تحقیقی در ماورای نظریه رویا۲-پژوهشی درباره اذان

تحقیقی در ماورای نظریه رویا۲-پژوهشی درباره اذان

بخش دوم -رؤیاى  شگفت پیامبر  صلى ‏الله‏ علیه‏ و‏آله

آلوسى  در تفسیر آیه رؤیا مى ‏گوید :ابن جَریر از سَهْل بن سعد روایت کرده که گفت : پیامبر  صلى ‏الله‏ علیه‏ و‏آله  خواب دید بنى  امیّه چون میمون‏ها بر منبرش جست و خیز مى ‏کنند ، افسرده شد و تا زمانى  که از دنیا رفت خنده بر لبانش نیامد و خداى  متعال این آیه را نازل کرد : « وَمَا جَعَلْنَا الرُّؤْیَا … » .و ابن ابى  حاتِم ، و ابن مَرْدُویَه ، و بیهقى  در «الدلایل» ، و ابن عساکر از سعید بن مُسَیَّب روایت مى ‏کند که گفت : پیامبر  صلى ‏الله‏ علیه‏ و‏آله  ، در خواب ، بنى  امیّه را بر منابر دید ،ناخرسند گردید ، خدا وحى  کرد ، این تنها دنیاست که داده شدند ، پس پیامبرخوش‏حال  گشت و این معناى  سخن خداست که « وَمَا جَعَلْنَا … » .و ابن ابى  حاتم به نقل از یَعْلى  بن مُرَّه مى ‏گوید : «پیامبر  صلى ‏الله‏ علیه‏ و‏آله  فرمود : در خواب بنى  امیّه را بر منابر زمین دیدم ، به زودى  آنان بر شما سلطه مى ‏یابند ، پس آنان را اربابان بدى  خواهید یافت ، آن حضرت براى  این پیشامد نگران و اندوهگین شد ، خداى سبحان این آیه را نازل کرد

: « وَمَا جَعَلْنَا … » .ابن عمر روایت کرده که پیامبر  صلى ‏الله‏ علیه‏ و‏آله  گفت : فرزندان حَکَم بن ابى  عاص را چون میمون‏ها بر منابر دیدم ، در این‏باره خدا این آیه را نازل کرد : « وَمَا جَعَلْنَا … » ، و درخت لعنت شده در این آیه ، حَکم و فرزندان اویند ؛ و در عبارت بعضى  از مفسّران ، شجره ملعونه ، فرزندان بنى  امیه‏ اند .ابن مَرْدُویَه از عایشه (رض) نقل مى ‏کند که ، به مروان بن حکم گفت : از پیامبر  صلى ‏الله‏ علیه‏ و‏آله شنیدم که درباره پدرت و جَدَّت مى ‏گفت : شما شجره ملعونه در قرآن هستید .بنابراین ، معناى  احاطه خدا به مردم مانند احاطه قدرتمندان به آنان است ، و کلمه رؤیا در آیه یا با حذف مضاف آمده ، یعنى  «وما جعلنا تعبیرَ الرؤیا» ؛ و یا رؤیا به‏ طورمجاز در تعبیر به کار رفته است ؛ و معناى  قرار دادنِ فتنه براى  مردم ، بلاء و آزمایش آنهاست . ابن مُسَیَّب همین‏گونه آیه را تفسیر کرده است .و این نسبت به خلفایى  [ از بنى  امیّه ] است که به آنچه خواسته نفسشان بود دست یازیدند و ناجوان‏مردانه از سنن حق روى  برتافتند ، و نیز درباره منسوبان و عاملان وکارگزارانى  از آنها که کارهاى  پلید مى ‏کردند ، و یا نسبت به کسانى  که به هر شکل ،مددکار آنان در این راستا بودند .و احتمال دارد مراد این باشد : «ما خلافت آنان را و وجودشان را قرار ندادیم مگربراى  فتنه» که در این سخن مبالغه در مذمّت و نکوهش آنهاست ؛ و ضمیر «نُخَوِّفُهم» ـبنابراین معنا ـ یا به شجره برمى ‏گردد به این اعتبار که مقصود از آن بنى ‏امیّه‏ اند ؛ و لعن ونفرین آنها به جهت آن است که خون بى ‏گناهان را ریختند ، به ناموس مردم تجاوزکردند و اموالشان را ظالمانه گرفتند و مانع رسیدن حقوق به اهلش شدند و احکام خدارا دگرگون ساختند ، و به غیر حکمى  که خدا بر پیامبرش نازل کرده بود ، حکم کردند ،و دیگر کارهاى  بس زشت و ناپسند و بسیار پستى  انجام دادند که تا روزگارباقى  است از یادها نخواهد رفت .و لعن آنان در قرآن یا به خصوص آمده ـ چنان که شیعه مى ‏پندارند ـ یا به وسیله عموم است که نظر ما است ، خداوند مى ‏فرماید : «آنان که خدا و پیامبرش رامى ‏آزارند ، خدا در دنیا و آخرت آنها را لعن کرده است»[۱] ؛ و گفته است : «آیا امید داریدکه اگر چیره بر مردمان شدید در زمین تبه‏کارى  و فساد کنید ، و پیوند باخویشاوندانتان را ببُرید ؛ آنان که چنین کنند کسانى ‏اند که خدا (بر آنها) لعنت و نفرین فرستد ، پس شنوایى  و بینایى  (قلبى ) را از آنان بگیرد و کر و کورشان سازد»[۲] ؛ و نیز آیات دیگرى  که در این زمینه هست ، و دخول آنان را در عموم این آیات ، مى ‏توان دخول اَوَّلى  دانست[۳] .    و قُرطُبى  در تفسیرش مى ‏نویسد :آیه [ رؤیا ] از این خبر مى ‏دهد که فرمان‏روایى  بنى  امیّه و بالا رفتن آنان را (یعنى مانند میمون‏ها بر منبر پیامبر جهیدن) خدا فتنه و امتحان براى  مردم قرار داده است .حسن بن على  ـ در خطبه ‏اش درباره بیعت با معاویه ـ خواند : «نمى ‏دانم ! شاید آن فتنه‏ اى  براى  شماست و متاع و بهره‏مندى  تا زمانى » . ابن عطیّه مى ‏گوید : این تأویل محل نظر و تأمّل است و در این رؤیا ، عثمان و عمر بن عبدالعزیز و معاویه داخل نمى ‏باشند[۴] .    به هر حال ، سخنان متکلّفانه اهل سنّت درباره کلمه «رؤیا» و «شجره ملعونه» ـ درآیه ـ صحیح نمى ‏باشد ، پیداست که در قرآن ، لشکریان شیطان ، یهودیان ، مشرکان ،منافقان ، کسانى  که در حال کفر مى ‏میرند ، آنان که آنچه را که خدا نازل کرده کتمان مى ‏کنند ، مردمانى  که خدا و پیامبرش را مى ‏آزارند و … لعنت شده‏اند ، نه درخت زَقُّوم و تأویلات بى ‏اساس دیگرى  که براى  دور ساختن آیه از معناى  حقیقى ‏اش بافته ‏اند[۵] .

نقش مجتهدان نخست در تشریع

بررسى ‏هاى  پیشین ما ـ «وضوء النبى » و «منع تدوین الحدیث» و «تاریخ الحدیث
النبوى  الشریف»[۶] ـ بروز دو روش را پس از پیامبر  صلى ‏الله‏ علیه‏ و‏آله  آشکار مى ‏سازد که در زمان حیات آن حضرت نیز وجود داشتند :۱ ـ گروهى  موضع‏گیرى ‏هاشان براساس اصول و معیارهاست ، و از قرآن و سنّت پیروى  مى ‏کنند ، و با وجود نصّ معتبر و روشن ، اجتهاد و اظهار رأى  در برابر آن رانمى ‏پسندند .۲ ـ گروهى  اصول و معیارهاشان براساس موضع‏گیرى ‏هاى  صحابه است ، هرچندبرخلاف نصوص [ و تعالیم قرآنى  و حدیثى  ] باشد . اینها کسانى ‏اند که رأى  را تشریع مى ‏کنند و در مقابل نصّ [ و ضدّ آن ] فتوا مى ‏دهند ، و برخوردشان با پیامبر چنان است که گویا آن حضرت یک انسان ناکامل است ، گاه درست مى ‏گوید و گاه خطا مى ‏کند ، به برخى  ناسزا مى ‏گوید و لعنت مى ‏فرستد ، سپس برایشان آمرزش مى ‏طلبد[۷] ؛ یا امر وحى  چنان بر او پوشیده مى ‏ماند که وَرَقَة بن نَوْفَل او را با خبر مى ‏سازد ! این نظر ناسازگارى  دارد با آنچه ثابت شده که ، مُهر نبوّت بر دوش آن حضرت نوشته [ و حک  ]شده بود . در میان آنها کسانى  یافت مى ‏شود که صدایش را ـ در مباشرات روزانه ‏اش ـ برپیامبر بلند مى ‏کند و بر کارهایش ایراد مى ‏گیرد[۸] ، و با وجود و حضور آن حضرت مصلحت را تشخیص مى ‏دهد ، از امر و کارى  که او اجازه داده مى ‏پرهیزد یا در چیزهایى  زهد مى ‏ورزد که پیامبر نهى  کرده است .در کتاب الآداب صحیح بخارى  آمده است که : پیامبر در کارى  اجازه داد ، گروهى از آن دورى  کردند . خبر [ این رفتار آنان ] به پیامبر رسید ، به خشم آمد و گفت : چرا دسته‏ اى  مردم خوددارى  از چیزى  مى ‏کنند که من [ باکى  در آن نمى ‏بینم و ] خود اقدام به آن مى ‏ورزم ؟! به خدا سوگند ، من از همه‏تان آگاه‏ترم و ترسم از خدا از همه شما [ دررعایت احتیاط و دورى  از کارى  که خدا نمى ‏پسندد ] بیشتر است[۹] .    در روایت دیگر آمده است ، پیامبر آگاه شد که عبداللّه‏ بن عَمْرو بن عاص مى ‏گوید :سوگند به خدا ، روزها روزه مى ‏گیرم و شب‏ها بیدار مى ‏مانم ! پیامبر  صلى ‏الله‏ علیه‏ و‏آله  به او فرمود :آیا تو گفته‏ اى  : تا زنده‏ام روزها روزه مى ‏گیرم و شب‏ها بیدار مى ‏مانم ؟! گفت : این سخن را گفته ‏ام ، اى  پیامبر خدا . فرمود : توان این کار را ندارى  ، روزه بگیر و افطارکن ، بخواب و [ براى  شب زنده‏دارى  و عبادت ] برخیز و از ماه سه روز ، روزه بگیر ،چه پاداش کار نیک ده برابر است ، با عمل به این سنّت ، مثل آن است که همه عمرت راروزه گرفته‏ اى  .عبداللّه‏ گفت : توان من فراتر از این است . پیامبر  صلى ‏الله‏ علیه‏ و‏آله  فرمود : یک روز ، روزه بگیرو دو روز افطار کن . گفت : بیشتر از این توانمندى  دارم . فرمود : یک روز در میان روزه بگیر که روزه داود  علیه ‏السلام است و برترین روزه‏ هاست . گفت : توانایى ‏ام بیشتر ازاین است . پیامبر  صلى ‏الله‏ علیه‏ و‏آله  فرمود : برتر از این وجود ندارد [۱۰] .    این‏گونه پافشارى  بر نظر شخصى  در مقابل قول پیامبر  صلى ‏الله‏ علیه‏ و‏آله  خطرات نهفته بى ‏شمارى  را در بر دارد ، و راه‏هایى  را براى  تحریف و تبدیل مى ‏گشاید ، و ازویژگى ‏هاى  آن این است که دین خدا با آمیختگى  به آراء گوناگون مردم و نظرات شخصى  آنان دگرگون مى ‏شود و از اینجا به تجزیه دین و گرایش تلفیقى  در شریعت مى ‏انجامد .و از اینجاست که در صدر اول اسلام و پس از آن ، احکام اختراعى  و از پیش خود ساخته ، پدید آمد که از دین خدا نبودند و نسبتى  با حیات اسلامى  پیراسته ،نمى ‏یافتند ، و این همان چیزى  بود که پیامبر  صلى ‏الله‏ علیه‏ و‏آله  بر امّتش از آن بیم داشت .و این‏گونه است که مى ‏بینیم امام على   علیه ‏السلام ـ در خطبه ‏اى  ـ یادآور مى ‏شود که اگربرایش فرصت مناسب فراهم آید ، امور را به اصل آنها باز مى ‏گرداند :بى ‏گمان آغاز رخداد فتنه‏ ها پیروى  از احکام نفسانى  و احکام بدعت ‏آمیزى  است که در آن بر خلاف کتاب خدا عمل مى ‏شود و کسانى  بر کسان دیگر سلطه مى ‏یابند …آیا نمى ‏نگرید که اگر به این امور اقدام کنم از گرد من پراکنده مى ‏شوید : اگر مقام ابراهیمى  را به جایى  برگردانم که پیامبر نهاده بود ، فدک را به وارثان فاطمه بازگردانم ،صاع پیامبر را آن‏گونه که بود رایج سازم ، زمین‏هایى  را که پیامبر به کسانى  بخشید و به آنان داده نشد ، امضاء کنم و در اختیارشان قرار دهم ، خانه جعفر را به ورثه‏ اش برگردانم وقسمتى  از مسجد را که در آن خانه بنا شده ویران کنم[۱۱] ، احکام ستم‏کارانه ‏اى که صورت گرفته لغو کنم[۱۲] و زنانى  را که به ناحق در اختیار مردانى ‏اند به شوهرانشان بازگردانم[۱۳] ، و با این کار به احکام ازدواج بپردازم ، و فرزندان بنى  تَغْلِب را اسیرسازم[۱۴] ، و آنچه را از زمین خیبر تقسیم شده بازگردانم ، و دیوان بخشش‏ هاى  نابجا راببندم[۱۵] ، و چنان که پیامبر  صلى ‏الله‏ علیه‏ و‏آله  بیت المال را به مساوات مى ‏پرداخت بپردازم و آن را بین ثروتمندان به گردش در نیاورم ، و مساحت [ و مالیات بر زمین  ]را دور افکنم[۱۶] . ومیان ازدواج‏ها مساوات برقرار سازم[۱۷] ، و خمس پیامبر را آن‏گونه که خدا واجب کرده به اجرا درآورم[۱۸] ، و مسجد پیامبر را به جاى  خودش بازگردانم[۱۹] و درهایى  که بر آن گشوده شده ببندم[۲۰] و درى  را که بسته شده بگشایم ، و مسح بر پا افزار را حرام سازم[۲۱] ،و آنان را که نبیذ [ شراب ] مى ‏آشامند حد زنم ، و دستور دهم که هر دو مُتعه حلال است[۲۲] ، و امر کنم که بر جنازه‏ها پنج تکبیر بگویند[۲۳] ، و مردمان را به بلند خواندن «بسم اللّه ‏ الرحمن الرحیم» ملزم سازم[۲۴] ، و آن را که پیامبر از مسجدش بیرون کرده و پس ازآن حضرت در آن داخل شده ، از مسجد بیرون کنم ، و کسانى  را که پیامبر  صلى ‏الله‏ علیه‏ و‏آله  واردمسجد کرده و پس از او از آن بیرون رانده شده‏ اند ، به مسجد درآورم[۲۵] ، و مردم را برحکم قرآن و طلاق براساس سنّت وا دارم[۲۶] ، و صدقات (و حقوق مالى ) را بر اموال ـآن‏گونه که هست ـ بستانم و میزان آن را مشخص سازم[۲۷] ، و وضو و غسل و نماز را به اوقات و شرایع و جایگاهشان بازگردانم[۲۸] ، و اهل نجران را به محلشان بازگردانم[۲۹] ، واسیران فارس و دیگر امت‏ها را به کتاب خدا و سنّت برگردانم[۳۰] .    امامان  علیهم‏ السلام آشکارا گفته‏ اند که از نصوص ـ قرآن و حدیث پیامبر ـ پیروى  مى ‏کنند ،و اجتهاد به رأى  را نمى ‏پسندند واهل آن نیستند .امام باقر  علیه ‏السلام به جابر مى ‏گوید : به خدا سوگند اى  جابر ، اگر ما به رأى  و هواى نفسمان به مردم فتوا دهیم از هلاک‏ شدگانیم ؛ لیکن فتوای مان براساس احادیثپیامبر  صلى ‏الله‏ علیه‏ و‏آله  و اصل‏هاى  علمى  نزد ما است که نسل اندر نسل به ما ارث رسیده ، و آن راچنان اندوخته [ و از دستبرد نا اهلان ] حفظ مى ‏کنیم که اینان طلا و نقره‏ هاشان را نهان ساخته و پاسدارى  مى ‏کنند[۳۱] .    مردى  مسئله‏اى  از امام صادق  علیه ‏السلام پرسید و آن حضرت پاسخ داد ، آن مرد گفت : آیابه نظرتان نمى ‏رسد که اگر چنین و چنان پاسخ مى ‏دادید ، جاى  حرف و مناقشه در آن نبود ؟ امام  علیه ‏السلام فرمود : شتاب مکن ! جوابى  که به تو ـ در این مسئله ـ دادم از پیامبر  صلى ‏الله‏ علیه‏ و‏آله بود ، ما از کسانى  نیستیم که فتوا به رأى  مى ‏دهند[۳۲] .    امام باقر  علیه ‏السلام : هیچ‏کس بر خدا و پیامبرش بیشتر دروغ نمى ‏بندد از کسى  که ماخاندان را تکذیب کند ، یا بر ما دروغ بندد ، زیرا ما از پیامبر و از خدا حدیث نقل مى ‏کنیم ، بنابراین هنگامى  که ما تکذیب شویم گویا خدا و پیامبر تکذیب شده‏ اند[۳۳] .    و فرمود : اگر ما به رأى ‏مان حدیث کنیم ، به گمراهى  مى ‏افتیم ـ چنانچه کسان پیش از ما گمراه شدند ـ لیکن ما با بَیِّنه و حجّتى  از پروردگارمان حدیث مى ‏کنیم که براىپیامبرش بیان کرده و او آن را به ما آموخته است[۳۴] . ابو بصیر مى ‏گوید به امام صادق  علیه ‏السلام گفتم : چیزهایى  بر ما وارد مى ‏شود [ وپرسش‏هایى  را از ما مى ‏کنند ] که در کتاب و سنّت پاسخى  بر آنها نمى ‏شناسیم ، آیا به رأى  و نظرمان پاسخ دهیم ؟ فرمود : نه ، بدان که اگر [ در چنین حالى  ] پاسخ درست دهى  اجر و پاداشى  داده نمى ‏شوى  ، و اگر خطا کنى  بر خداى  بزرگ دروغ بستى [۳۵] . آرى  ، شیوه اجتهاد به رأى  ، رهبران و پیروانى  دارد که ریشه ‏ها واصولشان را از
کانونى  جز تَعَبُّد و تسلیم برمى ‏گیرند و به فرهنگ جاهلیّت نزدیک‏ترند ، و شناخت اصیل از فرهنگ اسلام ندارند . اینان در صدر اسلام وجود قابل ملاحظه ‏اى  داشتند ،بعضى  از مشرکان به پیامبر پیشنهاد کردند که بعضى  از احکام شرعى  را تغییر دهد ، وخدا به پیامبر فرمود که بگوید : «من چنین نیستم که تعالیم خدا را از پیش خوددگرگون کنم ، من جز آنچه به من وحى  مى ‏شود پیروى  نمى ‏کنم»[۳۶] . عمر بن خطّاب نمونه‏ اى  آشکار از مجتهدانى  است که به خود جرأت مى ‏دادند باحضور پیامبر مصلحت را به رأیشان تشخیص دهند ، او گرفتن فدا را از اسیران بدربرنتافت[۳۷] ، و بر نماز پیامبر به جنازه منافق اعتراض کرد[۳۸] و در ماجراى  صلح حُدَیْبیه باپیامبر به تندى  سخن گفت[۳۹] ؛ و از پیامبر خواست که بر علم خویش بیفزاید و درشریعت اسلام از کتاب‏هاى  یهود استفاده کند[۴۰] ، و به پیامبر  صلى ‏الله‏ علیه‏ و‏آله  در مرض وفات گفت :(او هذیان مى ‏گوید) یا دَرْد بر او چیره شده است[۴۱] .

مجتهدان نخست و مسئله اذان

و اکنون زمان آن است که موضع عمر بن خطّاب و دیگر مجتهدان را در اذان بنگریم تا دریابیم آیا اینان در تغییر اذان نقشى  داشتند ، یا اینکه پیامدهاى  تحریف برکسانى  است که پس از آنان آمدند ـ مانند بنى  امیّه و بنى  عبّاس ـ و دیگر متأخّران بنابرتعبیر صنعانى [۴۲] .    از نصوص گذشته دریافتیم گرایش و نگرشى  در صحابه نسبت به اذان وجودداشت که به پیامبر  صلى ‏الله‏ علیه‏ و‏آله  پیشنهاد مى ‏کردند ناقوسى  مانند ناقوس نصارى  یا بوقى  مثل بوق یهود را بسازد ، پیامبر از این کار ناخشنود شد و از اظهار نظرهاى  بعضى  ازصحابه [ که چنین رویکردى  داشتند ] غمگین گشت ، چه امرشان رسید به اینکه ازپیامبر مى ‏خواستند بعضى  از اندیشه‏ ها و تعالى  انحرافى  شریعت موسى  و عیسى  را درآئین اسلام داخل کند ، گویا تز اسلام توانایى  ندارد که از عهده این مسئولیت‏ها برآید .از عمر روایت کرده‏اند که به پیامبر صلى ‏الله‏ علیه‏ و‏آله  گفت : اى  رسول خدا ، من به برادریهودى ‏ام گذشتم   ، جوامعى  از تورات را برایم نوشت ، آیا بر تو عرضه کنم ؟ چهره پیامبر دگرگون شد … عمر گفت : راضى  شدم که اللّه‏ پروردگارم باشد و اسلام دینم ومحمّد پیامبرم . پس اندوه پیامبر برطرف شد ، آن‏گاه فرمود : سوگند به کسى  که جانم به
دست اوست ، اگر هم ‏اکنون موسى  در میانتان بیاید و شما از او پیروى  کنید و مرا رهاسازید گمراه مى ‏شوید : چه شما نصیب من از امت ‏هایید و من بهره شما از پیامبران[۴۳] .پس مجتهدان صدر اول ، سازگار با شناختى  که از شرایع پیشین داشتند ، با احکام اسلام رفتار مى ‏کردند ، و مى ‏پنداشتند امر شریعت به دست آنهاست . آنچه را بخواهندمى ‏توانند انجام دهند ، و اینان بودند که بوق و ناقوس را به پیامبر پیشنهاد کردند«ناقوس زدند یا نزدیک بود که ناقوس بزنند» ، حتى  عبداللّه‏ بن زید یا غیر او در خوابدید …بنابراین ، ایده تشریع اذان با رؤیا ، از سوى  صحابه اجتهادگرا ، پدید آمد ، سپس دگرگونى  و تکامل یافت و به نسل‏هاى  بعد رسید . توجه  به این نکته در میان بحث‏هاى ما لازم است .از کثیر بن مُرَّه حَضْرَمى  روایت شده که پیامبر  صلى ‏الله‏ علیه‏ و‏آله  فرمود : نخستین کسى  که درآسمان اذان گفت جبرئیل بود . پس صداى  اذان را عمر و بلال شنیدند ، عمر آمد وپیامبر را به آنچه شنید خبر داد ، سپس بلال همین کار را کرد ، پیامبر به او گفت : اىبلال ، عمر بر تو سبقت گرفت …یا از ابن عمر رسیده که : بلال در آغاز که اذان مى ‏داد مى گفت : «أشهد أن لا إله إلاّاللّه‏ ، حى  على  الصلاة» ، عمر به او گفت : در پى  این [ دو جمله ] بگو : «أشهد أنّ محمّداًرسول اللّه‏ …آرى  ، آنان صحابه‏اى  را که رؤیاى  اذان را دیده‏ اند تا مرتبه نبوّت و مشاهده حقیقى بالا بردند ، حتى  عبداللّه‏ گفت : «اى  رسول خدا ، بین بیدارى  و خواب بودم» و درروایت دیگر آمده که «هرآینه مى ‏گفتم : بیدار بودم نه خواب» ؛ و به عکس این ،مى ‏بینیم که منزلت پیامبر را از معاینه حقیقى  در معراج ـ « ثُمَّ دَنَا فَتَدَلَّى  فَکَانَ قَابَ قَوْسَیْنِ أَوْ أَدْنى  » ـ به مرتبه تشکیک پایین مى ‏آورند ، و در این زمینه عبارت «بین خواب وبیدارى » را به کار مى ‏برند و در [ کتاب‏هاى  ] صحیح [ خود ] آن را روایت مى ‏کنند .مسلم در صحیح به سندش از قَتاده ، از اَنَس بن مالک ـ شاید گفت : از مالک بن صَعْصَعَه (مردى  از قومش) ـ از پیامبر نقل مى ‏کند که فرمود : زمانى  که در خانه کعبه بودم بین خواب و بیدارى  … سپس حیوانى  سفید برایم آوردند که به آن بُراق گفته مى ‏شد ، بزرگ‏تر از حمار بود و کوچک‏تر از قاطر ، به اندازه دید چشمش گام برمى ‏داشت ، سوار بر آن شدم ، سپس رفتیم تا آسمان دنیا را درنوردیدیم … آن‏گاه داستان معراج را نقل مى ‏کند[۴۴] . بلکه روایت شَریک به نقل از انس تصریح دارد به اینکه پیامبر  صلى ‏الله‏ علیه‏ و‏آله  خواب بود ،وى  مى ‏گوید : «او در مسجدالحرام خوابیده بود» و داستانى  را که در لیلة الإسراء واردشده ذکر مى ‏کند ، آن‏گاه در پایان آن مى ‏گوید : «از خواب بیدار شدم در حالى  که درمسجد الحرام بودم»[۴۵] .صالحى  شامى  مى ‏گوید : این مذهب و ایده به معاویة بن ابى  سفیان … و نیز به عایشه نسبت داده شده است[۴۶] .    بلکه امام شافعیه ، قاضى  ابوالعبّاس بن سُرَیْج ، تصریح مى ‏کند که این حدیث برعایشه وضع شده است او مى ‏گوید : «این حدیث صحیح نیست و براى  ردّ حدیث صحیح ، وضع شده است»[۴۷] .چه کسى  این حدیث را ـ از پیش خود ـ ساخته و وضع کرده است ؟غرض او را از این تحریف ـ در برابر آنچه که اصیل است ـ چه مى ‏باشد ؟ انکارمنزلت پیامبر  صلى ‏الله‏ علیه‏ و‏آله  به چه انگیزه‏اى  است و کوشش براى  قرار دادن قضیّه معراج به صورت یک خواب عادى  براى  او چیست ؟ چرا این عقیده به معاویه و عایشه اختصاص یافته است ؟!آیا جز این است که این انکار پنهانى  مى ‏خواهد بر رؤیاى  پیامبر سرپوش گذارد که خواب دید بنى  امیه ـ یا تَیْم وعدى  ـ مردم را از اسلام به عقب [ و دوران جاهلیّت ] بازمى ‏گردانند[۴۸] ؟! اگر دیدن رؤیا در خواب چیز بزرگى  نیست و فایده زیادى  ندارد ، و اگر معراج رؤیاست ، چرا دیگران آن را ندیدند ـ چنانچه اذان را هفت یا چهارده یا بیست نفرخواب دیدند ـ تا مشرکان پیامبر را تکذیب نکنند ، یا گروهى  از مسلمانان مرتدنشوند ؟ آیا اینان در راز خواب دیدن صحابه اذان را ، مثل همین علت را قائل ‏اند ؟این‏گونه احادیث ، اینان را به آسمان ، بالا مى ‏برد و نزدیک وحى  قرار مى ‏دهد ، ومى ‏کوشد مقام‏هاى  پیامبر را در معراج در حد یک رؤیاى  عادى  پایین آورد ، و اگر مانقش مجتهدان را در شریعت ملاحظه کنیم و بر اجتهادات صحابه و پیشنهادات آنان به پیامبر ـ در اذان و غیر آن ـ آگاه شویم ، و انگیزه‏ هایى  را بشناسیم که عمر بن خطّاب رابرانگیخت از اذان «حَیّ على  خیر العمل» را بردارد یا «الصلاةُ خیر من النوم» را جزواذان کند ، درمى ‏یابیم که نخستین شرارت‏ها براى  این تحریف ، از سوى  این قسم ازصحابه پدید آمد ، و نظریه رؤیا بودن اذان با اندیشه این گروه سازگار است نه متعبّدان ، و این به دلیل اجتهادشان و عدم تعبّد آنها به نصوص مى ‏باشد ؛ و نظریه اینهادرباره شریعت و معراج و غیر آن ، با نظر اهل البیت اختلاف دارد

[۱] .  « إِنَّ الَّذِینَ یُؤْذُونَ اللّه‏َ وَرَسُولَهُ لَعَنَهُمُ اللّه‏ُ فِی الدُّنْیَا وَفِی الاْخِرَةِ » سوره احزاب : ۵۷ .
[۲] .  « فَهَلْ عَسَیْتُمْ إِن تَوَلَّیْتُمْ أَن تُفْسِدُوا فِی الْأَرْضِ وَتُقَطِّعُوا أَرْحَامَکُمْ * أُولئِکَ الَّذِینَ لَعَنَهُمُ اللَّهُ فَأَصَمَّهُمْ وَأَعْمَى  أَبْصَارَهُمْ »سوره محمّد : ۲۲ و۲۳ .
[۳] .  تفسیر روح المعانی ۱۵ : ۱۰۷ ـ ۱۰۸ ؛ براى  آگاهى  از دیگر اقوال در آیه ، نگاه کنید به ، تفسیر الکبیر ،للرازی ۲۰ : ۲۳۶ ـ ۲۳۷ .
[۴] .  تفسیر القرطبی ۱۰ : ۲۸۳ ، سوره اسراء .
[۵] .  براى  آگاهى  بیشتر نگاه کنید ، به نامه مأمون عبّاسى  ـ در تاریخ طبرى  ـ تا به فهم حاکم و رایج درقرن‏هاى  اولیه (از این واژه) آگاه شوید ، و اینکه در آن زمان ، مراد از شجره ملعونه را بنى  امیّه مى ‏دانستند ، و مقصود از اهل البیت در نظر آنان عترت پیامبر  صلى ‏الله‏ علیه‏ و‏آله  بود . در نامه طولانى  مأمون آمده است :خدا عترت پیامبر را اهل بیت رحمت قرار داد ؛ کسانى  که پلیدى ‏ها را از آنان زدود و به شیوه‏اى  خاصّ پاکشان ساخت . آنان معدن حکمت‏ اند و وارثان نبوّت و جایگاه  خلافت خدا ، فضیلت برایشان فراهم آورد و مردمان را به اطاعت آنان ملزم ساخت .گروه زیادى  از طائفه پیامبر و جماعت بسیارى  با او دشمنى  و ستیز کردند و او را دروغ‏گو دانستند و با او جنگیدند ، با تکذیب و نکوهش به پیشوازشان مى ‏رفتند ، و قصد آزار و ترساندنش را داشتند ، کینه‏ورى  با او را آغاز کردند و اعلان نبرد به او دادند ، و از قصدش او را بازداشتند و آن را که پیرو او شد شکنجه کردند .کینه‏ توز تر از همه در این راستا و در مخالفت سترگ‏تر و نخستین آنان در هر جنگ و اعلام ستیز که پرچمى  براى  اسلام برافراشته نشد مگر اینکه او به عنوان صاحب و رهبر و رئیس‏شان در همه‏جا ـ از بدر و اُحُد و خندق و فتح ـ حضور داشت ، ابو سفیان بن حرب بود ، و پیروان او را از بنى  امیّه که در کتاب لعنت شدند ، و نیز پیامبر آنان را در مکان‏ها و مواضع متعدد نفرین کرد ، چه خدا آنچه را آنان پدید مى ‏آوردند مى دانست و از کارها و نفاقشان و کفرِ جانشینان آنها آگاه بود .ابو سفیان در دشمنى  با پیامبر کوشید و به شدّت ایستادگى  کرد و اعلام جنگ داد تا اینکه در برابر شمشیر  مسلمانان به زانو درآمد و دین خدا برترى  یافت با آنکه ناخوشایند آنان بود . پس به دروغ اسلام بر زبان آورد ، بى ‏آنکه در قلبش رسوخ کند ، و کفر درونى ‏اش را پنهان داشت .پیامبر و مسلمانان به اسلام ظاهرى  او آگاه بودند ، آن حضرت برایش سهمى  به عنوان «المُؤلَّفة قُلوبُهم» جدا کرد که پذیرفت .فرزندان او از کسانى ‏اند که خدا بر زبان پیامبرش بر آنها لعن فرستاد و آیه نازل شد که : « وَالشَّجَرَةَ الْمَلْعُونَةَ فِی الْقُرْآنِ وَنُخَوِّفُهُمْ فَمَا یَزِیدُهُمْ إِلاَّ طُغْیَاناً کَبِیراً » ، هیچ کس در این اختلاف ندارد که خدا در آیه ، بنى  امیّه را اراده کرده است . پیامبر  صلى ‏الله‏ علیه‏ و‏آله  آن‏گاه که ابو سفیان را سوار بر حمارى  دید که معاویه افسارش را گرفته بود و یزید آن را مى ‏راند ، فرمود : خدا لعنت کند جلو دار الاغ را و سوار شونده و راننده آن را … تاریخ الطبری ۱۰ : ۵۷ ـ ۵۸ .
 [۶] .  این بحث در مجلّه تراثنا شماره‏هاى  ۵۳ ـ ۶۰ با عنوان «السنّة بعد الرسول» به چاپ رسیده است .
[۷] .  صحیح البخاری ۸ : ۴۳۵ ، کتاب الدعوات ، باب ۷۳۶ ، حدیث ۱۲۳۰ ؛ مسند أحمد ۲ : ۳۱۶ ـ ۳۱۷ و۴۱۹ ، و نیز ج۳ : ۴۰ .
 [۸] .  مانند اعتراض عمر بن خطّاب بر پیامبر ـ آن‏گاه که خواست بر منافقى  نماز گزارد ـ که گفت : آیا بر منافق نماز مى ‏گزارى  ؟! و نیز این روایت که عمر شیوه پیامبر را در گرفتن فدا از اسیرانِ بَدْر برنتافت و غیر آن . نگاه کنید به ؛ صحیح مسلم ، کتاب الفضائل ، باب فضائل عمر .
 [۹] .  نگاه کنید به ، صحیح بخارى  ۸ : ۳۵۳ ، کتاب الأدب ، باب من لم یواجه الناس بالعتاب ، حدیث ۹۷۹ .
 [۱۰] .  نگاه کنید به صحیح البخاری ۳ : ۹۱ ، کتاب الصوم ، باب صوم الدهر ، حدیث ۲۳۳ .
 [۱۱] .  گویا آنان خانه جعفر را غصب و جزو مسجد کرده بودند .
[۱۲] .  مانند حکم عمر به عَوْل و تَعْصیب در ارث و …
 [۱۳] .  مثل کسى  که بدون [ وجود و حضور ] شاهدان [ عادل ] زنش را طلاق داده ، یا در حال حیض [ و بى  آنکه از عادت ماهانه پاک بوده و آمیزش جنسى  با او صورت نگرفته باشد ] اقدام به طلاق کرده است .چه بسا این سخن امام  علیه ‏السلام اشاره به فرمایش آن حضرت بعد از بیعت باشد که فرمود : آگاه باشید اى  مردم هر زمینى  که عثمان اقطاع کرده [ و به ناحق به خویشانش واگذارده ] و هر مالی را که او [ به کسانش داده و ] بخشیده به بیت المال بازمى ‏گردد ، چه حق گذشته را چیزى  باطل نمى ‏کند ، واگر دریابم که با بیت المال ازدواجى  صورت گرفته [ و کابین زنان شده ] آن را باز پس مى ‏گیرم … ؛ نگاه کنید به ، نهج البلاغه ۱ : ۴۲ ، خطبه ۱۴ .
 [۱۴] .  زیرا عمر جزیه را از آنان برداشت ؛ آنان اهل ذمّه نبودند ، از این رو اسیر سازى  فرزندانشان حلال و شایسته بود .محیى  السنة ، بَغَوى  مى ‏گوید : روایت شده که عمر بن خطّاب خواست از نصاراى  عرب جزیه بگیرد . گفتند : ما عربیم ، آنچه را عجم مى ‏پردازد نمى ‏دهیم ، لیکن مانند آنچه به عنوان صدقه میانشان معمول  است ، از ما بستان . عمر گفت : حکم خدا بر مسلمین گرفتن جزیه از شما ست . گفتند : به اسم صدقه هرچه خواهى  افزون کن و به اسم جزیه از ما چیزى  مگیر . پس عمر توافق کرد که صدقه را دو برابر از آنها بستاند .
 [۱۵] .  اشاره به عمل‏کرد عمر است که براى  تأمین عالمان و والى ‏ها و لشکریان مانند زکات واجب ، بر زارعان و صنعت‏گران و تاجران ، خراج [ مالیات ] نهاد ، ودفاترى  تدوین کرد که نام‏ه اى  اینها و آنها در آن بود .
[۱۶] .  براى  آگاهى  بیشتر در این زمینه نگاه کنید به ؛ کتاب «الشافی» اثر سیّد مرتضى  .
 [۱۷] .  چه بسا این سخن اشاره به سنّت عمر باشد که ازدواج مرد غیر قریشى  را با زن قریشى  ممنوع ساخت ، و نیز عجم را از ازدواج با عرب بازداشت .
 [۱۸] .اشاره به منع عمر است که اجازه نداد خمس اهل بیت به آنان پرداخت شود
[۱۹] .  یعنى  آنچه را به غصب بر آن افزوده شده ، خارج کنم .
[۲۰] .  اشاره به نزول جبرئیل از سوى  خداست به اینکه همه درهایى  را که به مسجد پیامبر باز مى ‏شود جز در خانه على  ، ببندد .
[۲۱] .  اشاره به اجازه عمر در مسح بر پا افزار است ، و مخالفت عایشه و ابن عبّاس  و على   علیه ‏السلام با او در این زمینه .
[۲۲] .  یعنى  متعه نساء [ ازدواج موقّت ] و متعه حج .
[۲۳] .  چون در روایت حذیفه و زید بن ارقم و غیر این دو آمده است که پیامبر  صلى ‏الله‏ علیه‏ و‏آله  پنج بار تکبیر گفت .
[۲۴] .  قرائت بسم اللّه‏ با صداى  بلند ، توسط پیامبر در نماز ، امرى  قطعى  است و صحابه در این زمینه احادیث صحیح فراوان نقل کرده‏اند .
[۲۵] .  ممکن است مقصود اشاره به صحابه‏اى  باشد [ که خلافت ابوبکر و عمر را برنتافتند ] و با آن مخالفت کردند ، از این‏رو با آنکه نزد پیامبر  صلى ‏الله‏ علیه‏ و‏آله  مقرّب بودند ، از مسجد آن حضرت اخراج شدند و نیز امام  علیه ‏السلامبر آن بود که کسانى  چون حکم بن عاص و غیر او را که پیامبر از مسجدش بیرون رانده ، به مسجد راه ندهد .
 [۲۶] .  در این سخن امام  علیه ‏السلام به اجتهادات مخالف قرآن نظر دارد ، و آنچه آنان درباره طلاق سه مرتبه [ در یک مجلس ] مى ‏گویند .
 [۲۷] .  یعنى  انواع نه‏ گانه عبارتند از : دینار و درهم ، گندم و جو ، و خرما و کشمش  ، و شتر و گاو و گوسفند .
 [۲۸] .  زیرا آنان با این احکام مخالفت کردند ، ما این مسئله را در کتاب «وضوء النبی» روشن ساختیم ، و امید است که کتاب‏هایى  درباره غسل و نماز و دیگر احکام شرعى  که امام على   علیه ‏السلام به تحریف و بدعت در آنها اشاره مى ‏کند ، به نگارش درآوریم .
[۲۹] .  آنان کسانى  بودند که عمر آنها را از وطنشان کوچ داد .
[۳۰] .  الکافی ۸ : ۵۸ ، حدیث ۲۱ .
[۳۱] .  بصائر الدرجات : ۳۰۰ ، حدیث ۴ ، و نیز نگاه کنید به صفحه ۲۹۹ ، حدیث ۱ .
[۳۲] .  الکافی ۱ : ۵۸ ، کتاب فضل العلم ، باب البدع والرأی والمقاییس ، حدیث ۲۱
[۳۳] .  جامع أحادیث الشیعة ۱ : ۱۸۱ ، باب حجیّت فتوى  الأئمّة المعصومین  علیهم‏ السلام ، حدیث ۱۱۴ .
[۳۴] .  بصائر الدرجات : ۲۹۹ ، حدیث ۲ ، و نیز نگاه کنید به صفحه ۳۰۱ ، حدیث ۱ .
[۳۵] .  الکافی ۱ : ۵۶ ، کتاب فضل العلم ، باب البدع والرأی ، حدیث ۱۱ .
 [۳۶] .  سوره یونس : ۱۵ .
 [۳۷] .  شرح نهج البلاغه ، لابن أبى  الحدید ۱۱ ـ ۱۲ : ۱۲/۸۲ ، باب نکت من کلام عمر وسیرته وأخلاقه .
[۳۸] .  صحیح مسلم ۴ : ۱۸۶۵ ، کتاب فضایل الصحابة ، باب فضائل عمر ، حدیث ۲۵ وجلد ۱ : ۲۱۴۱ ، کتاب صفات المنافقین واحکامهم ، حدیث ۳ .
 [۳۹] .  صحیح البخاری ۴ : ۳۸۱ ، کتاب الشروط ، باب الشروط فی الجهاد و المصالحة   ، حدیث ۹۳۲ .
 [۴۰] .  المُصنّف لعبد الرزّاق ۱۰ : ۳۱۳ ، کتاب أهل الکتابین ، باب هل یسأل أهل الیهود بشیء ، حدیث ۱۹۲۱۳ ؛ مجمع الزوائد ۱ : ۱۷۴ ، باب لیس لأحد قول مع رسول اللّه‏  صلى ‏الله‏ علیه‏ و‏آله  .
 [۴۱] .  صحیح البخاری ۱ : ۱۱۹ ـ ۱۲۰ ، کتاب العلم ، باب ۸۲ ، حدیث ۱۱۲ ؛ صحیح مسلم ۳ : ۱۲۵۷ و۱۲۵۹کتاب الوصیّة ، باب ترک الوصیّة …
[۴۲] .  نگاه کنید به سخنى  که پیش از معناى  لغوى  و اصطلاحى  اذان ، از صنعانى  ، بیان شد .
 [۴۳] .  المُصنّف ، لعبد الرزّاق ۱۰ : ۳۱۳ ، شماره ۱۹۲۱۳ ؛ مجمع الزوائد ۱ : ۱۷۴ ؛ در این مأخذ آمده است : اىپیامبر خدا ، جوامعى  از تورات را از برادرم ـ که از بنى  زُرَیق است ـ ستانده‏ام ، پس صورت پیامبر برافروخته شد …نَووى  ، در شرح صحیح مسلم ـ پس از آنکه خبر عبداللّه‏ بن زید را مى ‏آورد ـ مى ‏گوید : … در آغاز [ براى  نماز ] اعلام بود ، سپس عبداللّه‏ بن زید اذان را در خواب دید ، پس از آن پیامبر اذان را تشریع کرد یا به وحى  یا به اجتهاد خودش ـ بنابر مذهب جمهور علما که اجتهاد را براى  پیامبر جایز مى ‏دانند ـ و تشریع اذان به مجرّد خواب [ عبداللّه‏ ] صورت نگرفت ؛ در این مطلب ـ بدون اختلاف [ به اجماع ] ـ جاى  شک نیست ، واللّه‏ اعلم .
[۴۴] .  صحیح مسلم ۱ : ۱۵۰ ، باب الإسراء ، از کتاب الایمان ، حدیث ۲۶۴ ؛ و نیز نگاه کنید به صحیح البخاری۴ : ۵۹۴ ، کتاب بدء الخلق ، باب ذکر الملائکة ، حدیث ۱۳۷۱ .
 [۴۵] .  سبل الهدى  والرشاد ۳ : ۶۹ ؛ و نیز نگاه کنید به صحیح البخاری ۹ : ۸۲۴ ـ ۸۲۶ ، کتاب التوحید ، باب قوله«وکلّم اللّه‏ موسى  تکلیماً» ، حدیث ۲۳۱۶ ؛ صحیح مسلم ۱ : ۱۴۸ ، کتاب الایمان ، باب الإسراء برسول اللّه‏ ، حدیث ۲۶۲ .
[۴۶] .  سبل الهدى  والرشاد ۳ : ۶۹ .
 [۴۷] .  سبل الهدى  والرشاد ۳ : ۷۰ ، به نقل از معارج الصغیر لابن الخطاب بن دحیه .
 [۴۸] .  الکافی ۸ : ۳۴۳ ـ ۳۴۵ ، باب رؤیا النبی  صلى ‏الله‏ علیه‏ و‏آله  .

پاسخ دهید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *


1 × هفت =

شما می‌توانید از این دستورات HTML استفاده کنید: <a href="" title=""> <abbr title=""> <acronym title=""> <b> <blockquote cite=""> <cite> <code> <del datetime=""> <em> <i> <q cite=""> <strike> <strong>