دلایل بازدارندگان از تدوین حدیث– جُستارى در تاریخ حدیث
الف) روایات ابو سعید خُدرى
۱ . همّام بن یحیى ، از زید بن اَسلم ، از عطاء بن یَسار ، از ابو سعید خُدْرى روایت مى کند که ، پیامبر صلى الله علیه وآله فرمود :لا تَکْتبُوا عنّی شیئاً إلاّ القرآن ، فمن کَتَبَ عنّی شیئاً غیر القرآن ، فَلیُمْحه ؛[۱]از [ زبان ] من چیزى جز قرآن را ننویسید . هرکس از من چیزى جز قرآن رانوشته است باید آن را نابود کند . ۲ . در روایتى سُفیان بن عُیَیْنَه ، مى آورد که از ابو سعید خُدرى روایت شده است :استأْذَنْتُ النبیّ أن أکتبَ الحدیث ، فأَبَى أن یأذَنَ لی ؛[۲]از پیامبر صلى الله علیه وآله اجازه خواستم که حدیث بنویسم ، آن حضرت از اجازه به من خوددارى ورزید .و در روایات دیگرى این عبارت به صیغه جمع از ابو سعید خُدرى روایت شده است یعنى : «استأذنّا … فأبى أن یأذن لنا» ؛[۳] از پیامبر اجازه خواستیم … آن حضرت به ما اجازه نداد .
ب) روایت زید بن ثابت
از کثیر بن زید ، از عبدالمُطّلب بن عبداللّه بن حَنْطب روایت شده است که گفت :… فقال له زید : إنّ رسول اللّه صلى الله علیه وآله أَمَرَنا أن لا نَکْتُب شیئاً من حدیثه ،فمحاه ؛[۴]زید به او گفت : همانا رسول خدا صلى الله علیه وآله ما را امر کرد که چیزى از حدیثش راننویسیم ، پس آن [ حدیث ] را از بین بُرد .در روایت دیگر : «إنّ النبیّ صلى الله علیه وآله نَهَى أَن یُکْتَب حدیثُه» ؛[۵] پیامبر صلى الله علیه وآله از نگارشِ حدیثش نهى کرد .
ج) روایات ابو هُرَیره دَوْسى
۱ . از عبدالرحمن بن زید ، از پدرش ، از عطاء بن یَسار ، از ابو هُریره ، روایت شده است که :ما در حالِ نوشتنِ شنیده هامان از پیامبر صلى الله علیه وآله بودیم که آن حضرت بر مادرآمد و گفت : چه مى نویسید ؟گفتیم : آنچه را شنیده ایم [ مى نگاریم ] .فرمود :اکتُبوا کتابَ اللّه ، امحَضوا کتابَ اللّه ، أکتابٌ مع کتاب اللّه ؟! امحَضوا کتابَ اللّه ـ أو : خلِّصوه ؛کتاب خدا را بنویسید . کتاب خدا را از غیر آن ، بپیرایید . آیا با کتاب خداکتابى [ برابرى مى کند ] ؟!ابو سعید خُدرى مى گوید : پس ما آنچه را نوشته بودیم در یک جا گردآوردیم ، آنگاه سوزاندیم .پرسیدیم : اى رسول خدا ، آیا از شما حدیث کنیم ؟فرمود :نَعَم ، تَحَدَّثُوا عنّی ولا حَرَج ، ومَن کَذِبَ عَلَیّ مُتَعمّداً فلیتبوّأ مقعده من النار ؛آرى ، از من حدیث کنید ، باکى نیست ؛ و هرکه بر من به عمد دروغ بندد ،باید نشیمن گاهش را براى آتش آماده سازد .گفتیم : اى رسول خدا ، از بنى اسرائیل حدیث نقل کنیم ؟فرمود :نَعَمْ ، تَحَدّثُوا عَن بَنی إسرائیل ولا حَرَج ، فإنّکم لا تُحَدّثون عنهم بشیء إلاّوقَد کانَ فیهم أَعْجَب منه ؛آرى، از بنى اسرائیل حدیث کنید ، باکى نیست . شما از آنان چیزى راحدیث نمى کنید جز اینکه در میانشان شگفت آورتر از آن هست .[۶] ۲ . در حدیث دیگر از ابو هُرَیره نقل شده است که گفت : به پیامبر صلى الله علیه وآله خبر رسیدکه افرادى حدیث آن حضرت را مى نویسند . پیامبر صلى الله علیه وآله بر منبر رفت و خدا را ستود وثنا گفت ، سپس فرمود :چه مى نویسید ؟ همانا من بَشرم ! هرکس نوشته هایى نزدش هست بیاورد .ما آنها را گرد آوردیم ، سپس [ از میان آنها احادیث ] بیرون آورده شدپرسیدیم : اى رسول خدا ، آیا از شما حدیث نقل کنیم ؟فرمود : اشکالى ندارد ، از من حدیث کنید ؛ [ اما بدانید ] هرکه به عمد برمن دروغ ببندد باید نشیمن گاهش را براى آتش آماده کند .[۷]
ناخُرسندى بعضى از صحابه از تدوین حدیث
گفتارهایى از صحابه داریم که بر ناخشنودى شان از تدوین حدیث حکایت دارد : ابو بَردَه [ فرزند ابو موسى ] مى گوید :ابو موسى تابع [ و خادمى ] داشت که در اسلام ، او را دشنام داد ، وى به من گفت :بسا ابو موسى بمیرد و احادیثش از میان برود ، بهتر است آنها را بنویسم .گفتم : نظرِ بایسته اى است .گفت : به نوشتن حدیث او دست یازیدم . پس از مدتى حدیثى را بر زبان آورد ومن رفتم که آن را بنویسم (چنان که [ پیش از این ] این کار را مى کردم) به من بدگمان شد و گفت : گویا حدیثم را مى نویسى ؟ گفتم : آرى .گفت : آنچه را نوشته اى بیاور ! آوردم ، آنها را نابود کرد و گفت : [ حدیث را ] حفظ کن ؛ چنان که [ پیش از این ] من حفظ کردم .[۸]در روایت دیگرى آمده است [ که ابو برده گفت ] :کتابى نوشته بودم ، ابو موسى طشت آبى خواست و کتاب را در آن شست .[۹]و نیز آمده است که :ابو موسى برایمان احادیثى را مى گفت . من و غلامِ آزاد شده ام ، آنها را مى نوشتیم .پرسید : آیا آنچه را از من مى شنوید مى نویسید ؟ گفتیم : آرى . گفت : آنها را برایم بیاورید ، پس آبى خواست و آنها را شست .[۱۰]ابو نَضْرَه مى گوید :به ابو سعید گفتیم : حدیثى را از رسول خدا صلى الله علیه وآله نوشته ایم ! گفت : محوش کنید .[۱۱]از ابن مسعود نقل شده است که وى صحیفه اى را پاک کرد [ و از بین برد ] که درآن ، اَحادیثِ درستى درباره اهل بیت پیامبر صلى الله علیه وآله بود .[۱۲]از عبدالرحمن بن ابى مسعود روایت شده که گفت :ما آنچه را مى شنیدیم مى نوشتیم ، عبداللّه ـ یعنى ابن مسعود ـ به کار ماپى بُرد کنیزش را فراخواند و نوشته ها و ظرف آبى خواست ، و نوشته هارا در آن شست .[۱۳]احادیث بى شمار دیگرى [ در این زمینه هست ] .[۱۴]این دست احادیث را از ابو سعید خُدرى ، زید بن ثابت ، ابو هُریره (و صحابهاى که به تدوین حدیث روى خوش نشان نمى دهند) مى آورند تا چنین وانمود کنند که پیامبر صلى الله علیه وآله تنها به حدیث گویى راضى بودند ، نه حدیث نگارى !مى توان این را به میراثى جاهلى برگرداند ؛ زیرا عرب حفظ [ سخنان ] را دوستمى داشت نه کتابت و نوشتن را .افرادى به امام صادق علیه السلام کنایه مى زدند که مى گوید : «صحیفه هایى نزد من است» آن حضرت فرمود : آرى ، من صحیفه هایى دارم که [ آنها را ] از صحیفه هاى پدرانم .. ابراهیم و موسى نقل مى کنم .این بینش حتّى تا امروز نزد بعضى از مسلمانان به چشم مى خورد . آنان با وجودکتابها ، به حفظ حدیث افتخار مى کنند !در پى بررسى سندِ این اخبار نیستیم ؛ زیرا بررسى سندى آنها ما را ملزم مى سازدکه احادیث مقابل آنها را ـ که بزرگان صحابه آنها را روایت کرده اند ـ واکاوى کنیم . مفاداحادیث این است که : پیامبر صلى الله علیه وآله به تدوین حدیث امر مى کرد ؛ چنان که على بن اَبى طالب و عبداللّه بن عمرو بن عاص و دیگران را به آن فراخواند .بلکه از بیشتر کسانى که به آنها منعِ تدوین نسبت داده شده ـ اگر نگوییم همه آنها ـروایتِ فرمانِ پیامبر به تدوین حدیث نیز ، ثابت است !
نقد روایات ابو سعید خُدرى
روایت اول
همام بن یحیى به سندش از ابو سعید روایت مى کند که پیامبر صلى الله علیه وآله فرمود :لا تَکْتُبوا عَنّی شیئاً إلاّ القُرآن ، فَمن کَتَبَ عَنّی شیئاً غیرَ القرآن فلیُمْحهُ ؛از من چیزى جز قرآن ننویسید ، پس هرکس از من چیزى جز قرآن رانوشته است باید آن را محو کند .این روایت با این پرسش رَدّ مى شود که :آیا جمله «لا تَکْتُبوا» و «مَن کَتَبَ عنّی» ، حکمى مقطعى است که در پایان عصرپیامبر نسخ شده است (چنان که بعضى از اهل سنّت به آن گرویدهاند)[۱۵] یا اینکه این حکم عام است و براى همه زمان هاست ؟اگر قول اول پذیرفته شود ، مى پرسیم : پس چرا خلیفه دوم ـ در زمان بعد از پیامبر ـ از کتابت حدیث نهى کرد ؟[۱۶]اگر تدوینِ حدیث در دوره پایانى عهد پیامبر استوار بود ، پس رازِ کراهت (وناخشنودى ) بعضى از صحابه و تابعان از تدوین حدیث چیست ؟[۱۷]و اگر قول دوم پذیرفته شود ـ که ظاهر عبارت است ـ پس چرا خلیفه اول و دیگرصحابه ، احادیث را تدوین کردند ؟[۱۸]چرا خلیفه دوم در تدوین حدیث رسول خدا صلى الله علیه وآله ـ که فرضاً از آن نهى شده است ـبه مشورت پرداخت ؟[۱۹]اگر اصحابْ نهى ِ کتابت حدیث را از پیامبر صلى الله علیه وآله شنیده بودند ، چگونه درباره تدوین نظر مى دادند ؟[۲۰]مقصود عمر از این سخن : «هرکس حدیث نوشته اى دارد ، آن را محو سازد»[۲۱]براى صحابه چیست ؟ یا این سخن که : «احدى نزدش نوشته اى باقى نگذارد جز اینکه آن را برایم بیاورد» .[۲۲]آیا اینها بر وجودِ نوشته هایى نزد صحابه پیش از عهد عمر ، دلالت نمى کند ؟[۲۳]چگونه عمر بن عبدالعزیز پس از عصر صحابه و تابعان ، برخلاف حدیث رسول خدا ـ بنا بر فرض وجود این حدیث ـ به تدوین حدیث دستور مى دهد ؟[۲۴]آیا روایتِ قبلى آنچه را ابو سعید خودْ روایت کرده است نقض نمى کند با این سخن که : «کنّا لا نکتبُ إلاّ التشهُّد» ؛ ما جز تشهّد را نمى نوشتیم ؟![۲۵] مانند این سخن به اضافه عبارت «والإستخارة» در روایتى دیگر هست .[۲۶]این دو روایت ، بر وجود کتابتِ جز قرآن و جایز بودن آن نزد مسلمانان دلالت دارد .در اینجا ، به جهت دلایلى که آوردیم ، احتمال قوى هست که روایت اول از ابوسعید ، ساختگى مى باشد .اگر ما جمله دومِ عمر را که به صحابه گفت : «من کان عنده شیء فَلْیُمْحِه» (هرکس چیزى [ از نوشته ها ] نزدش هست ، آن را نابود کند) با آنچه به رسول اکرم صلى الله علیه وآله نسبت داده شده ـ که فرمود : « فَلْیُمْحِه » (آن را محو کند) ـ مقایسه کنیم ، درمى یابیم که یاوران خلیفه پشتِ [ پرده ] اینگونه گزارشها اند و اینکه عمر احادیث را محو نکرد ، بلکه آنها را سوزاند !
روایت دوم
خودِ ابو سعید مى گوید :استأذنتُ النبیّ صلى الله علیه وآله أن أکتبَ الحدیث ، فأبى أن یأذن ؛[۲۷]از پیامبر اجازه خواستم که حدیث [ آن حضرت را ] بنویسم ، اجازه نداد .به فرضِ صحّتِ این روایت ، مى توان گفت :نهى در این روایت ، تنها براى ابو سعید است با این قرینه که پیامبر صلى الله علیه وآله به دیگران در نگارش حدیث اجازه داد ؛ مانند ابو شاة یَمَنى ،[۲۸] و فردى از اَنصار که از بدى حافظه شکوه کرد ،[۲۹] و فرا خوانى آن حضرت از على و دیگران براى کتابت[ حدیث ] .[۳۰]افزون بر این ، از سخن ابو سعید درمى یابیم که وى از کلام رسول خدا صلى الله علیه وآله ، نهى رابرداشت کرده است .زیرا از آن دسته از احادیث ابو سعید خُدرى ـ که نهى را در آنها به خود نسبت داده نه به پیامبر ـ درمى یابیم که همه آنها تحلیل ابو سعید را درباره منع تدوین حدیث مى آورند ، اینکه : پیامبر صلى الله علیه وآله اصحاب را به حفظ حدیث فرا مى خواند ، و آنان تنها به مشافهه ، حدیث مى شنیدند و فرامى گرفتند .پس ، فهمِ ابو سعید خطاست که [ مى گوید : ] پیامبر از تدوین حدیث نهى مى کرد ،با اینکه روشن است امر به حفظِ حدیث و دقّت در شنودن و اَخذِ حدیث از پیامبر صلى الله علیه وآله در هیچ حالى بر نهى آن حضرت از تدوین ، دلالت نمى کند .همچنین فرمانِ آن حضرت به صحابه درباره حفظ و شنود و دریافتِ احادیث ،عام است ، یعنى حفظِ حدیث را با کتابت آن نیز شامل مى شود ؛ زیرا حفظ سخن پیامبر صلى الله علیه وآله اختصاص به حفظ آن در ذهن و حافظه ندارد ، بلکه شیوه هاى مختلف حفظ را در بر مى گیرد که کاملترین آنها کتابت و تدوین اند و این ، همان معناى سخن پیامبر صلى الله علیه وآله است که فرمود : «مَن حَفِظَ على أُمّتی أربعین حدیثاً …» ؛[۳۱] هرکه بر اُمّتم چهل حدیث را حفظ کند …نگهداشتِ حدیث نبوى ، به حفظ در قلب اختصاص ندارد ، بلکه امکان تحقُّق آن به وسیله نوشتن و تدوین [ نیز ] هست ، حتى مى توان گفت ماندگارى حدیث بانوشتن، شایسته تر وسودمندتر است ؛ به همین جهت علما ، «اربعین نگارى » مى کنند .بنابراین ، در دعوت به حفظِ ذهنى مسامحه اى آشکار وجود دارد ؛ زیرا از امام صادق علیه السلام رسیده که فرمود :القَلبُ یَتَّکِلُ على الکتابة ؛[۳۲]قلب بر کتابت اعتماد مى کند .و صریحتر از آن ، فرمود :اُکتُبوا ، فإنّکم لا تَحْفَظون حتّى تَکْتُبُوا ؛[۳۳]بنویسید ! زیرا تا ننویسید ، حفظ نمى کنید .اگر بپذیریم که مقصودِ پیامبر صلى الله علیه وآله هیچ کدام از اینها نبود ، مى توانیم بگوییم که :پیامبر صلى الله علیه وآله به صحابه دستور داد که کلام و حدیث او را در ضمنِ قرآن مجید ننویسند ،بلکه به تدوین جداگانه قرآن و حدیث امر مى کرد تا به هم نیامیزند .بر آنچه گفتیم روایت ابو هُرَیره دلالت مى کند که پیامبر صلى الله علیه وآله صحابه را به گردآورى کتابها فراخواند و گفت :مَن کان عنده منها شیءٌ فَلْیَأْتِ به فَجَمَعناها فأُخْرِجَتْ … ؛هرکس چیزى از نوشته ها نزدش هست آن را بیاورد ، پس ما آنها را گردآوردیم ، آن گاه [ احادیث از میان آنها ] بیرون آورده شد .[۳۴]زیرا «بیرون آوردن» [ در این حدیث ] معنا ندارد مگر آنچه را که ما گفتیم که آن حضرت به بیرون آوردنِ سخنانش که از سوى بعضى از صحابه با قرآن تدوین شده بود ، امر کرد و این مطلب بر اِقرار پیامبر صلى الله علیه وآله بر تدوین حدیث ، دلالت بیشتر دارد تا بر نهى آن .همه اینها با فرضِ پذیرشِ نهى ِ پیامبر صلى الله علیه وآله براساس روایتِ ابو سعید خُدرى است ؛با اینکه این مَنع از آن حضرت ثابت نمى باشد، بلکه عکس آن از پیامبر صلى الله علیه وآله ثابت است.به این ترتیب نهیى که پنداشته اند از ابو سعید خدرى روایت شده ، درست نمى باشد .وارسى روایت زید بن ثابت روایتِ زید بن ثابت که رسول خدا صلى الله علیه وآله امر فرمود حدیثش را ننویسند ، مخالف فرمانهایى است که از آن حضرت درباره اجازه تدوین رسیده است[۳۵] و [ هم چنین ]ناسازگار با کتابتِ حدیث به وسیله اصحاب[۳۶] مى باشد .حتّى خودِ زید بن ثابت نقل مى کند که رسول خدا صلى الله علیه وآله او را به فراگیرى زبانِ سُریانى و کتابتِ آن امر کرد ، و او شانزده روزه آن را آموخت .[۳۷]اگر رسول خدا صلى الله علیه وآله نوشتن کتابهاى یهود را ـ به جهت بیم از مکر آنها ـ اجازه داده است سزاوارانه تر کتابتِ حدیث خود را براى امتش ، به جهت ترس از تباهى آن ،اجازه مى دهد .افزون بر این ، در آغاز روایتِ زید ، راوى مى گوید :دَخَل زید بن ثابت على معاویة فسألَهُ عن حدیثٍ ، فَأمر إنساناً یکتُبه .فقال له زید : إنّ رسول اللّه أمَرنا أن لا نَکْتُبُ شیئاً من حدیثهِ ، فمحاهُ ؛[۳۸]زید بن ثابت بر معاویه درآمد ، معاویه درباره حدیثى از او پرسید ، ودستور داد آن را بنویسند .زید به معاویه گفت : رسول خدا ما را فرمان داد که چیزى از حدیثش راننویسیم ! در پى این سخن ، معاویه آن نوشته را از بین برد .و در روایتِ دیگر است که : پُرسنده اى که کتابت حدیث را خواست ، مَروان بن حَکَم بود[۳۹] نه معاویة بن ابى سفیان .بى شک معاویه و مروان از شدیدترین مخالفان تدوین حدیث بودند ، چگونه نگارشِ حدیثى را مى خواهند ؟افزون بر این ، این روایت دلالت مى کند که حاکمان روا بودن تدوین حدیث رابراى خودشان ـ نه دیگران ـ مى خواهند ؛ یعنى مى خواستند آنچه را مى پسندند ،نوشته گردد و آنچه را دوست ندارند ، وانهاده شود ؛ زیرا نفعِ آنها در این بود .نکته دیگر : زید ادعا کرد که پیامبر از تدوین حدیث نهى کرد بى آنکه روایت آن رابیاورد . شاید زید از یک واقعه و یا حدیثى به خطا این برداشت را کرده است ! فهمِ زیدبه کار ما نمى آید ، قول یا فعل یا تقریر پیامبر است که ما را ملزم مى سازد .واکاوى روایات ابو هُرَیره دَوْسى روایاتى که از ابو هریره دَوْسى نقل شده نیز قابل بررسى است .روایتِ نخست در حدیث اول ، ابو هریره ، از رسول خدا صلى الله علیه وآله چنین مى آورد :* أکتابٌ مع کتاب اللّه ؟!آیا با کتاب خدا ، کتابى را برمى گیرید ؟* فَجَمَعْنا ما کَتَبْنا فی صعید واحد ، ثمّ أحرقناه بالنار ؛آنچه را نوشته بودیم در یک جا گرد آوردیم ، سپس آنها را سوزاندیم .* فقلنا : أی رسول اللّه ، أَنَتَحَدَّث عنک ؟ قال : نعم ، تَحَدَّثوا عنّی ولا حَرَج …گفتیم : اى رسول خدا ، آیا از شما حدیث نقل کنیم ؟ فرمود : آرى ، از من حدیث کنید ، اشکالى ندارد .درباره این حدیث ، چند نکته شایان توجه است :
نکته نخست
جمله «أکتاب مع کتاب اللّه ؟» (آیا کتابى با کتاب خدا ؟!) اشاره دارد به اینکه رسول خدا به این نتیجه رسیده بود که مردم مى خواهند کلام آن حضرت را همتاى ِکتاب خدا قرار دهند ، پیامبر صلى الله علیه وآله آنان را از این کار نهى کرد ؛ زیرا اعتقاد به نادرستى این کار داشتند یعنى گردآورى ِ سخن آن حضرت در مُصْحَف ـ به زودى ـ بر کتاب خدا تأثیر مى گذارد .این سخن از رسول خدا صلى الله علیه وآله نیست زیرا : ۱) مى دانیم که فهم قرآن ـ (الذِّکْر) ـ بر سنّت متوقّف است ، پس شناخت احکام جزبه [ وسیله ] سنّت امکان ندارد ؛ زیرا خداى متعال مى فرماید :« وَأَنزَلْنَا إِلَیْکَ الذِّکْرَ لِتُبَیِّنَ لِلنَّاسِ مَا نُزِّلَ إِلَیْهِمْ » ؛[۴۰]ما ذکر [ قرآن ] را به تو نازل کردیم تا براى مردم آنچه را سویشان فرودآورده شده ، تبیین کنى .و پیداست که تدوینِ سنّت ، ماندگارترین شیوه براى صیانت آن است . ۲) جمله «أکتاب مع اللّه ؟!» (آیا کتابى در کنار کتاب خدا ؟!) اشاره دارد به اینکه امکان آمیختگى کلام خدا با کلام پیامبر هست و این مطلب ، ناسازگار با این سخن خداست که فرمود :« إِنَّا نَحْنُ نَزَّلْنَا الذِّکْرَ وَإِنَّا لَهُ لَحَافِظُونَ » ؛[۴۱]همانا ما قرآن را فرود آوردیم و خودمان نگهدارنده آن هستیم .افزون بر این ، قرآن اعجازى بلاغى دارد و دعوتهاى تحدّى قرآن براى کافران ومشرکان ، بارها آمده است :« قُل لَّئِنِ اجْتَمَعَتِ الإِنسُ وَالْجِنُّ عَلَى أَن یَأْتُوا بِمِثْلِ هذَا الْقُرْآنِ لاَ یَأْتُونَ بِمِثْلِهِ وَلَوْ کَانَ بَعْضُهُمْ لِبَعْضٍ ظَهِیراً » ؛[۴۲]بگو : اگر انس وجن گردِ هم آیند که مثل این قرآن را بیاورند ، نمى توانندمانند آن را بیاورند ؛ هرچند برخى از ایشان پشتیبانِ برخى دیگر باشند .« أَمْ یَقُولُونَ افْتَرَاهُ قُلْ فَأْتُوا بِسُورَةٍ مِثْلِهِ وَادْعُوا مَنِ اسْتَطَعْتُم مِّن دُونِ اللَّهِ إِن کُنتُمْ صَادِقِینَ » ؛[۴۳]آیا مى گویند این قرآن را [ از پیشِ خود ساخته و ] به دروغ به خدا نسبت مى دهد ؟! بگو : اگر راست مى گویید ، هرچه مى توانید ـ غیر خدا ـ رابخوانید [ و به یارى بطلبید ] و مانند یک سوره آن را بیاورید .« فَأْتُوا بِسُورَةٍ مِن مِثْلِهِ وَادْعُوا شُهَدَاءَکُمْ مِنْ دُونِ اللَّهِ إِنْ کُنْتُمْ صَادِقِینَ »؛[۴۴]پس یک سوره مثل آن بیاورید و شاهدان خود را ـ غیر خدا ـ فراخوانیداگر راست گویید .بر خلاف حدیث رسول خدا صلى الله علیه وآله که در مقام تحدّى و اعجاز بلاغى نمى باشد ،بلکه براى تبیین احکام است . ۳) سخن پیشین ، صحابه را متّهم مى کند که توان تمییز میان کلام خدا ـ که آن راحفظ کرده اند و نقل مى کنند ـ و کلام پیامبر را (که در مقام تفسیر و شرح است) ندارند .آرى ، این سخن را خلیفه دوم بر زبان آورد ، براى آنان که نزد خود گردشان آورده بود تا در امرِ «تدوین حدیث» نظرشان را بخواهد ، گفت :إنّی ذکرتُ قوماً قبلکم کتَبُوا کُتُباً فأکبّوا عَلیها وترکُوا کتابَ اللّه وإنّی واللّهِ لاألبسُ کتابَ اللّه بشیء أبداً ؛[۴۵]من قومى پیش از شما را بیاد مى آورم که کتابهایى نوشتند و به آنهامشغول شدند و کتاب خدا را واگذاشتند ! به خدا سوگند ، من کتاب خدا رابه چیزى نمى پوشانم .با توجه به این سخن ، بعید نیست که حامیانِ خلیفه ، پشتِ نسبت این قول به پیامبر صلى الله علیه وآله باشند ؛ به ویژه آنکه راوى در اینجا ابوهریره دَوْسى است ، هموکه به صراحت از سوى صحابه[۴۶] به بستن دروغ بر پیامبر صلى الله علیه وآله ـ در احادیثش ـ متهم است .
نکته دوم
نکته دوم ، تأمّل در جمله دوم روایت ابو هریره است که در آن ادعا مى کندرسول خدا صلى الله علیه وآله سوزاندن کتابها را پایه نهاد ؛ زیرا راوى مى گوید :فَجَمَعْنا ما کتبنا فی صعید واحد ، ثمّ أحرقناه بالنار ؛آنچه را نوشته بودیم در یک جا گرد آوردیم ، آنگاه سوزاندیم .این نسبت به پیامبر صلى الله علیه وآله باطل است ؛ زیرا آن حضرت اجازه نداد تورات و انجیل تحریف شده ، سوزانده شود[۴۷] چگونه سوزاندن احادیثى را اجازه مى دهد که مُفسِّر ومُبَیِّن قرآن اند و در آنها اسم خدا و احکام الهى آمده است ؟!سوزاندن احادیث یکى دیگر از کارهاى [ زشت و نابخشودنى ] شیخین به شمارمى رود ؛ زیرا خلیفه اول پانصد حدیثش را سوزاند ،[۴۸] و نظیرِ این کار از عُمَر هم رسیده است .[۴۹]پس جاى شگفتى نیست که بگوییم : ادعاى « حَرْق » (سوزاندن) از برساخته هاى پیروانِ خلفاست ؛ زیرا شیخین آن را به رسول خدا نسبت ندادند .این حرکت ، اثبات مى کند که سوزاندن احادیث از کارهاى ابوبکر و عمر است نه سیره پیامبر صلى الله علیه وآله . اگر سوزاندن شرعى بود ، آن را به پیامبر نسبت مى دادند و به فعلِ پیامبر براى این کارشان استناد و احتجاج مى کردند . هنگامى که این حجّت شرعى براى آنها نبود ، آیندگان ناچار شدند ـ براى تصحیح کار پیشینیان ـ این عبارت را به پیامبر صلى الله علیه وآله ـ به دروغ ـ نسبت دهند
نکته سوّم
از پیامبر صلى الله علیه وآله نقل شده که فرمود : «تحدّثوا عن بنی إسرائیل ولا حَرَج» ؛از بنى اسرائیل حدیث نقل کنید و [ در این کار ] باکى [ بر شما ] نیست .به این نقلِ قولِ پیامبر صلى الله علیه وآله دو ایراد اساسى وارد مى شود : ۱) نزد مسلمانان ثابت است که روى گردانى از قرآن حرام است ، لیکن این ادعا که اشتغال به غیر قرآن به ترکِ آن منجر مى شود ، سپس تطبیق آن بر سُنّتِ نبوى ّ ،مسامحه اى است آشکار ؛ زیرا پیداست که این کار ، زمانى به ترکِ قرآن مى انجامد که در تنافى با آن باشد (مانند برگرفتن تورات و انجیل و [ التزام به ] عقاید و آراى موجوددر آنها) امّا عنایت به [ سخن ] مُفَسِّر و مُبیِّن قرآن را نمى توان از انگیزههاى ِ وا نهادنِ قرآن شمرد . ۲) چگونه است که نقلِ حدیث از بنى اسرائیل ، بى اشکال است با اینکه مى دانیم بارها پیامبر صلى الله علیه وآله از گرایش به سخنان اهل کتاب ، نهى کرد ؟!اگر به برحذر داشتن خدا و رسولش و بیم داشتن پیامبر بر دین ، از نقشِ بنى اسرائیل در اسلام ، نیک بنگریم ، و تأثیر پذیرى مردم از آنها را در صدر اسلام ملاحظه کنیم ـ تا آنجا که مردم درباره حق و ناحق بودن پیروى از محمّد صلى الله علیه وآله از یهودمى پرسیدند ! ـ اگر همه این حقایق را کنار هم بگذاریم ، به حقایق مهم دیگرى دست مى یابیم .چگونه ممکن است خواننده ، اجازه پیامبر صلى الله علیه وآله را به نقل حدیث از بنى اسرائیل بامنع از حدیث خودش ـ که ادعا شده ـ تصدیق کند و بپذیرد ؟چگونه سوزاندنِ حدیثِ خود پیامبر جایز است و در عین حال ، ایشان سوزاندن تورات و انجیل را اجازه نمى دهد ؟!اگر پرداختن به کتابتِ حدیثِ رسول خدا صلى الله علیه وآله مردم را از توجه به قرآن بازمى دارد ،پرداختن به نقلِ حدیث پیامبر نیز چنین است ، پس چرا نقل حدیث از پیامبر را جایزمى دانند و نوشتن آن را جایز نمى شمارند ؟!
نکته چهارم
روایاتِ ابو هُریره با روایاتى که وى از عبداللّه بن عمرو بن عاص نقل مى کند ،تعارض دارد ، و ابو هریره از عبداللّه بن عمرو بیشتر حدیث مى آورد ؛ زیرا وى آنچه رامى شنید مى نوشت .[۵۰]پس اگر رأى و نقل نخست او [ نهى پیامبر از تدوین و اجازهاش به نقلِ حدیث ]صحیح و درست باشد ، آنچه وى از عبداللّه بن عمرو بن عاص روایت مى کند باطل است ؛ زیرا وى به امر رسول خدا به عدم کتابت حدیث ، عمل نکرد ، بلکه بر ما و برابوهُرَیره سوزاندن کتاب عبداللّه بن عَمْرو (و دیگران) لازم است چون از آن نهى شده و پس از آن ، وجود کتابى براى عبداللّه بن عمرو (و دیگران) معنا ندارد .و اگر نظرِ دومِ ابوهریره درست باشد ، خبر اول وى باطل خواهد شد به جهت مشروعیّت نگارشِ حدیث نزد مسلمانان و عملکردشان در این زمینه ، که نمونه آن عبداللّه بن عمرو و دیگران اند که از پیامبر صلى الله علیه وآله حدیث نوشته اند .از دلایل صحّتِ خبرِ دوم ، روایتى است که از ابن نَهیک رسیده است و ابوهریره برصحت آنچه از کتاب وى نقل کرده ، گواهى مى دهد ، یا روایتى است که از همّام بن مُنَبِّه وارد شده است که وى احادیث ابو هریره را در کتابى گرد آورد و آن را «صحیفه صحیحه» نامید .این گزارشها صحّت نقل اول از پیامبر را سُست مى سازد و ساختگى بودنِ آن راتقویت مى کند و اینکه این کار ، براى خدمت به حاکمان و توجیه آرا و عملکرد آنهاصورت گرفت .
روایتِ دوم
درباره روایتِ دوم ابو هریره ، دو مطلب به نظر مى رسد :یکم : اینکه پیامبر صلى الله علیه وآله فرمود : «إنّما أنا بشر» (من بشرى هستم [ مانند دیگر آدمیان ])دلالت مى کند که آن حضرت معتقد بود که سخنش حجّت شرعى نمى باشد ، بلکه اویک بشر عادى است که در هنگام رضا و خشنودى چیزى را مى گوید که هنگام خشم آن را بر زبان نمى آورد .این مُدَّعا ، همان مدعاى قریش و سخن آنها به عبداللّه بن عمرو بن عاص است که به وى گفتند : «هر چیزى را که از رسول خدا مى شنوى مى نویسى ، در حالى که او یک بشر [ عادى ] است در خشنودى سخنى مى گوید و در غضب ، سخن دیگر» !از این روى ، رسول خدا صلى الله علیه وآله گفتار قریش را برنتافت و به عبداللّه بن عمرو گفت :اُکتُب ، فَوَالّذی نَفْسی بِیَده ، ما خَرَج مِنْهُ إلاّ الحَقّ ؛بنویس ، سوگند به کسى که جانم به دست اوست ، از دهانم جز حق خارج نمى شود .و این معناى دیگرى براى این سخنِ خداى متعال است که فرمود :« وَمَا یَنطِقُ عَنِ الْهَوَى * إِنْ هُوَ إِلاَّ وَحْیٌ یُوحَى » ؛[۵۱]پیامبر به هواى نفس لب نمى گشاید ، آنچه را بر زبان مى آورد ، چیزى جزوحیى که به او شده ، نیست .این همان حقیقتى است که ما در معناى حدیث روشن ساختیم . رسول خدا صلى الله علیه وآلهدر خبر عبداللّه بن عمرو بن عاص ، ادعاى قریش را که مى گفتند : «او یک بشر [ عادى ]است» نپذیرفت ، بلکه به صراحت فرمود که : سخن او درست است و از دهانش جزحق برون نمى تراود . بر خلاف آنچه در خبر ابوهریره آمده است که رسول خدا صلى الله علیه وآله همان سخن قریش را بر زبان آورد و اعتراف کرد که او یک بشر عادى است ـ که به خطا مى رود و صواب مى کند ـ یعنى کلام آن حضرت از نظرِ حجیّت ، ارزشى ندارد .روشن است که این مطلب باطل مى باشد و اهل تحقیق و آنان که عقل سلیم دارند ،آن را نمى پذیرند .دوم : دعوت به نقل حدیث و ترکِ تدوینِ حدیث ، از اصول سیاسى شیخین است که به زودى خواننده را بر آن مى آگاهانیم .از همه اینها ـ چنان که پیش از این گفتیم ـ مى توان نتیجه گرفت که یاران خلیفه در پسِ این خبرند .افزون بر این ، در گذشته اشاره کردیم که اگر صحت صدور این حدیث از رسول خدا صلى الله علیه وآله درست باشد ، پیامبر صلى الله علیه وآله در آن امر به بیرون آورى ِاحادیثى کردند که با کتابِ خدا در یک کتاب تدوین شده بود ، نه نفى جوازِ تدوین حدیث ، بلکه این خبر به بهتربودنِ تدوین احادیث نبوى اشاره دارد .امّا اینکه بعضى از صحابه تدوینِ حدیث را خوش نداشتند ، پیداست که کار آنان (پس از آنکه عدم نهى پیامبر را دریافتیم) بر ما و دیگران حجّت نمى باشد .سخن دکتر مصطفى اَعظمى ـ در اینجا ـ شایان توجه است :إنّ کلّ مَن نُقل عنه کراهیّة العلم ، فقد نُقِل عنه عکس ذلک أیضاً ـ ما عداشخص أو شخصین ـ وقد ثَبَتَت کتابتُهم أو الکتابة عنهم فقط ؛هرکس که از او [احادیثى ] درباره کراهت نگارش حدیث نقل شده ،عکس آن نیز از وى روایت شده است ـ مگر یک یا دو شخص ـ کتابتِ آنان با نگارش فقط از آنها ، ثابت است .دانش را با نگارش ماندگار سازید .رسول خدا صلى الله علیه وآله [۱] . تقیید العلم : ۲۹ ـ ۳۰ . [۲] . تقیید العلم : ۳۲ و۳۶ ؛ الکامل فی الضعفاء ۴ : ۱۵۸۴ [۳] . تقیید العلم : ۳۲ ؛ سنن دارمى ۱ : ۹۸ ، حدیث ۴۵۷ ؛ سنن ترمذى ۵ : ۳۸ ، حدیث ۲۶۶۵ . [۴] . تقیید العلم : ۳۵ ؛ جامع بیان العلم ۱ : ۶۳ . [۵] . به عنوان نمونه نگاه کنید به ، تقیید العلم : ۳۵ . [۶] . مسند احمد ۲ : ۱۲ ـ ۱۳ ؛ تقیید العلم : ۳۳ . [۷] . تقیید العلم : ۳۵ . [۸] . الطبقات الکبرى ۴ : ۱۱۲ . ۹] . تقیید العلم : ۴۱ . [۱۰] . همان ، ص۴۰ . [۱۱] . تقیید العلم : ۳۵ ، جامع بیان العلم ۱ : ۶۳ . [۱۲] . تقیید العلم : ۵۴ و۵۷ و ما بعد آن ؛ و نیز بنگرید به کتاب «منع تدوین حدیث» . [۱۳] . سنن دارمى ۱ : ۱۰۲ ؛ تقیید العلم : ۳۹ . [۱۴] . رجوع کنید به ، تقیید العلم : ۳۶ ـ ۴۴ . [۱۵] . مانند دکتر صبحى صالح در کتاب علوم الحدیث و خطّابى بُسْتى در معالم السنن ۴ : ۱۸۴ و سَمْعانى در اَدب الإملاء والإستملاء : ۱۴۶ و ابن صلاح در علوم الحدیث : ۱۸۲ و بیهقى ، و ابن کثیر در اختصار علوم الحدیث : ۸۷ . [۱۶] . بلکه از نقل حدیث نهى کرد ، و براى مثال ، ابوهُرَیره را از این کار بازداشت نگاه کنید به ،المحدّث الفاضل : ۵۵۴ ؛ البدایة والنهایة ۸ : ۱۰۶ و مواردِ گوناگون دیگر … [۱۷] . تقیید العلم : ۳۶ ـ ۶۰ ؛ السُنّة قبل التدوین : ۳۰۹ . [۱۸] . تذکرة الحفّاظ ۱ : ۵ ؛ حجیّة السنّة : ۳۹۴ ؛ الإعتصام بحبل اللّه المتین ۱ : ۳۰ . [۱۹] . تقیید العلم : ۴۹ و۵۳ ؛ حُجیّة السنّة : ۳۹۵ . [۲۰] . همان . [۲۱] . همان . [۲۲] . الطبقات الکبرى ۲ : ۱۴۰ . [۲۳] . الطبقات الکبرى ۱ : ۱۴۰ . [۲۴] . تقیید العلم : ۱۰۵ ـ ۱۰۶ ؛ سنن دارمى ۱ : ۱۲۶ ؛ صحیح بخارى ۱ : ۳۶ ؛ تاریخ الصغیر : ۱۰۵ ؛الجرح و التعدیل ۱ : ۲۱ ؛ تاریخ مدینة دمشق ۳ : ۱۷۵ . [۲۵] . تقیید العلم : ۹۳ . [۲۶] . السُنّة قبل التدوین : ۲۹۷ به نقل از المُصَنَّف (ابن ابى شیبه ۱ : ۱۱۵) . [۲۷] . الکامل فی الضُعَفاء ۴ : ۱۵۸۴ . [۲۸] . تقیید العلم : ۸۶ ؛ صحیح بخارى کتاب اللقطه ؛صحیح مسلم (کتاب الحجّ) ؛ مسند احمد ۲ : ۲۳۸ ؛ سنن ابى داود ۵ : ۴۵ ؛ جامع بیان فضل العلم ۱ : ۷۰ . [۲۹] . تقیید العلم : ۶۵ ؛ مجمع الزوائد ۱ : ۱۵۲ . [۳۰] . أَدب الإملاء والاستملاء سمعانى : ۱۲ ـ ۱۳ ؛ الإمامة والتبصرة من الحیرة (ابن بابویه) : ۱۷۴ ؛بصائر الدرجات : ۱۶۳ و به گونهاى دیگر در صفحه ۱۶۸ . [۳۱] . به عنوان نمونه نگاه کنید به ، مشکاة المصابیح ۱ : ۱۱۷ ، حدیث ۲۵۸ ؛ کنز العمّال ۱۰ : ۲۲۴ ـ ۲۲۶ ، حدیث ۲۹۱۸۲ ـ ۲۹۱۹۲ ؛ إتحاف السادة المتّقین ۱ : ۷۵ و۷۷ . [۳۲] . اصول کافى ۱ : ۵۲ ، باب ۵۱ ، ح۸ . [۳۳] . اصول کافى ۱ : ۵۲ ، باب ۵۱ ، ح۹ . [۳۴] . تقیید العلم : ۳۵ . [۳۵] . تقیید العلم : ۶۸ . [۳۶] . تقیید العلم : ۷۲ ـ ۹۸ . [۳۷] . الطبقات الکبرى ۲ : ۳۵۸ ؛ سنن ابى داود ۳ : ۳۱۸ ، حدیث ۳۶۴۵ ، مسند احمد ۵ : ۱۸۶ . [۳۸] . تقیید العلم : ۳۵ ؛ جامع بیان العلم ۱ : ۶۳ . [۳۹] . جامع بیان العلم ۱ : ۶۵ ؛ الطبقات الکبرى ۲ : ۱۱۷ ؛ تاریخ دمشق ۵ : ۴۴۹ . [۴۰] . سوره نحل ۱۶ آیه ۴۴ . [۴۱] . سوره حجر ۱۵ آیه ۹ . [۴۲] . سوره اسراء ۱۷ آیه ۸۸ . [۴۳] . سوره یونس ۱۰ آیه ۳۸ . [۴۴] . سوره بقره ۲ آیه ۲۳ . [۴۵] . تقیید العلم : ۴۹ ؛ حجیّة السنّة : ۳۹۵ . [۴۶] . از سوى عایشه و حضرت على علیه السلام ، عمر وى را از نقل حدیث نهى کرد ، و … [۴۷] . بنگرید به ، الکامل فی الضعفاء ۱ : ۱۷۷ ، این خبر از عایشه از پیامبر صلى الله علیه وآله نقل شده است . [۴۸] . تذکرة الحفّاظ ۱ : ۵ ؛ حجیّة السُنّة : ۳۹۴ ؛ الإعتصام بحبل اللّه المتین ۱ : ۳۰ . [۴۹] . تقیید العلم : ۵۲ ؛ نزدیک به این سخن در الطبقات الکبرى اثر ابن سعد آمده است . [۵۰] . تقیید العلم : ۸۰ ؛ جامع بیان العلم ۱ : ۷۱ ؛ مسند احمد ۲ : ۱۶۲ . [۵۱] . سوره نجم ۵۳ آیه ۳ ـ ۴ .