حیّ على خیر العمل بخش اول – پژوهشی درباره اذان

حیّ على خیر العمل بخش اول – پژوهشی درباره اذان

 

اتفاق شیعه و سنى  بر شرعیّت «حیّ على  خیر العمل»

ثابت بودن جزئیّت «حَیّ على  خیر العمل» در اذان ، در عهد پیامبر ، از امور مسلم و تردید ناپذیر مى ‏باشد ، زیرا افزون بر وجود آن در احادیث شیعه دوازده امامى  ، و روایات زیدیه و اسماعیلیه ، اهل سنّت نیز به طُرُق خود آن را روایت کرده و آورده ‏اندکه ، بِلال در اذان صبح آن را مى ‏آورد ؛ بلکه گروه بسیارى  از صحابه به آن اذان مى ‏گفتند .از امامان چهارگانه اهل سنّت حکایت شده که ، به «حَیّ على  خیر العمل» در اذان  قائل ‏اند ؛ لیکن ادّعاشان این است که پیامبر به بلال دستور داد که آن را از اذان حذف کند و به جاى  آن جمله «الصلاةُ خیرٌ مِن النوم» را بگذارد . از این سخن روشن مى ‏شودکه آنان شرعیّت آن را ، در آغاز امر اذان ، انکار نمى ‏کنند ، لیکن به نسخ آن قائل ‏اند . حال باید دید ناسخ چیست ؟ و چرا از اذان تنها این جمله نسخ شد ؟شایان ذکر است که در این مسئله اهل سنّت دو گروه‏ اند : بعضى  از آنها ناسخ راسخن پیامبر  صلى ‏الله‏ علیه‏ و‏آله  مى ‏دانند که به بلال فرمود : «اِجْعَل مَکانَها الصلاةُ خیرٌ مِن النَوم»[۱]

ـ به جاى  «حَیّ على  خیر العمل» ، «الصلاةُ خیرٌ مِن النوم» قرار ده ـ و گروه دیگر از ا هل سنّت در بیان ناسخ ناگزیر از سکوت شده ‏اند ، زیرا روایاتى  که ناسخ را بیان مى ‏داردضعیف مى ‏باشد و بر مقصود دلالت نمى ‏کند ، بلکه این روایات از نظر سند و دلالت نیازمند بررسى ‏هاى  علمى  است ، که در جاى  مناسب بیان آن لازم است .سیّد مرتضى  در انتصار مى ‏گوید :عامّه روایت کرده‏ اند که در برهه‏ اى  از زمان پیامبر ، «حَیّ على  خیرالعمل» در اذان گفته مى ‏شد و ادّعا شده که [ بعد ] این [ ندا از اذان ] نسخ وبرداشته شد ، کسى  که ادّعاى  نسخ مى ‏کند باید دلیل آورد ، و حال آنکه [ در این زمینه ، مُدّعِى  ] دلیل نمى ‏یابد[۲] . ابن عربى  در «الفتوحات المکیّه» مى ‏گوید :… و امّا کسانى  که در اذان ، «حَیّ على  خیر العمل» را افزوده‏ اند ، اگر این کار در زمان پیامبر صورت گرفته ـ چنانچه روایت شده که در جنگ خندق این ندا بیان شد ، زمانى  که مردم خندق مى ‏کندند ، و وقت نمازرسید ، که براساس حدیث بهترین چیزى  است که وضع شده ، منادى اهل خندق را ندا داد : «حَیّ على  خیر العمل» ـ کسى  که آن را جزء اذان قرار داده ، کار خطا و نادرستى  نکرده است ، بلکه اگر حدیث [ جنگ خندق  ]صحیح باشد ، پیروى  از پیامبر کرده است ، یا سنّت نیکى  را بنانهاده است [۳] . در «الروض النضیر» به نقل از کتاب السنام چنین آمده است :صحیح این است که بگوییم اذان به «حَیّ على  خیر العمل» تشریع شده ،زیرا در روز خندق این اتفاق در اذان رخ داد ، و نیز بدین جهت که «حَیّ على  خیر العمل» فراخوان به نماز است که پیامبر  صلى ‏الله‏ علیه‏ و‏آله  فرمود : «بهترین اعمال شما نماز است»[۴] ؛ چنانچه احادیث دیگر ، مى ‏رساند که مؤذنان پیامبر و کسان دیگر از صحابه پیامبر تا زنده بودند ، پیوسته به «حَیّ على خیر العمل» اذان مى ‏گفتند[۵] . بنابراین شیعه و سنّى  بر ثبوت حکم «حَیّ على  خیر العمل» در صدر اسلام متفق‏ اندو در اینکه این جمله در آغازِ تشریعِ اذان ، جزء آن بوده است اختلافى  ندارند ؛ لیکن اهل سنّت به تنهایى  ادعاى  نسخ کرده ‏اند ، و این سخن در دوره‏هاى  بعد ـ به انگیزه ‏هایى  که ذکر خواهد شد ـ تثبیت شد .این امر اشاره دارد که شرعیّت و جزئیّت «حَیّ على  خیر العمل» از زمان پیامبر نزدهر دو فرقه ثابت بوده است ، و افزون بر این ، شیعه امامیّه و زیدیّه و اسماعیلیّه ، طُرُق خاص و صحیحى  در ثبوت شرعیّت و جزئیّت آن دارند ، و همه بر ثبوت آن در عهد پیامبر ، و نسخ نشدن آن ـ در زمان حیات پیامبر ـ تأکید مى ‏ورزند ، و نقل مى ‏کنند که :«پیامبر بلال را امر کرد که به آن [ حیّ على  خیر العمل ] اذان گوید : و بلال پیوسته به آن اذان گفت تا پیامبر از دنیا رفت »[۶] . و این حدیث آشکارا دلالت دارد که «حَیّ على  خیر العمل» نسخ نشد ، و تا پیامبرزنده بود جزء اذان بود .مؤیّد این حدیث بلال ، روایتى  است که حافظ علوى  زیدى [۷] با اسناد به ابو مَحْذوره نقل مى ‏کند که پیامبر اذان را به او آموخت ؛ و «حَیّ على  خیر العمل» در آن اذان بود[۸] . پیداست که ابو مَحْذوره ـ بر حسب آنچه مى ‏گویند ـ در آخر سال هشتم هجرى  ،پس از بازگشت از حُنَیْن[۹] ، اذان را از پیامبر آموخت ، و معناى  آن ، ثبوت «حَیّ على خیر العمل» و شرعیّت آن تا این تاریخ مى ‏باشد ، و پیامبر دستور نداد که به جاى  آن «الصلاةُ خیرٌ مِن النوم» گفته شود .افزون بر این ، روایت حافظ علوى  از بلال ، زیادتى  را که طبرانى  و بیهقى  [ در ذیل آن ] آورده‏ اند ، نفى  مى ‏کند ؛ زیرا حافظ علوى  مى ‏گوید :براى  ما حدیث کرد : محمّد بن اسحاق مُقْرى  خزّاز ، [ گفت : ] به ما خبر داد ابوزُرْعه احمد بن حسین  رازى  ، [ گفت : ] براى  ما حدیث کرد ابوبکر بن تومردا ،[ گفت : ] به ما خبر داد مُسلم بن حجّاج ، [ گفت : ] براى  ما حدیث کرد ابراهیم بن محمّد بن عَرْعَرَه ، [ گفت : ] براى  ما حدیث کرد مَعْن بن عیسى  ، [ گفت : ] براى  ما حدیث کرد عبد الرحمان بن سعد مؤذِّن ، از محمّد بن عمّار بن حَفْص بن عُمَر ، از جدّش حَفْص بن عُمَر بن سعد که گفت : بلال در اذان صبح به «حَیّ على  خیر العمل»اذان مى ‏داد [۱۰] . طبرانى  و بیهقى [۱۱] همین حدیث را از طریق یعقوب بن حُمَیْد ، از عبد الرحمان بن سعد (مؤذن) ، از عبداللّه‏ بن محمّد و عُمَر و عمّار ـ فرزندان حفص ـ از پدرانشان از اجدادشان ، از بلال روایت مى ‏کند که : او صبح ندا مى ‏داد ، پس مى ‏گفت : «حَیّ على  خیر العمل» .در این نقل ، حدیث زیاده‏ اى  این چنین دارد :پیامبر به بلال امر کرد که «حَیّ على  خیر العمل» را ترک کند و به جاى  آن «الصلاةُ خیر من النوم» را قرار دهد .با تأمّل و ژرف‏اندیشى  در روایت مَعْن بن عیسى  ، از عبدالرحمان بن سعد ـ که حافظ علوى  آن را آورده ـ مى ‏توان دریافت که روایت یعقوب بن حُمَیْد ، که طبرانى  و بیهقى  آن را آورده‏اند ، به اتفاق همه ، موثق‏تر است ؛ زیرا مَعْن بن عیسى  و دیگر رجال سند ، ثقه و مورد اعتمادند .در اینجا شایسته است رجال هر دو سند و آنچه را از بلال و ابو مَحْذُوره روایت کرده‏ اند ، به تفصیل بررسى  شود و اختلاف نقل آن دو روشن گردد تا ملابسات این‏گونه امور را در شریعت و احکام بشناسیم .

درنگى  با دو حدیث[۱۲]

 کتاب‏هاى حدیث و تاریخ نام‏ه اى  چهار نفر را که در عهد پیامبر اذان گفتندآورده‏ اند : ۱ ـ بِلال بن رَباح حَبَشى ۲ ـ اَبو مَحْذوره قرشى ۳ ـ عبداللّه‏ بن اُمّ مَکْتوم ۴ ـ سعد قَرَظ ابو مَحْذوره پس از سال هشت هجرى  اذان داد[۱۳] ، و گفته‏ اند بعد از فتح مکّه [۱۴] ؛ و ازسعد قَرَظ نقل شده که او در [ مسجد ] قبا اذان مى ‏گفت[۱۵] . چه بسا روایات اذان در مذاهب چهارگانه اهل سنّت و اختلاف در فصل‏ها و اعدادآن ـ افزون بر آنچه از عبداللّه‏ بن زید بن ثَعْلَبَه بن عَبْد رَبّه نقل شده ـ به اختلاف عمل این چهار صحابه در اذان برگردد یا ناشى  از اختلاف نقل از آنها باشد .در احادیث ، اختلاف امر شایعى  است . گاه از یک صحابى  دو روایت مختلف نقل مى ‏شود ؛ به عنوان مثال : چهار تکبیر در اول اذان و دو تکبیر ، هر دو از عبداللّه‏ بن زید روایت شده ، تثویب و عدم آن [ هر دو ] به نقل از ابو مَحْذوره آمده است ، و خبرترجیع[۱۶] به ابو مَحْذوره اختصاص دارد نه دیگر مؤذنان . حال با اینکه همه کارشان را به صحابه نسبت مى ‏دهند ، سبب این اختلافات چیست ؟«نظر مالک و شافعى  این است که اذان دو تا دو تا ، و اقامه یکى  یکى  مى ‏باشد ، جزاینکه شافعى  به چهار (اللّه‏ اکبر) در اول اذان قائل است و آن را از عبداللّه‏ بن زید و ابومَحْذوره ـ به طور محفوظ ـ روایت مى ‏کند ، و این زیادى  پذیرفته شده و در مکه وپیروانشان از اهل حجاز عمل شده است .لیکن مالک و اصحابش به دوبار تکبیر نظر داده‏اند ، و آن را به وجوه صحیحى  ازاذان ابو مَحْذوره و عبداللّه‏ بن زید ، روایت کرده‏ اند ، و عمل آل سعد قَرَظِ مدینه بر آن است»[۱۷] .مالک[۱۸] و شافعى [۱۹] بر ترجیع در اذان متفق‏ اند ؛ لیکن حَنا بله[۲۰] و اَحْناف[۲۱] گفته‏ اند : دراذان ترجیع [ درست ] نیست ، و استناد هریک از آنها روایت بعضى  از صحابه است !!اَثْرَم مى ‏گوید : شنیدم از ابا عبداللّه‏ (احمد بن حنبل) سؤال شد که به کدام اذان  گرایش دارد ؟ پاسخ داد : به اذان بلال … پرسیدند : آیا چنین نیست که حدیث ابومَحْذوره پس از حدیث عبداللّه‏ بن زید است ؛ زیرا حدیث او بعد از فتح مکّه مى ‏باشد ؟گفت : مگر پیامبر ، پس از بازگشت به مدینه بِلال را بر اذان عبداللّه‏ بن زید استوار نساخت[۲۲] . آرى  ، با وجود اختلاف‏ها ، عمل صحابى  [ نزد اهل سنّت ] حجّت است ؛ لیکن مى ‏توان پرسید که آیا این اختلاف در زمان صحابى  به وجود آمده یا از ساخته‏ هاى  متأخّران است ؟ و بستر تشریع اختلاف این احادیث چیست ؟ کسانى  که در سلسله سند آنهایند چه جایگاهى  دارند ؟از آنجا که به نظر ما بررسى  این امور ضرورت دارد ، نگاهى  مى ‏اندازیم بر رجال حدیث بلال و ابو مَحْذوره .در طریق طبرانى  و بیهقى  ادّعا شده که پیامبر  صلى ‏الله‏ علیه‏ و‏آله  به بلال فرمود : به جاى  «حَیّ على خیر العمل» ، «الصلاةُ خیرٌ مِن النوم» بگذار ، با اینکه این جمله در طریق حافظ علوى وجود ندارد .در روایت ابو مَحْذُوره آمده است : در آخر آن «الصلاةُ خیرٌ مِن النوم» را قرار ده ، و این عبارت نیز در طریق حافظ علوى  نیست .حال ، کدام نقل را مى ‏توان درست دانست ؟!

  روایت طبرانى  و بیهقى  از بِلال

طبرانى  از شیخ خود ، محمّد بن على  صائغ و بیهقى  از ابى  الشیخ اصفهانى  ـ در کتاب اذان ـ از محمّد بن عبداللّه‏ بن رَسْتَه ، هر دو از یعقوب بن حُمَیْد بن کاسب این‏گونه روایت مى ‏کند :براى  ما حدیث کرد عبدالرحمان بن سعد بن عمّار بن سعد قَرَظ ، از عبداللّه‏ بن محمّد ، و عمر و عمّار ـ دو فرزند حَفْص ـ از پدرانشان ، از اجداد شان ، از بلال …در سند این حدیث ، یعقوب بن حمید بن کاسب قرار دارد که به گفته ابن ابى  حاتِم رازى  ، همان ابو یوسف مى ‏باشد که در اصل مدنى  است و منزلش در مکّه بود . ابن ابى حاتم مى ‏گوید : نظر یحیى  بن مَعین را درباره یعقوب بن کاسب جویا شدم ، گفت :قابل اعتنا نیست .ابوبکر بن خَیْثَمَه مى ‏گوید : شنیدم که یحیى  بن مَعین با ذکر ابن کاسب مى ‏گفت : ثقه و مورد اعتماد نیست . پرسیدم : از کجا این را مى ‏گویى  ؟ گفت : چون حد بر او جارى شد . گفتم : آیا او در شنیدن ثقه نیست ؟ گفت : آرى  .عبدالرحمان به ما خبر داد ، گفت : شنیدم پدرم مى ‏گفت : حدیث او ضعیف است .نیز عبدالرحمان مى ‏گوید : از ابا زُرْعَه درباره یعقوب بن کاسب سؤال کردم ، سرش راتکان داد . گفتم : در نقل حدیث راست‏گوست ؟ گفت : براى  این شرط‏ هایى  است ؛ ودر حدیثى  که یعقوب آن را روایت کرده بود ، گفت : قلبم بر [ سخن ] ابن کاسب آرام نمى ‏گیرد[۲۳] . ابوبکر مى ‏گوید : شنیدم یحیى  بن مَعین با ذکر ابن کاسب مى ‏گوید : ثقه [ و قابل اعتماد ] نیست . به او گفتم : از کجا این سخن را مى ‏گویى  ؟ گفت : چون حدّ بر او جارى  شد . پرسیدم : آیا او در شنیدنش ثقه نیست ؟ گفت : بله ، به او گفتم : من مردى  را نام مى ‏برم که به گمانت حد بر او واجب است و مى ‏پندارى  که او ثقه مى ‏باشد ! پرسید : اوکیست   ؟ گفتم : خَلَف بن سالم . گفت : او تنها یک بار دختر حاتم را ناسزا گفت ، اگر سفیه نبود اشکالى  در او [ از نظر نقل حدیث ] وجود نداشت .به مُصْعَب زُبَیرى  گفتم : یحیى  بن مَعین درباره ابن کاسب مى ‏گوید که : حدیث او جایز نیست ؛ زیرا حد خورده است ، گفت : چنین نیست ، طالبیون او را به جهت کینه‏ توزى  حد زدند و حد آنها نزد ما ـ به خاطر ستمشان ـ ارزشى  ندارد ، و ابن کاسب فردى  امین و مورد اعتماد و صاحب حدیث است ، پدرش مولاى  خَیْزُران بود و[ خودش ] زمانى  از اُمناى  قُضات بود[۲۴] . ذهبى  در تذکرة الحفّاظ مى ‏نویسد : ابن کاسب ، تنهایى  ، چیزهایى  را نقل مى ‏کند ،احادیث ناشناخته‏ اى  از او رسیده ، بخارى  و ابن ماجه و عبداللّه‏ بن احمد و اسماعیل قاضى  و ابوبکر بن ابى  عاصم و گروهى  از او حدیث نقل کرده‏ اند ، بخارى  او را نامبرده و گفته : جز خیر از او ندیدم ، ابو حاتِم مى ‏گوید : او فردى  ضعیف است[۲۵] . در میزان الاعتدال آمده است : بخارى  مى ‏گوید : جز خیر از او ندیدیم ، او در اصل صدوق [ راست‏گو ] است ، مضر بن محمد اسدى  او را [ فردى  ] نادر شمرده و از ابن مَعین روایت کرده که او ثقه است ، عبّاس به نقل از یحیى  گفت که ، ابن کاسب ثقه نیست[۲۶] . پرسیدم : چرا ؟ گفت : زیرا حد بر او جارى  شد … نسائى  مى ‏گوید : وى  قابل اعتنا نیست ، و ابو حاتِم مى ‏گوید : فردى  ضعیف است . ذهبى  مى ‏نویسد : ابن کاسب از عالمان حدیث به شمار مى ‏رود ، لیکن روایات ناشناخته و عجیبى  از او نقل شده ، حدیث او در صحیح بخارى  در دو جا آمده است : در صلح [ حُدَیْبِیّه ] و در کسانى  که در بدر حضور داشتند … حُلْوانى  مى ‏گوید : ابو داود سَجِستانى  را دیدم که حدیث یعقوب بن کاسب را بر پشت کتاب‏ هایش قرار داده بود ، در این زمینه از او پرسیدم ، گفت : در مسند ابن کاسب احادیثى  دیدیم که ناشناخته به نظر مى ‏آمد ، اصول آنها را خواستیم ، ایستادگى  کرد؛ پس از آن [ و در زمان دیگر ] اصول را در آورد، احادیث را در اصول تغییر یافته به خط تازه یافتیم ؛ وى  احادیث مرسل را مسند ساخت [ و این اسناد را ] بر آنها افزود[۲۷] . در سیر اعلام النبلاء آمده است :«با اینکه ابن کاسب روایات زیادى  را آورده که نزد عالمان حدیث ناشناخته است ،وى  از امامان حدیث است ، ابن عَدى ّ مى ‏گوید : به او و به روایاتش اشکالى  نیست، وى احادیث فراوانى  را نقل کرده است ، بسیارى  از گفته ‏هاى  او عجیب و دور از ذهن‏ اند ،مسندش را از قاسم بن عبداللّه‏ به نقل از او نوشتم ، داراى  چند باب است و در آن چیزهاى  غریب   و نسخه‏ ها و احادیث نادر وجود دارد و به جز قاسم دگر شیوخ مدینه از او روایت نکرده‏ اند …»[۲۸] . ابن حَبّان در «الثقات» مى ‏گوید :«ابن کاسب در سال ۲۴۰ یا ۲۴۱ درگذشت ، و از حافظان و گردآوران و مؤلّفان حدیث بود ، بر حفظ خود اعتماد داشت ، چه بسا در چیزى  پس از چیزى  اشتباه مى ‏کرد ، و خطاى  انسان در چیزى  که اهتمام دارد مادام که فاحش نباشد ، او را از ثقه بودن خارج نمى ‏سازد ، به شرط آنکه پیش از آن عادل باشد[۲۹] . این سخن ابن حبّان ، بسى  شگفت‏آور است ؛ چه او مى ‏داند که خدشه در وثاقت ابن کاسب به جهت حَدّى  است  که بر وى  جارى  شد نه اینکه اشکال در حفظ او باشد ؛زیرا پیداست که شهادت فاسق پذیرفته نیست ، به ویژه آنکه در کینه‏ توزى  بر اهل بیت ـ و به خصوص امام على  بن ابى ‏طالب ـ فحاشى  کند ؛ و بى ‏گمان این رفتار او ناصبى بودنش را مى ‏رساند . و طالبیون به همین دلیل او را حَدّ زدند .این سخن را مى ‏توان از قول زُبَیْرى  دریافت که مى ‏گوید : «طالبیون او را به جهت نارواگویى  حد زدند»، ونیز قول ابن مَعین درباره خَلَف بن سالم که مى ‏گوید : « … دخترحاتم را یک بار ناسزا گفت و به او اشکالى  نیست» این دو نقل به ما مى ‏نمایاند که خدشه در ابن کاسب ، از این جهت [ کینه‏توزى  و ناسزاگویى  ] است که بدون شک فسق است ، نه از نظر فراموشى  حدیث .چگونه مى ‏توان او را فاسق و غیر قابل اعتماد در روایت ندانست ، با آنکه وى اصول را تغییر مى ‏داد و روایات مرسل را مسند مى ‏کرد ؟! افزون بر اینها «پدرش مولاى  خَیْزُران بود و [ خودش ] روزگارى  از اُمَناى  قضات [ به شمار مى ‏رفت ] » ؟

عبدالرحمان بن سعد بن عمّار بن سعد مُؤَذِّن

در نقل ابن ابى  حاتِم آمده است : از یحیى  بن مَعین درباره عبدالرحمان مُؤَذّن سؤال شد ، پاسخ داد : از اهل مدینه و ضعیف است ، از ابى  زَنَّاد روایت مى ‏کند[۳۰] . ابن حجر در تقریب التهذیب مى ‏نویسد : وى  از هفت نفرِ ضعیف مى ‏باشد[۳۱] ،شوکانى [۳۲] و ابن ابى  عاصم[۳۳] نیز او را فردى  ضعیف مى ‏دانند . بخارى  مى ‏گوید : درعبدالرحمان بن سعد نظر [ و جاى  تردید ] است ، [ او ] مولاى  بنى  مخزوم بود[۳۴] . مارِدِینى  ـ که به ابن ترکمانى  شهرت دارد ـ در «الجوهر النقى » عبدالرحمان را شخصى  مى ‏داند که حدیثش ناشناخته است[۳۵] ؛ ابن حاتم او را تضعیف مى ‏کند ، وابن قَطّان مى ‏گوید : عبدالرحمان و پدرش و جدش مجهول الحال‏اند[۳۶] ؛ اَلْبانى  نیز در «ارواء الغلیل» مى ‏نویسد : عبدالرحمان بن سعد ضعیف است ، و حال پدر و جدش ناشناخته مانده است[۳۷] .

عبداللّه‏ بن محمّد

ابن مَعین عبداللّه‏ بن محمّد را تضعیف کرده[۳۸] و آن‏گاه که از او درباره عبداللّه‏ بن محمّد و عمّار و عمر ـ دو پسر حَفْص بن عمر بن سعد ـ و آباء و اجدادشان سؤال شد ،گفت : قابل اعتنا نیستند[۳۹] .

عُمَر بن حَفْص بن عمر بن سعد قَرَظ

ابن مَعین ، عمر بن حفص را قابل اعتنا نمى ‏داند[۴۰] ، و ابن حجر درباره او مى ‏گوید :از جمله هفت نفرى  است که ضعیف مى ‏باشد[۴۱] .

عمّار بن حَفْص بن سعد قَرَظ

عمّار ، برادر عمر است و پدر محمّد . عبدالرحمان بن سعد از او روایت مى ‏کند[۴۲] ، بخارى  حدیث او را صحیح نمى ‏داند[۴۳] ، و یحیى  بن مَعین او را شایان توجه نمى ‏شمارد[۴۴] .

 حَفْص بن عُمَر بن سعد قَرَظ

حفص از جدّش و کسى  دیگر از صحابه ، حدیثى  نشنید ، گاه او حدیثى  را به جدش نسبت داده است ، از این رو مُتوهّم پنداشته که او تابعى  است[۴۵] . ابن ترکمانى  بر یکى  از احادیث او ـ در کتاب صلاة العیدین ـ این‏گونه تعلیق زده است :حَفْص ، پدر عمر ـ که در سند این روایت آمده ـ اگر همان حَفْص بن عمر باشد که در سند حدیث اول ذکر شد ، روایتش در این حدیث مضطرب است ؛ در اینجا آن را ازسعد قَرَظ روایت کرده ، و در آن سند از پدر و عمویش ، به نقل از سعد قَرَظ ؛ از این‏رواحادیثى  که بیهقى  در این باب آورده ، مصون از ضعف نیست ، و چنین است دیگراحادیثى  که در این باب آمده است[۴۶] . زَیْلَعى  از «امام» چنین حکایت مى ‏کند : اهل حَفْص نامشان مشخص نیست و ناشناخته‏ اند[۴۷] . آنچه گذشت ، فشرده سخن درباره رجال سند روایت طبرانى  و بیهقى  از بلال بود .

روایت حافظ علوى  از بلال

طریق حافظ علوى  از طریق طبرانى  به مراتب بهتر است ، هرچند در آن بعضى  از امور شبهه‏ انگیز وجود دارد ؛ زیرا وى  حدیثش را از طریق مسلم بن حجاج روایت مى ‏کند ، هرچند این حدیث در صحیح مسلم نباشد ، سلسله سند حدیث چنین است :حدیث کرد ما را ابراهیم بن محمد بن عَرْعَرَه ، [ گفت : ] براى  ما حدیث کرد مَعْن بن عیسى  ، [ گفت : ] براى  ما حدیث کرد عبدالرحمان بن سعد مؤذّن از محمّد بن عمّاربن حَفْص بن عُمَر .پیداست که این اشخاص از رجال حدیث پیشین بهترند . مسلم بن حَجّاج ـ  صاحب کتاب صحیح ـ نزد اهل سنّت امام است ؛ و ابراهیم بن محمّد بن عَرْعَرَه بن برند بن نُعمان کسى  است که ابو حاتِم رازى  درباره او از ابو اسحاق بصرى  مى ‏پرسد ،و او پاسخ مى ‏دهد : [ ابراهیم بن عرعره ] ، فردى  راست‏گو است[۴۸] .از على  بن حسین بن حَبّان حکایت شده که گفت : در کتاب پدرم دست خط او را یافتم ، درباره عَرْعَرَه از او ـ یعنى  یحیى  بن مَعین ـ پرسیدم ، گفت : شخصى  ثقه و مورداعتماد مى ‏باشد ، و احادیث او معروف است ، یحیى  بن سعید او را گرامى  مى ‏داشت ،به جستجو و پژوهش مشهور است ، در کتابت فراست دارد ؛ لیکن خود را تباه مى ‏سازد و در هر چیزى  وارد مى ‏شود[۴۹] ، ضعف‏ هایى  درباره او آمده است . و امّا مَعْن بن عیسى  بن یحیى  بن دینار اَشْجَعى   ، مولایشان ، قَزّاز ، ابو یحیى  مدنى است که در طبقه یعقوب بن حُمَیْد بن کاسب قرار دارد ، مِزِّى  در تهذیب[۵۰] شرح حال او را آورده است . ابو حاتم مى ‏گوید : استوارترین و با اعتمادترین اصحاب مالک ،معن بن عیسى  است ، او نزد من از عبداللّه‏ بن نافع صائغ و ابن وَهْب ، محبوب‏تراست[۵۱] . و امّا عبدالرحمن بن سعد مؤذن ـ چنانچه گذشت ـ ضعیف مى ‏باشد .و محمّد بن عمّار بن حفص بن عمر ، همان ابو عبداللّه‏ مدنى  مؤذن مسجد پیامبراست ، و به او «کشاکش» گفته مى ‏شود و او مولاى  انصار مى ‏باشد ، و گفته ‏اند مولاى عمّار بن یاسر است[۵۲] . عبداللّه‏ بن احمد بن حنبل به نقل از پدرش مى ‏گوید : در محمّد بن عمّار اشکالى نمى ‏بینم[۵۳] ، و دورى  از یحیى  بن مَعین نقل مى ‏کند که در او جاى  سخن نیست[۵۴] . على بن مدنى  او را ثقه مى ‏داند[۵۵] ، و ابو حاتِم مى ‏گوید : شیخ است ، در اواشکالى  وجود ندارد ، و حدیثش نوشته مى ‏شود[۵۶] ، و ابن حجر نیز اشکالى  در او نمى ‏بیند و مى ‏گوید ازجمله آن هفت نفر است[۵۷] . حال حَفْص بن عمر بن سعد قَرَظ نیز درگذشته روشن شد که محل اختلاف است و صحّت حدیث بر او توقف دارد و حجّت نیست .با وجود این شبهه‏ ها ، اسناد این حدیث از روایت طبرانى  ـ در الکبیر ـ و بیهقى  ، ازابى  الشیخ اصفهانى  از محمّد بن عبداللّه‏ رُسته ـ در السنن ـ پاکیزه ‏تر است [ و اشکالات کمترى  دارد ] . [۱] .  نگاه کنید به ، مجمع الزوائد ۱ : ۳۳۰ ؛ در این کتاب آمده است : «این حدیث را طبرانى  در «معجم الکبیر» آورده ، و در سند آن عبدالرحمان بن عمّار بن سعد است که ابن مَعین او را فردى  ضعیف مى ‏شمارد» . شایان ذکر است که ، المتقی الهندی روایت طبرانى  را در کنز العمّال ۸ : ۳۴۲ ، حدیث ۲۳۱۷۴ ، آورده و پس از ذکر اسناد آن مى ‏گوید : بلال در اذان صبح مى ‏گفت : «حَیّ على  خیر العمل» ، وى  در این کتاب جمله «اجعل مکانها الصلاة خیر من النوم» را نیاورده است .  [۲] .  الانتصار : ۱۳۷ ، باب «وجوب قول حیّ على  خیر العمل فی الأذان» .  [۳] .  الفتوحات المکیّه ۱ : ۴۰۰ . [۴] .  این سخن را عزان ـ محقق کتاب «الأذان بحیّ على  خیر العمل : ۱۲» ـ حکایت کرده است ؛ به نقل از الروض النضیر ۱ : ۵۴۲ . [۵] .  همان ، ص۵۰ ـ ۵۶ . [۶] .  نگاه کنید به ، من لا یحضره الفقیه ۱ : ۲۸۴ ، حدیث ۸۷۲ ؛ وسائل الشیعه ۵ : ۴۱۶ ؛ الاستبصار ۱ : ۳۰۶ ،حدیث ۱۱۳۴ ؛ الأذان بحیّ على  خیر العمل ، للحافظ العلوی : ۹۱ . [۷] .  براساس نصّ ذهبى  در العبر ۳ : ۲۱۲ ، و سیر أعلام النبلاء ۱۷ : ۶۳۶ ، و ابن عماد حنبلى  در شذرات الذهب ۳ : ۲۷۴ ، حافظ علوى  زیدى  همان ابو عبداللّه‏ محمّد بن على  بن حسن علوى  شجرى  کوفى  مى ‏باشد که ـ امام ، محدث ، ثقه ، عالم ، فقیه مسند کوفه ـ در رجب سال ۶۷ هجرى  متولد شد و در ماه ربیع الاول سال ۴۴۵ هجرى  در کوفه درگذشت . ابن نرسى  مى ‏گوید : کسى  را در فقه الحدیث [ درک و فهم حدیث و شناخت آن ] مثل او ندیدم ، وى  حافظ قرآن و حدیث بود . حافظ صورى  از او روایت مى ‏کند و از او بهره برد و به او افتخار مى ‏کرد سیر اعلام النبلاء ۱۷ : ۶۳۶ .در «طبقات الزیدیه ۲ : ۲۹۲» آمده است : حافظ علوى  مردى   ثقه و عابد بود و مسند اهل کوفه . علامه طهرانى  در طبقات اعلام الشیعه ، شرح حال او را آورده است . (اعلام القرن الخامس : ۱۷۰ ـ ۱۷۲) .کتاب‏هاى  حافظ علوى  عبارتند از : «فضل الکوفه» ، «فضل زیارة الحسین  علیه ‏السلام» ، «تسمیة من روی عن الإمام زید من التابعین» ، «التاریخ» ، «التعازی»  و کتاب  «الجامع الکافی » که آن را از سى  و اندى  از کتاب‏هاى  امام محمّد بن منصور مرادى  زیدى  ، جمع‏آورى  کرده است ، و از بزرگ‏ترین کتاب‏هایى  است که در فقه و نصوص امامان زیدى  نوشته شده است و در آن بحث اذان آمده است .نیز حافظ علوى  کتابى  جداگانه درباره اذان نوشته با عنوان «الأذان بحیّ على  خیر العمل» که در نزد زیدیه طرق متعددى  دارد . محمّد بن یحیى  سالم عزّان به بعضى  از طرق این کتاب ـ در مقدمه تحقیق خود (صفحه ۳۲) ـ اشاره مى ‏کند ، و همچنین سیّد محمّد بن حسین بن عبداللّه‏ جلال ، در آخر نسخه ‏اش مى ‏گوید : چنین گوید فقیر و نیازمند به خدا ، معترف به گناه و تقصیر ، محمّد بن حسین بن عبداللّه‏ جلال : روایت مى ‏کنم کتاب «الأذان بحیّ على  خیر العمل» را از چند طریق ، از مشایخ خودم  رحمهم ‏الله با اجازه عمومى  ، و روایت مى ‏کنم از سرورم علاّمه قاسم بن حسین ابو طالب با شنیدن از اول تا آخر آن مگر اندکى  را ، به اجازه عمومى  ، و او از چند نفر از مشایخش  روایت مى ‏کند که من در کتاب «انوار السنیّة فی أسناد علوم الاُمّة المحمّدیّة» آنان را آورده‏ام ، ازجمله آنهاست شیخ او علاّمه على  بن حسین مغربى   ، از شیخش سیّد علاّمه عبدالکریم بن عبداللّه‏ ابو طالب ، از شیخ خود علاّمه بدرلال … از مؤلّف ابى  عبداللّه‏ محمّد بن حسن بن على  بن حسین بن عبدالرحمان بن قاسم بن حسن بن زید بن حسن بن على  بن ابى ‏طالب (رضوان اللّه‏ علیهم) . سید یحیى  عبدالکریم ، از نسخه آقاى  جلال ، این کتاب را ـ در یمن در صفر سال ۱۳۹۹ هجرى  ـ چاپ کرده است ، محقّق در مقدّمه ‏اش بر کتاب (صفحه ۵ ـ ۶) مى ‏نویسد : بیش از ده نفر از صحابه ، اذان به «حیّ على  خیر العمل» را روایت کرده‏ اند ، و طرق روایت اذان بیش از صد است و اسناد همه آنها متّصل مى ‏باشد (نگاه کنید به ، مقدمه : ۵ ـ ۶) .بسیارى  از بزرگان از این کتاب حدیث نقل کردند ، مانند : قاسم بن محمّد در کتاب الاعتصام ، و شوکانى  در نیل الأوطار ، و مسندش را نقل کرده در کتاب «اتحاف الأکابر» ، نیز از این کتاب روایت کرده و احادیث مسند آن را بیرون آورده ، عبدالواسع واسعى  در کتاب «درر الأسانید» ؛ و همچنین مجد الدین مؤیّد و سیّد محمّد جلال و غیر آنها .بسى  جاى  تأسف است که نسخه چاپ شده حاضر پر غلط است و با نسخه خطى  دیگرى  از کتاب ، مقابله نشده است ؛ هرچند بر این نسخه چاپ شده نوشته شده که ، سیّد یحیى  عبدالکریم فضیل آن را تحقیق کرده است .به همین جهت من گاه از نسخه دیگرى  با تحقیق محمّد یحیى  سالم عزّان ، کمک گرفتم ، و نیز در بعضى  موارد به کتاب «الاعتصام بحبل اللّه‏» مراجعه کردم که در آن همه کتاب اذان چاپ شده است . برادر محقّقمان حجة الاسلام والمسلمین سیّد محمّد رضا جلالى  نسخه‏اى  از کتاب «الأذان بحیّ على  خیر العمل  » را به من نشان داد که به خط سیّد محمّد بن حسین جلال بود و روایت این کتاب را به وى  اجازه داده بود . آقاى  جلالى  به من گفت که قصد تحقیق و چاپ آن نسخه را دارد ، که این خبر مرا شاد و خرسند ساخت و توفیق و تحقیق شایسته را براى  ایشان آرزومندم . [۸] .  نگاه کنید به «الأذان بحیّ على  خیر العمل» ، للحافظ علوی : ۲۶ ـ ۲۷ و۲۹ و نیز تحقیق عزّان : ۵۰ ـ ۵۴ . [۹] .  سبل السلام ۱ : ۱۲۰ ؛ المسند ، للشافعی : ۳۱ ؛ مسند احمد ۳ : ۴۰۸ ؛ سنن النسائى  ۲ : ۵ . [۱۰] .  الأذان بحیّ على  خیر العمل : ۲۸ با تحقیق عزان : ۵۶ ؛ والاعتصام بحبل اللّه‏ ۱ : ۲۹۰ . [۱۱] .  المعجم الکبیر ۱ : ۳۵۳ متن روایت از این کتاب است ؛ السنن الکبرى  ۱ : ۴۲۵ ، در این کتاب آمده است ، شیخ گفت : این جمله ـ در آنچه پیامبر بلال و ابا محذوره را آموخت ـ ثابت نشده که از پیامبر باشد ، و ما زیادى  را در این حدیث ، ناپسند مى ‏دانیم و توفیق از خداست . [۱۲] .  این دو حدیث چنین‏ اند : الف) حدیثى  که طبرانى  و بیهقى  با اسنادشان از عبدالرحمان بن سعد قرظ نقل مى ‏کنند ، و در آن آمده که :بلال در اذان صبح ، «حیّ على  خیر العمل» مى ‏گفت ، پیامبر از او خواست که به جاى  آن «الصلاة خیر من النوم» بگوید . این روایت مخالف   روایت حافظ علوى  از طریق مسلم بن حجاج است که زیادى  اخیر را ندارد .ب) حدیث ابو محذوره که محل اختلاف است ؛ در آنچه رجال صحاح و سنن روایت کرده‏اند جمله «حیّ على  خیر العمل» نیست ، اما در نقل حافظ علوى  و احمد بن محمّد بن سرى  آمده است که : ابو محذوره در اذان «حیّ على  خیر العمل» را مى ‏گفت ؛ و این نقل با احادیث اهل بیت و اجماع عترت هماهنگ مى ‏باشد . [۱۳] .  سبل السلام ۱ : ۱۲۰ ؛ کتاب المسند ، للشافعى  : ۳۱ ؛ مسند احمد ۳ : ۴۰۸ ؛ سنن النسائى  ۲ : ۵ .  [۱۴] .  الطبقات الکبرى  ، لابن سعد ۵ : ۴۵۰ . [۱۵] .  تلخیص الحبیر ۳ : ۱۹۹ ؛ تهذیب الأسماء للنووی ۱ : ۵۵ . [۱۶] .  صاغانى  مى ‏گوید : ترجیع در اذان تکرار آشکار شهادتین است ؛ نگاه کنید به ، تاج العروس ۵ : ۳۵۱ . [۱۷] .  نگاه کنید به ، فتح المالک ۱ : ۷ ؛ وفتح البارى  ابن رجب حنبلى  ۳ : ۴۱۳ . [۱۸] .  فتح المالک ۱ : ۸ . [۱۹] .  المجموع ، للنووی ۳ : ۹۰ . [۲۰] .  المغنی ، لابن قدامه ۱ : ۴۱۶ ؛ فتح البارى  ابن رجب ۳ : ۴۱۴ . [۲۱] .  المبسوط ، للسرخسی ۱ : ۱۲۸ ؛ الهدایة ، شرح البدایة ۱ : ۴۱ ، باب الأذان . [۲۲] .  المغنی ، لابن قدامه ۱ : ۴۱۶ ـ ۴۱۷ . [۲۳] .  الجرح والتعدیل ۹ : ۲۰۶ . [۲۴] .  التعدیل والتجریح ، للباجی ۳ : ۱۴۲۵ . [۲۵] .  تذکرة الحفّاظ ۲ : ۴۶۶ . [۲۶] .  در تهذیب الکمال ۳۲ : ۳۲۱ ، عباس دورى  از ابن معین نقل مى ‏کند که : ابن کاسب قابل اعتنا نیست . [۲۷] .  میزان الاعتدال ۷ : ۲۷۶ ـ ۲۷۷ ، نگاه کنید به ، الضعفاء الکبیر ، للعقیلی ۴ : ۴۴۶ . [۲۸] .  سیر اعلام النبلاء ۱۱ : ۱۵۸ ، نیز نگاه کنید به ، کلام ابن عدى  در الکامل ۷ : ۱۵۱ . [۲۹] .  الثقات ، لابن حبّان ۹ : ۲۸۵ . [۳۰] .  الجرح والتعدیل ۵ : ۲۳۸ . [۳۱] .  تحریر تقریب التهذیب ۲ : ۳۲۱ . [۳۲] .  نیل الأوطار ۳ : ۳۴۶ . [۳۳] .  الآحاد والمثانی ۱ : ۶۵ . [۳۴] .  تاریخ البخاری الکبیر ۵ : ۲۸۷ . [۳۵] .  الجوهر النقى  ۳ : ۲۸۶ . [۳۶] .  الجوهر النقى  ۱ : ۳۹۴ . [۳۷] .  ارواء الغلیل ۳ : ۱۲۰ . [۳۸] .  الجوهر النقى  ۱ : ۳۹۴ ، جلد ۳ : ۲۸۷ . [۳۹] .  نگاه کنید به ، تاریخ ابن معین الدارمى  : ۱۶۹ ؛ الکامل فی الضعفاء ۵ : ۷۳ ؛ الضعفاء للعقیلی ۲ : ۳۰۰ ـ۳۰۱ ؛ الجرح والتعدیل ۶ : ۱۰۳ . [۴۰] .  الجوهر النقى  ۳ : ۲۸۷ ؛ الجرح والتعدیل ۶ : ۱۰۲ ؛ المغنی فی الضعفاء ۲ : ۴۶۴ ؛ تهذیب الکمال ۲۱ : ۳۰۲ ؛ تهذیب التهذیب ۶ : ۱۸۳ . [۴۱] .  تحریر تقریب التهذیب ۳ : ۶۸ . [۴۲] .  التاریخ الکبیر ۵ : ۲۸۷ . [۴۳] .  میزان الاعتدال ۵ : ۲۱۱ . [۴۴] .  لسان المیزان ۴ : ۲۷۱ ؛ الجرح والتعدیل ۶ : ۳۹۲ . [۴۵] .  معرفه علوم الحدیث : ۷۰ ، النوع الخامس عشر . [۴۶] .  الجوهر النقى  ۳ : ۲۸۷ . [۴۷] .  نصب الرایه ۱ : ۲۶۵ . [۴۸] .  الجرح والتعدیل ۲ : ۱۳۰ . [۴۹] .  تاریخ بغداد ۶ : ۱۴۹ ـ ۱۵۱ ؛ در این کتاب آمده است : وى  ساکن بغداد شد و در آنجا حدیث کرد از یحیى بن سعید قَطّان ، و عبدالرحمان بن مهدى  ، و محمّد بن جعفر ، و محمّد بن بکر برسانى  و معن بن عیسى  … [۵۰] .  تهذیب الکمال ۲۸ : ۳۳۶ . [۵۱] .  الجرح والتعدیل ۸ : ۲۷۷/۲۷۸ ، ترجمه ۱۲۷۱ . [۵۲] .  تهذیب الکمال ۲۶ : ۱۶۳ ؛ تهذیب التهذیب ۹ : ۳۵۸ ؛ التاریخ الصغیر ۲ : ۱۸۳ . [۵۳] .  العلل ، لأحمد ۲ : ۴۸۵ ؛ بحر الدم فیمَن مدحه أحمد أو ذمّ درباره کسانى  که احمد آنها را ستوده یا نکوهیده است ص۱۴۱ . [۵۴] .  تاریخ ابن مَعین ، بروایة الدوری ۱ : ۱۴۷ . [۵۵] .  لسان المیزان ۷ : ۳۶۹ ـ ۳۷۰ ؛ تهذیب الکمال ۲۶ : ۱۶۳ . [۵۶] .  الجرح والتعدیل ۸ : ۴۳ . [۵۷] .  تحریر تقریب التهذیب ۳ : ۲۹۵ .

پاسخ دهید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *


8 + = چهارده

شما می‌توانید از این دستورات HTML استفاده کنید: <a href="" title=""> <abbr title=""> <acronym title=""> <b> <blockquote cite=""> <cite> <code> <del datetime=""> <em> <i> <q cite=""> <strike> <strong>