینیان ـ این عبارت را به پیامبر   صلى ‏الله ‏علیه ‏و‏آله ـ به دروغ ـ نسبت دهند

نکته سوّم

از پیامبر   صلى ‏الله ‏علیه ‏و‏آله نقل شده که فرمود : «تحدّثوا عن بنی إسرائیل ولا حَرَج» ؛از بنى  اسرائیل حدیث نقل کنید و [ در این کار ] باکى  [ بر شما ] نیست .به این نقلِ قولِ پیامبر   صلى ‏الله ‏علیه ‏و‏آله دو ایراد اساسى  وارد مى ‏شود :
۱) نزد مسلمانان ثابت است که روى  گردانى  از قرآن حرام است ، لیکن این ادعا که اشتغال به غیر قرآن به ترکِ آن منجر مى ‏شود ، سپس تطبیق آن بر سُنّتِ نبوى ّ ،مسامحه ‏اى  است آشکار ؛ زیرا پیداست که این کار ، زمانى  به ترکِ قرآن مى ‏انجامد که در تنافى  با آن باشد (مانند برگرفتن تورات و انجیل و [ التزام به ] عقاید و آراى  موجوددر آنها) امّا عنایت به [ سخن ] مُفَسِّر و مُبیِّن قرآن را نمى ‏توان از انگیزه‏هاى ِ وا نهادنِ قرآن شمرد .
۲) چگونه است که نقلِ حدیث از بنى  اسرائیل ، بى ‏اشکال است با اینکه مى ‏دانیم بارها پیامبر   صلى ‏الله ‏علیه ‏و‏آله از گرایش به سخنان اهل کتاب ، نهى  کرد ؟!اگر به برحذر داشتن خدا و رسولش و بیم داشتن پیامبر بر دین ، از نقشِ بنى ‏اسرائیل در اسلام ، نیک بنگریم ، و تأثیر پذیرى  مردم از آنها را در صدر اسلام ملاحظه کنیم ـ تا آنجا که مردم درباره حق و ناحق بودن پیروى  از محمّد   صلى ‏الله ‏علیه ‏و‏آله از یهودمى ‏پرسیدند ! ـ اگر همه این حقایق را کنار هم بگذاریم ، به حقایق مهم دیگرى  دست
مى ‏یابیم .چگونه ممکن است خواننده ، اجازه پیامبر   صلى ‏الله ‏علیه ‏و‏آله را به نقل حدیث از بنى  اسرائیل بامنع از حدیث خودش ـ که ادعا شده ـ تصدیق کند و بپذیرد ؟چگونه سوزاندنِ حدیثِ خود پیامبر جایز است و در عین حال ، ایشان سوزاندن تورات و انجیل را اجازه نمى ‏دهد ؟!اگر پرداختن به کتابتِ حدیثِ رسول خدا   صلى ‏الله ‏علیه ‏و‏آله مردم را از توجه به قرآن بازمى ‏دارد ،پرداختن به نقلِ حدیث پیامبر نیز چنین است ، پس چرا نقل حدیث از پیامبر را جایزمى ‏دانند و نوشتن آن را جایز نمى ‏شمارند ؟!

نکته چهارم

روایاتِ ابو هُریره با روایاتى  که وى  از عبداللّه‏ بن عمرو بن عاص نقل مى ‏کند ،تعارض دارد ، و ابو هریره از عبداللّه‏ بن عمرو بیشتر حدیث مى ‏آورد ؛ زیرا وى  آنچه رامى ‏شنید مى ‏نوشت .[۵۰]پس اگر رأى  و نقل نخست او [ نهى  پیامبر از تدوین و اجازه‏اش به نقلِ حدیث ]صحیح و درست باشد ، آنچه وى  از عبداللّه‏ بن عمرو بن عاص روایت مى ‏کند باطل است ؛ زیرا وى  به امر رسول خدا به عدم کتابت حدیث ، عمل نکرد ، بلکه بر ما و برابوهُرَیره سوزاندن کتاب عبداللّه‏ بن عَمْرو (و دیگران) لازم است چون از آن نهى  شده و پس از آن ، وجود کتابى  براى  عبداللّه‏ بن عمرو (و دیگران) معنا ندارد .و اگر نظرِ دومِ ابوهریره درست باشد ، خبر اول وى  باطل خواهد شد به جهت مشروعیّت نگارشِ حدیث نزد مسلمانان و عملکردشان در این زمینه ، که نمونه آن عبداللّه‏ بن عمرو و دیگران‏ اند که از پیامبر   صلى ‏الله ‏علیه ‏و‏آله حدیث نوشته ‏اند .از دلایل صحّتِ خبرِ دوم ، روایتى  است که از ابن نَهیک رسیده است و ابوهریره برصحت آنچه از کتاب وى  نقل کرده ، گواهى  مى ‏دهد ، یا روایتى  است که از همّام بن مُنَبِّه وارد شده است که وى  احادیث ابو هریره را در کتابى  گرد آورد و آن را «صحیفه صحیحه» نامید .این گزارش‏ها صحّت نقل اول از پیامبر را سُست مى ‏سازد و ساختگى  بودنِ آن راتقویت مى ‏کند و اینکه این کار ، براى  خدمت به حاکمان و توجیه آرا و عملکرد آنهاصورت گرفت .

روایتِ دوم

درباره روایتِ دوم ابو هریره ، دو مطلب به نظر مى ‏رسد :یکم : اینکه پیامبر   صلى ‏الله ‏علیه ‏و‏آله فرمود : «إنّما أنا بشر» (من بشرى  هستم [ مانند دیگر آدمیان ])دلالت مى ‏کند که آن حضرت معتقد بود که سخنش حجّت شرعى  نمى ‏باشد ، بلکه اویک بشر عادى  است که در هنگام رضا و خشنودى  چیزى  را مى ‏گوید که هنگام خشم آن را بر زبان نمى ‏آورد .این مُدَّعا ، همان مدعاى  قریش و سخن آنها به عبداللّه‏ بن عمرو بن عاص است که به وى  گفتند : «هر چیزى  را که از رسول خدا مى ‏شنوى  مى ‏نویسى  ، در حالى  که او یک بشر [ عادى  ] است در خشنودى  سخنى  مى ‏گوید و در غضب ، سخن دیگر» !از این روى  ، رسول خدا   صلى ‏الله ‏علیه ‏و‏آله گفتار قریش را برنتافت و به عبداللّه‏ بن عمرو گفت :اُکتُب ، فَوَالّذی نَفْسی بِیَده ، ما خَرَج مِنْهُ إلاّ الحَقّ ؛بنویس ، سوگند به کسى  که جانم به دست اوست ، از دهانم جز حق خارج نمى ‏شود .و این معناى  دیگرى  براى  این سخنِ خداى  متعال است که فرمود :« وَمَا یَنطِقُ عَنِ الْهَوَى  * إِنْ هُوَ إِلاَّ وَحْیٌ یُوحَى  » ؛[۵۱]پیامبر به هواى  نفس لب نمى ‏گشاید ، آنچه را بر زبان مى ‏آورد ، چیزى  جزوحیى  که به او شده ، نیست .این همان حقیقتى  است که ما در معناى  حدیث روشن ساختیم . رسول خدا  صلى ‏الله‏ علیه ‏و‏آله در خبر عبداللّه‏ بن عمرو بن عاص ، ادعاى  قریش را که مى ‏گفتند : «او یک بشر [ عادى  ]است» نپذیرفت ، بلکه به صراحت فرمود که : سخن او درست است و از دهانش جزحق برون نمى ‏تراود . بر خلاف آنچه در خبر ابوهریره آمده است که رسول خدا   صلى ‏الله ‏علیه ‏و‏آله همان سخن قریش را بر زبان آورد و اعتراف کرد که او یک بشر عادى  است ـ که به خطا مى ‏رود و صواب مى ‏کند ـ یعنى  کلام آن حضرت از نظرِ حجیّت ، ارزشى  ندارد .روشن است که این مطلب باطل مى ‏باشد و اهل تحقیق و آنان که عقل سلیم دارند ،آن را نمى ‏پذیرند .دوم : دعوت به نقل حدیث و ترکِ تدوینِ حدیث ، از اصول سیاسى  شیخین است که به زودى  خواننده را بر آن مى ‏آگاهانیم .از همه اینها ـ چنان که پیش از این گفتیم ـ مى ‏توان نتیجه گرفت که یاران خلیفه در پسِ این خبرند .افزون بر این ، در گذشته اشاره کردیم که اگر صحت صدور این حدیث از رسول خدا   صلى ‏الله ‏علیه ‏و‏آله درست باشد ، پیامبر   صلى ‏الله ‏علیه ‏و‏آله در آن امر به بیرون آورى ِاحادیثى  کردند که با کتابِ خدا در یک کتاب تدوین شده بود ، نه نفى  جوازِ تدوین حدیث ، بلکه این خبر به بهتربودنِ تدوین احادیث نبوى  اشاره دارد .امّا اینکه بعضى  از صحابه تدوینِ حدیث را خوش نداشتند ، پیداست که کار آنان (پس از آنکه عدم نهى  پیامبر را دریافتیم) بر ما و دیگران حجّت نمى ‏باشد .سخن دکتر مصطفى  اَعظمى  ـ در اینجا ـ شایان توجه است :إنّ کلّ مَن نُقل عنه کراهیّة العلم ، فقد نُقِل عنه عکس ذلک أیضاً ـ ما عداشخص أو شخصین ـ وقد ثَبَتَت کتابتُهم أو الکتابة عنهم فقط ؛هرکس که از او [احادیثى  ] درباره کراهت نگارش حدیث نقل شده ،عکس آن نیز از وى  روایت شده است ـ مگر یک یا دو شخص ـ کتابتِ آنان با نگارش فقط از آنها ، ثابت است .دانش را با نگارش ماندگار سازید .رسول خدا  صلى ‏الله ‏علیه ‏و‏آله
[۱] .  تقیید العلم : ۲۹ ـ ۳۰ .
[۲] .  تقیید العلم : ۳۲ و۳۶ ؛ الکامل فی الضعفاء ۴ : ۱۵۸۴
[۳] .  تقیید العلم : ۳۲ ؛ سنن دارمى  ۱ : ۹۸ ، حدیث ۴۵۷ ؛ سنن ترمذى  ۵ : ۳۸ ، حدیث ۲۶۶۵ .
[۴] .  تقیید العلم : ۳۵ ؛ جامع بیان العلم ۱ : ۶۳ .
[۵] .  به عنوان نمونه نگاه کنید به ، تقیید العلم : ۳۵ .
[۶] .  مسند احمد ۲ : ۱۲ ـ ۱۳ ؛ تقیید العلم : ۳۳ .
[۷] .  تقیید العلم : ۳۵ .
[۸] .  الطبقات الکبرى  ۴ : ۱۱۲ .
۹] .  تقیید العلم : ۴۱ .
[۱۰] .  همان ، ص۴۰ .
[۱۱] .  تقیید العلم : ۳۵ ، جامع بیان العلم ۱ : ۶۳ .
[۱۲] .  تقیید العلم : ۵۴ و۵۷ و ما بعد آن ؛ و نیز بنگرید به کتاب «منع تدوین حدیث» .
[۱۳] .  سنن دارمى  ۱ : ۱۰۲ ؛ تقیید العلم : ۳۹ .
[۱۴] .  رجوع کنید به ، تقیید العلم : ۳۶ ـ ۴۴ .
[۱۵] .  مانند دکتر صبحى  صالح در کتاب علوم الحدیث و خطّابى  بُسْتى  در معالم السنن ۴ : ۱۸۴ و سَمْعانى  در اَدب الإملاء والإستملاء : ۱۴۶ و ابن صلاح در علوم الحدیث : ۱۸۲ و بیهقى  ، و ابن کثیر در اختصار علوم الحدیث : ۸۷ .
[۱۶] .  بلکه از نقل حدیث نهى  کرد ، و براى  مثال ، ابوهُرَیره را از این کار بازداشت نگاه کنید به ،المحدّث الفاضل : ۵۵۴ ؛ البدایة والنهایة ۸ : ۱۰۶ و مواردِ گوناگون دیگر …
[۱۷] .  تقیید العلم : ۳۶ ـ ۶۰ ؛ السُنّة قبل التدوین : ۳۰۹ .
[۱۸] .  تذکرة الحفّاظ ۱ : ۵ ؛ حجیّة السنّة : ۳۹۴ ؛ الإعتصام بحبل اللّه‏ المتین ۱ : ۳۰ .
[۱۹] .  تقیید العلم : ۴۹ و۵۳ ؛ حُجیّة السنّة : ۳۹۵ .
[۲۰] .  همان .
[۲۱] .  همان .
[۲۲] .  الطبقات الکبرى  ۲ : ۱۴۰ .
[۲۳] .  الطبقات الکبرى  ۱ : ۱۴۰ .
[۲۴] .  تقیید العلم : ۱۰۵ ـ ۱۰۶ ؛ سنن دارمى  ۱ : ۱۲۶ ؛ صحیح بخارى  ۱ : ۳۶ ؛ تاریخ الصغیر : ۱۰۵ ؛الجرح و التعدیل ۱ : ۲۱ ؛ تاریخ مدینة دمشق ۳ : ۱۷۵ .
[۲۵] .  تقیید العلم : ۹۳ .
[۲۶] .  السُنّة قبل التدوین : ۲۹۷ به نقل از المُصَنَّف (ابن ابى  شیبه ۱ : ۱۱۵) .
[۲۷] .  الکامل فی الضُعَفاء ۴ : ۱۵۸۴ .
[۲۸] .  تقیید العلم : ۸۶ ؛ صحیح بخارى  کتاب اللقطه ؛صحیح مسلم (کتاب الحجّ) ؛ مسند احمد ۲ : ۲۳۸ ؛ سنن ابى  داود ۵ : ۴۵ ؛ جامع بیان فضل العلم ۱ : ۷۰ .
[۲۹] .  تقیید العلم : ۶۵ ؛ مجمع الزوائد ۱ : ۱۵۲ .
[۳۰] .  أَدب الإملاء والاستملاء سمعانى  : ۱۲ ـ ۱۳ ؛ الإمامة والتبصرة من الحیرة (ابن بابویه) : ۱۷۴ ؛بصائر الدرجات : ۱۶۳ و به گونه‏اى  دیگر در صفحه ۱۶۸ .
[۳۱] .  به عنوان نمونه نگاه کنید به ، مشکاة المصابیح ۱ : ۱۱۷ ، حدیث ۲۵۸ ؛ کنز العمّال ۱۰ : ۲۲۴ ـ ۲۲۶ ، حدیث ۲۹۱۸۲ ـ ۲۹۱۹۲ ؛ إتحاف السادة المتّقین ۱ : ۷۵ و۷۷ .
[۳۲] .  اصول کافى  ۱ : ۵۲ ، باب ۵۱ ، ح۸ .
[۳۳] .  اصول کافى  ۱ : ۵۲ ، باب ۵۱ ، ح۹ .
[۳۴] .  تقیید العلم : ۳۵ .
[۳۵] .  تقیید العلم : ۶۸ .
[۳۶] .  تقیید العلم : ۷۲ ـ ۹۸ .
[۳۷] .  الطبقات الکبرى  ۲ : ۳۵۸ ؛ سنن ابى  داود ۳ : ۳۱۸ ، حدیث ۳۶۴۵ ، مسند احمد ۵ : ۱۸۶ .
[۳۸] .  تقیید العلم : ۳۵ ؛ جامع بیان العلم ۱ : ۶۳ .
[۳۹] .  جامع بیان العلم ۱ : ۶۵ ؛ الطبقات الکبرى  ۲ : ۱۱۷ ؛ تاریخ دمشق ۵ : ۴۴۹ .
[۴۰] .  سوره نحل ۱۶ آیه ۴۴ .
[۴۱] .  سوره حجر ۱۵ آیه ۹ .
[۴۲] .  سوره اسراء ۱۷ آیه ۸۸ .
[۴۳] .  سوره یونس ۱۰ آیه ۳۸ .
[۴۴] .  سوره بقره ۲ آیه ۲۳ .
[۴۵] .  تقیید العلم : ۴۹ ؛ حجیّة السنّة : ۳۹۵ .
[۴۶] .  از سوى  عایشه و حضرت على   علیه ‏السلام ، عمر وى  را از نقل حدیث نهى  کرد ، و …
[۴۷] .  بنگرید به ، الکامل فی الضعفاء ۱ : ۱۷۷ ، این خبر از عایشه از پیامبر   صلى ‏الله ‏علیه ‏و‏آله نقل شده است .
[۴۸] .  تذکرة الحفّاظ ۱ : ۵ ؛ حجیّة السُنّة : ۳۹۴ ؛ الإعتصام بحبل اللّه‏ المتین ۱ : ۳۰ .
[۴۹] .  تقیید العلم : ۵۲ ؛ نزدیک به این سخن در الطبقات الکبرى  اثر ابن سعد آمده است .
[۵۰] .  تقیید العلم : ۸۰ ؛ جامع بیان العلم ۱ : ۷۱ ؛ مسند احمد ۲ : ۱۶۲ .
[۵۱] .  سوره نجم ۵۳ آیه ۳ ـ ۴ .

پاسخ دهید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *


هفت − = 2

شما می‌توانید از این دستورات HTML استفاده کنید: <a href="" title=""> <abbr title=""> <acronym title=""> <b> <blockquote cite=""> <cite> <code> <del datetime=""> <em> <i> <q cite=""> <strike> <strong>