دفاع از ابن عربى بخش ۲ – ابن عربى . سُنِّى یا شیعه ؟

دفاع از ابن عربى بخش ۲ – ابن عربى . سُنِّى یا شیعه ؟

ابن عربى  شیعه امامیّه را محترم مى ‏شمارد

مدافعان ابن عربى  بیان مى ‏دارند که وى  شیعه امامیّه را ارج مى ‏نهاد و احترام مى ‏گذاشت . در موارد بسیارى  (خواه در الفتوحات و خواه در محاضرة الأبرار)وى  از ائمّه شیعه [ با احترام ] یاد مى ‏کند . پس نباید او را دشمن امامیّه قلمدادکرد .[۱]مى ‏گوییم :یک : ما در کتاب‏هاى  ابن عربى  ، اثرى  از اینکه وى  «امامیّه» را خاطرنشان سازد و از آنها تقدیر و تمجید کند ، نیافتیم ، بلکه این را مى ‏یابیم که مى ‏گوید :شیطان‏ها سوى  بدعت‏ گذاران و هواپرستان (به ویژه امامیّه) اصل صحیحى  را ـ که همان محبّت اهل بیت است ـ مى ‏افکنند ، سپس آنان از این محبّت ، به نگرش‏هاى  اشتباهِ دیگرى  ، دست مى ‏یازند .[۲]دو : خود همین شخص [ تهرانى  ] ادّعا مى ‏کند که ابن عربى «مستضعف » به شمار مى ‏رود . وى  در «مغرب» مى ‏زیست ، و چیزى  از شیعه و تشیّع (چه رسد به امامیّه) نمى ‏دانست .[۳]اگر امر ، چنین باشد ، از کجا وى  به نیرنگ شیاطین با شیعه (و به ویژه با امامیّه)پى  بُرد ؟ چگونه عقیده‏اى  را که درباره عملکرد شیاطین با شیعه مطرح مى ‏سازد بااحترام و ارج نهادنِ او به امامیّه ، جمع کنیم ؟سه : به فرض بپذیریم که ابن عربى  ، از تشیّع چیزى  نمى ‏دانست ، و کتاب فتوحات را با الهام دریافت و مطالب آن را بى ‏اختیار خودش نوشت (چنان که مى ‏پندارند)

چگونه الهام الهى  در این امر ، به خطا رفت ؟ چرا آیین تشیّع با کشفى که او ادّعایش را دارد ، نمایان نگردید ؟و اگر این توانایى  را نداشت ، چگونه پیش از آنکه شیعه را بشناسد ، احکام خویش را بر آنان بار مى ‏کند ؟ چرا جویاى  کتاب‏هاى  امامیّه نمى ‏شود تا آنها رابخواند و از گفته‏ هاشان سر درآورد ؟!و اگر کتاب امامیّه را به دست نیاورد ، چرا از علماى  عصر خویش درباره آنهاو کتاب‏هاشان ، نپرسید ؟ابن عربى  ، کتاب الفتوحات را در مکّه نوشت (نه در سرزمین مغرب) اگرشناخت شیعه در مغرب سخت مى ‏نمود ، آیا در «مکّه» هم این کار ، دشوار بود ؟!چهار : کتاب‏هاى  شیعه و گفته‏ هاى  آنان در سراسر بلاد مغرب ، معروف وشایع بود (چنان که در مشرق همین روند وجود داشت) ابن عبد رَبّه ، ابن حَزْم ،ابن عبدالبرّ ، قاضى  ابن العربى  ـ صاحب کتاب شرح الترمذى  ـ صاحب کتاب«العواصم من القواصم» این امر را ثبت کرده‏ اند .و همچنین ابن خلدون و دیگر علماى  آن بلاد (مانند : صاحب العقد الفرید ، والمحلّى  ، والفصل فى  الملل والأهواء والنحل ، مقدّمه ابن خلدون ، و کتاب العبر)ردّهاشان را بر شیعه و باورهاى  شیعیان ـ به تفصیل ـ در کتاب‏هاشان آورده‏ اند .تاریخ تصریح دارد به اینکه ابن عربى  ، کتاب‏هاى  ابن حَزْم را خواند ، یکى  ازکتاب‏هاى  ابن حزم ، کتاب الفصل فی الملل والأهواء والنحل است .ابن مُسْدى  [ م ۶۶۳ه ] مى ‏گوید : ابن عربى  در اجازه‏اش به او سخنى  را گفت که نقل به معنا یا نصّ آن چنین است : محمّد بن عبدالحق اِشْبِیلى  او را حدیث کرد به کتاب‏هاى  امام ابو محمّد على  بن احمد بن حزم ، از ابوالحسن ، شُرَیح بن محمّدبن شُرَیح ، از او .[۴]نیز ابن مُسْدى  مى ‏گوید : ابن عربى  در عبادات ، مذهب ظاهریّه را داشت و دراعتقادات ، باطنى  نظر [ به مذهب باطنیّه ] بود .[۵]بارى  ، ابن عربى  ، سرزمین‏ها را دور زد ، به مصر درآمد ، و مدتى  در حجازسکنا گزید ، به بغداد ، موصل و بلاد روم وارد شد ،[۶] بلکه دو بار به بغداد آمد ؛بار اوّل در سال ۶۰۱ هجرى  و بار دوّم در سال ۶۰۸ هجرى  .شیعیان در بغداد ـ به ویژه در منطقه کرخ ـ وجود داشتند ، چرا ابن عربى  ازنزدیک آنها را شناسایى  نکرد و از آنها نپرسید ؟ چگونه اهل بغداد از شیعیان سخنى  به او نگفتند با اینکه عداوت میان آنها و شیعیان ، موج مى ‏زد و آنان دست‏کم سالانه دو بار بر آنها مى ‏تاختند ، خودشان را مى ‏کشتند و خانه‏ هاشان راغارت مى ‏کردند ؛ یک بار در روز عاشورا و بار دوّم در روز غدیر (چنان که ما درکتاب «صراع الحُرّیّة فی عصر الشیخ المفید» این امر را روشن ساخته‏ ایم) .افزون بر این ، سرزمین مغرب ـ که ابن عربى  در آن رشد و پرورش یافت ـ به دست موسى  بن نصیر شیعى  ، فتح شد و دعوت‏هاى  شیعه در آن شایع بود و درطول قرن‏ها آثار آن برجاى  ماند .همچنین دعوت اسماعیلیان که به تشکیل دولت فاطمیان در مصر انجامید ،فعالیت‏ هایش به دور از چشم دیگر بلاد مغرب نبود.

ابن عربى  به تقیّه پناه مى ‏آورد

مدافعان ابن عربى  ، در راستاى  عذر تراشى  از ستایش‏ هایى  که ابن عربى  ازاهل سنّت مى ‏کند و به تقدیس شخصیت‏ها مى ‏پردازد یا آنها را محترم مى ‏شمارد(و از نکوهش و خدشه‏ اى  که بر شیعه وارد مى ‏سازد) مى ‏گویند : شرایط و فضاى تقیّه در شام ، محیى  الدین بن عربى  را بر کتمانِ ارادت او [ نسبت به اهل بیت ]مجبور ساخت .مى ‏گوییم :اوّلاً : ابن عربى  ـ پیش از آنکه به شام درآید ـ کتاب الفتوحات المکیّه را که آکنده از دلائل تسنّن اوست ، در «مکه» نوشت . چرا تقیّه‏ اى  سخن گفتن ، به شام اختصاص یابد ، نه دیگر شهرهایى  که ابن عربى  در آنها فرود آمد .ثانیاً : هرگاه آنچه را ذکر کرده‏ اند صحیح باشد ، چگونه ابن عربى  در کتابى  که پیرامون امامان دوازده‏ گانه ، به او نسبت داده‏ اند ، تقیّه را به کار نبرد ؟!ثالثاً : ادّعا مى ‏کنند ـ چنان که اندکى  پیش ذکر کردیم ـ کتاب‏هاى  ابن عربى  (به جز کتاب الفتوحات المکیّه) پر از مناقب اهل بیت  علیهم‏ السلام است .على  رغم نادرستى  این ادّعا ، مى ‏گوییم : چرا کتاب ‏هایش را از مناقب اهل بیت آکنده ساخت و خصوص این کتاب را از آن تهى  ساخت ، بلکه پر از مطالبى  کردکه در تسنّن عمیق و پایدار او صراحت دارد ؟رابعاً : آنچه را ابن عربى  در کتاب‏هایش مى ‏آورد ، تنها کتمان ولایت نیست ،بلکه مبادرت اختیارى  و رضایت‏ مندانه ، به تقریر امور فراوانى  است که حقیقت تسنّن را استوار مى ‏سازد ، على  رغم اینکه ابن عربى  ، نیازمند ذکر و خاطرنشان سازى  آنها نبود .به فرض که وى  به آنها احتیاج مى ‏داشت ، چگونگى  سخن گفتن درباره آنها وشیوه پرداختن به آنها ، منحصر به فرد (تک روانه) مى ‏باشد و استوار و به صواب نیست ، بلکه دربیشتر وقت‏ها ، صرفِ ترفندهاى  پوچ و دور از ذهن است .[  اگر  ابن عربى  مى ‏خواست تقیّه کند ] تقیّه ، وادارش مى ‏ساخت که سکوت کندیا به کمترین مراتبى  که بتوان با آن غائله اهل بغى  و باطل را فرو نشاند ، لب گشاید ، تقیّه بر انسان تا این اندازه پافشارى  و پُرچانگى  در امورى  را که حقیقت ندارند (و نه براى آنچه او را به بازاریابى  آنها برانگیخت ، حقیقتى هست) واجب نمى ‏سازد .

رافضى ‏ها از شیعیان ‏اند

بعضى  بر این باورند که ابن عربى  (آن گاه که از رؤیت روافض به صورت خوک‏ها سخن مى ‏گوید) ذکر مى ‏کند که : رافضى ‏ها از «شیعه» است و همین مؤیّدآن است که مقصودش از «روافض» خوارج ‏اند ؛ زیرا معناى  این عبارت چنین مى ‏باشد : رافضى ‏ها طایفه ‏اى ‏اند که از شیعه جدا گشته‏ اند و مذهب نَصب [ دشمنى  با اهل بیت ] و انحراف را در پیش گرفته‏ اند .[۷]مى ‏گوییم :شیفتگى  این افراد به ابن عربى  ، وادارشان ساخته که از دلیلى  که او را محکوم مى ‏سازد ، بر صحّت عقیده‏اش دلیل آورند .اینکه ابن عربى مى ‏گوید : «إنّ الرَّوافض هُم مِنَ الشِّیعة» (رافضى ‏ها از شیعه ‏اند)صراحت دارد در اینکه وى  فرقه‏ هاى  مختلف شیعه را (زیدیّه ، اسماعیلیّه و …)مى ‏شناخت و مى ‏دانست که «روافض» خصوص فرقه امامیّه است که از مهم‏ترین
فرقه ‏ها و گسترده ‏ترین آنها و سرسخت‏ترین‏شان ـ از نظر توان و قدرت ـ در دفاع از حق و دین ، مى ‏باشد .معناى  ادّعاى  این سخن ابن عربى  که «رافضى ‏ها از شیعه ‏اند» چیست ؟ آیا این جمله دلالت دارد که وى  با واژه «رافضى » ناصبى ‏ها را قصد کرده است ؟!اگر بگویى  «حنفى ‏ها از اهل سنّت‏ اند» آیا بدین معناست که آنان فرقه‏ اى  جدااز اهل سنّت مى ‏باشند و جزو شیعه مى ‏شوند ؟!هرگاه بگویى«کاتولیک‏ها از مسیحیان‏ اند» آیا کاتولیک فرقه ‏اى  جدا ازمسیحیّت و از دشمنانِ آنها مى ‏گردد ؟!وهنگامى  که بگویى  : «فرزندان عبدالمطّلب از بنى  هاشم ‏اند» آنان گروهى  جدااز هاشمیان مى ‏گردند و میانشان دشمنى  برمى ‏افروزد ؟!

مستضعف بودنِ ابن عربى

بعضى  اعتراف دارند که ابن عربى  سُنّى  زاده شد و در میان سُنّى ‏ها رشد وپرورش یافت ، لیکن ادّعا مى ‏کنند که وى مجاهدت کرد و به تدریج با شهود ووجدان ، حقایق را کشف نمود و از مُوَحِّدان مُخلص و از شیعیانى  گردید که جانشان را در محبّت امیرالمؤمنین  علیه ‏السلام فدا مى ‏کنند ، لیکن نامیده شدن به اسم شیعه ، و ابراز بغض و عداوت با خلفاى  غاصب امر محالى  بود .«امروز هم در هر گوشه از مدینه … اگر کسى  در اَذانِ خود و یا غیراَذان ، علناً بگوید : أَشْهَدُ أَنَّ علیّاًأَمیرُالمؤمنین وَوَلیُّ اللّه‏ ، خونش رامى ‏ریزند و قبائل و طوائف ، خونش و گوشتش را براى  تبرّک مى ‏برند …ولى  اگر یک ساعتِ تمام ، از عایشه تمجید و تعریف کند … دور اوجمع مى ‏شوند و نُقل مى ‏پاشند و هلهله مى ‏کنند» .[۸]وى  بعد از آنکه ادّعا مى ‏کند کتاب‏خانه ‏هاى  این سرزمین‏ها آکنده از کتاب‏هاى سُنّیان است ، مى ‏گوید :«حتّى  یک جلد کتاب شیعه در تمام شهر ایشان یافت نمى ‏شده است» .[۹]همچنین سیّد محمّد حسین تهرانى  مى ‏نویسد : « روزى  بحث ما با حضرت استاد … طباطبائى  … بر سر همین
موضوع به درازا انجامید ؛ چون ایشان مى ‏فرمودند : چطور مى ‏شودمحیى  الدین را اهل طریق دانست با وجودى  که متوکّل را از اولیاى خدا مى ‏داند ؟!عرض کردم : … باید در نظیر این نوع از مطالب ، او را از زمره مستضعفین به شمار آوریم !ایشان ، لبخند منکرانه‏ اى  زدند و فرمودند : آخر محیى  الدّین از مستضعفین است ؟!عرض کردم : چه اشکال دارد ؟ وقتى  مناط استضعاف ، عدم وصول به متنِ واقع باشد با وجود آنکه طالب درصدد وصول بوده و نرسیده باشد ، فرقى  مابین عالم کبیرى  همچون محیى  الدّین و عامى صغیرى  … نمى ‏باشد» .[۱۰]مى ‏گوییم :اگر درستى  بعضى  از مقدّمات این سخن را بپذیریم ، مقدّماتِ دیگر آن ، دقیق نمى ‏باشد و تشیُّع ابن عربى  از آن به دست نمى ‏آید ؛ زیرا :یک : اینکه مى ‏گوید : «حتى  یک جلد کتاب شیعه در تمام شهر ایشان ، یافت نمى ‏شده است» جز از سوى  خداى  دانا بر همه امور ، پذیرفتنى  نیست .دو : کتاب‏هاى  عالمان این شهرها پر از ذکر عقاید شیعه و سعى  براى  باطل کردن آنها بود . به تألیفات ابن حَزْم بنگرید که ابن عربى کتاب ‏هاى  او رامى ‏خوانْد ، و نیز بنگرید به کتاب‏هاى  ابن عبدَ رَبّه ، ابو عُمَر بن عبدالبَرّ ، قاضى ابوبکر ابن عربى  (و اشخاص بسیار دیگر) چگونه اینان عقاید شیعه را دریافتند ودر کتاب‏ هاشان تدوین کردند و ابن عربى  آنها را ندانست تا این حد که در زمره مستضعفان به شمار آید ؟!سه : بى ‏گمان ، ابن عربى  ( مانند دیگران) مى ‏دانست که طایفه‏ اى  از مردم ‏اند که به آنان «روافض» گفته مى ‏شود و آنها «امامیه» اند .ابن عربى  از بعضى  از صوفیّه (رجبیّون) نقل مى ‏کند که «رافضه» را به صورتِ خوک یا سگ دیدند .و یادآور مى ‏شود که شیطان از راه حُبّ اَهل بیت  علیهم ‏السلام (و دیگر راه‏ها) بر آنهاوارد مى ‏شود .همچنین ابن عربى  ، به سرزمین‏هاى  مختلف (مصر ، عراق ، موصل ، حجاز ،شام و دیگر جاها) سفر کرد و زمان درازى  در آنها زیست ، و دل‏نگرانى  از عقایدو افکار شیعه در حدّ بالایى  از قوّت و وضوح ـ به ویژه نزد عالمان آن شهرها ـوجود داشت ، پس چرا ابن عربى  از این فرقه «رافضه» و از اعتقادات ودیدگاه‏ هاى  آنها پرس و جو نکرد ؟!چگونه هیچ آگاهى  درباره آنها (نه در بغداد و نه در دیگر جاها) به دست نیاورد تا اینکه ماجرا به این استضعافى  انجامید که نمى ‏توان آن را به مردمانِ
عادى  نسبت داد ، چه رسد به اَمثالِ ابن عربى  .پیداست که تسنُّن اهل سنّت ، از درگیرى  و مبارزه با شیعه (به ویژه امامیّه که همان رافضى ‏هایند) جدا نمى ‏باشد و عالمانِ اهل سنّت از دست به دست کردن دیدگاه‏ هاى  آنها و تاختن بر آنها دست برنمى ‏دارند .کتاب‏هاى  اهل سنّت آکنده است از چیزهایى  که گزافه‏ ها را بپراکند واحساس‏ها را برافروزد و عقل‏ها رابرانگیزاند تا شناختى  درباره شیعه و تشیّع ورفض و رافضه ، به دست دهد .چهار : کسى  که این جزئیّات دقیق را درباره مذهب تَسنّن مى ‏داند و کتاب الفتوحات المکیّه را از بر (بى ‏آنکه به کتابى  درعقاید و فقه و حدیث و تاریخ وغیر آن ، مراجعه کند) مى ‏نویسد ـ آن چنان که طرف‏داران ابن عربى  مى ‏پندارند ـ باید از رهگذر به دست آوردن این معارف ، آگاهى ‏هاى  فراوانى  درباره شیعه وتشیّع به چنگ آورد .اگر ابن عربى  ، این معارف را از طریق کشف و علم لَدُنّى  به دست آورد ، چرااندکى  از معارف شیعه را از این طریق ، به دست نیاورد ؟!چه چیز موجب شد که ابن عربى  در دائره جهل تا حدّ استضعاف ، در امرشیعه که به دلیل توانمندى  فکرى  و برخوردارى  از حجّت‏ هاى  رسا ، اندیشه عالمان سنّى  را در سراسر گیتى  و در دورترین نقاط به خود مشغول مى ‏داشت ،باقى  بماند ؟!آیا مى ‏توان اَمثال ابن عربى  ، عالمانى  را که تا این حد اطلاعات گسترده دارند ،از مستضعفان دانست ؟!اگر چنین باشد ، براى  دیگر مردمان چه چیزى  باقى  مى ‏ماند ؟! آیا سزامندنیست که علاّمه طباطبایى   رحمه‏ الله در برابر مانند این ادّعا ، لبخند منکرانه بزند ؟!پنج : اگر از باب جَدَل بپذیریم که ابن عربى  مستضعف مى ‏باشد ، این کار او رادر زمره شیعه قرار نمى ‏دهد و از دائره تسنّن خارج نمى ‏سازد به گونه ‏اى  که احکام شیعه بر او بار شود و بر اساسِ آن با وى  رفتار گردد . ناگزیر باید او را مانندمستضعفان در دیگر ادیان دانست ؛ چراکه استضعاف مسیحى  یا یهودى  ، وى  رادر شمار مسلمانان در نمى ‏آورد .شش : هرگاه شهود ابن عربى  او را تا این سطح از تشیّع و محبّت نسبت به امام على   علیه ‏السلام (که مستدل به آن اشاره مى ‏کند) رساند ، چرا به حقیقتِ دشمنانِ امام
على   علیه‏ السلام (به ویژه کسانى  مانند متوکّل ، معاویه و حجّاج و …) او را رهنمون نشد ؟اگر ابن عربى  این حقیقت را دریافت و به اَحوال دشمنان امام على   علیه ‏السلام پى  بُرد،چرا کتاب‏ هایش آکنده از کرامت‏هاى  آنهاست و فضیلت ‏هاى  خیالى  آنان رامى ‏آورد ؟!چرا ابن عربى  موضوعِ نصب جانشین از سوى پیامبر را ـ بعد از خود ـ براى کسى  (حتّى براى حضرت على   علیه ‏السلام) انکار مى ‏کند ؟!چرا ابن عربى  از ظلمى  و ستمى  که بر حضرت زهرا  علیهاالسلام جریان یافت اطلاعى  ندارد ؟!و چرا ؟! و چرا ؟!هرگاه ابن عربى  ، همه اینها را با شهود و وجدان کشف کرد ، چرا امامت وحقیقتِ اهل بیت  علیهم‏ السلام را که با اَحادیث صحیح و متواتر ثابت ‏اند ، درنیافت ؟!چرا ابن عربى  ، مراد از اهل بیت را تعمیم مى ‏دهد تا جعفر و سلمان فارسى  (وغیر آن دو) را در بر گیرد ، و کشف نمى ‏کند که اهل بیت  علیهم ‏السلام ـ فقط ـ اهل کساءهستند و دیگر امامان  علیهم ‏السلام به آنها ملحق مى ‏شوند .بلکه این کار ، به شهود و وجدان نیاز ندارد و در این زمینه به کتاب‏هاى  شیعه نیازى  نیست ؛ زیرا کتاب‏هاى  اهل سنّت که ابن عربى  آنها را خواند یا برایش خوانده شد ، بهترین شاهد و دلیل ، بر این حقیقت است .در پایان مى ‏توان گفت : چرا ابن عربى  به وسیله کشف و وجدانش به حقیقتِ شیعه دست نیافت و اینکه آنان سگ و خوک نیستند ، بلکه برگزیدگان اهل ایمان و مایه عزّتِ اسلام ‏اند .ما در عنوان « خودستایى  ابن عربى » (اگر در ادّعایى  که مى ‏کند راست بگوید)آنچه را که براى  اقامه حجّت بر او بسنده باشد ، آورده ایم .هفت : این مستدل مى ‏خواهد علیه ما ادّعا کند که ما از ابن عربى  مى ‏خواهیم به تحدّى  با مقدّساتِ اهل سنّت برخیزد ، و آشکارا به خلفاى  آنان دشنام دهد ، مثالِ شهادت به ولایت حضرت على   علیه ‏السلام را در خیابان‏ هاى  مدینه (در راستاى  هدف و
منظورى  که دارد) مى ‏آورد .حقیقت این است که وى  مى ‏داند این امر ، خواست ما و دیگران نیست ، مامى ‏گوییم اگر موضع ابن عربى  تقیّه‏ اى  مى ‏بود ، مى ‏توانست به کمترین حدّ مدارا با
دیگران ـ که شرّ آنها را برطرف سازد ـ بسنده کند ، و به هر مناسبت و غیر مناسبتى  به فضیلت تراشى  براى  دشمنان اهل بیت  علیهم ‏السلام دست نیازد و امورى  را که هیچ اساسِ درستى  ندارند بر زبان نیاورد و به عدم وصایت پیامبر براى  امام على   علیه ‏السلام نظرِ قطعى  ندهد ، و لب نجنباند که عرفا شیعه را به صورت خوک دیده ‏اند !همه همّت ابن عربى  در همه کتاب‏ هایش در راستاى  پشتیبانى  و استوار سازى  مذهبى  است که طرفداران ابن عربى  ادّعا مى ‏کنند وى  آن را مذهب حق نمى ‏دانست و به آن ایمان نداشت .این مطلب زمانى  تأکید مى ‏شود و بیشتر رخ مى ‏نمایاند که در نظر آوریم کتاب الفتوحات تنها یک کتاب تربیتِ روحى  و اخلاقى  و تصوّف و دعوت به زهداست . اگر ابن عربى  درباره این امور (که همه توانش را بر آنها قرار مى ‏دهد وشالوده رسالت نویدبخش خویش مى ‏سازد) خاموش مى ‏ماند ، مورد مؤاخذه قرار نمى ‏گرفت .خردمندانِ اهل سنّت ، زمانى  به خشم مى ‏آیند که شخصى  به ناحق بر شالوده مذهب آنان جسارت ورزد و اگر کسى  صادقانه و با صراحت و به زبانى  خوش ودرست با دلیل ، به بیان حق بپردازد ، ناخوشایند آنها نمى ‏افتد .نیز اگر انسان ، از هر درى  سخن نگوید و به همه وادى ‏ها درنیاید و سکوت پیشه کند ، به خشم آنان گرفتار نمى ‏آید ؛ از این روست که آنان از پزشک یا عالم نحوى  ، انتظار ندارند که فضایل ابوبکر یا عُمَر را در کتاب طبّ یا در علم نحوبنگارد و از دانشمند فیزیک ، چنین چیزى  را نمى ‏خواهند .بارى  ، روشن شد که سوق دادن بحث پیرامون این امر با این رویکرد ، غیر منصفانه و نامقبول است .

ابن عربى  نزد شهید مطهّرى

بعضى  به سخنى  که از شهید مرتضى  مطهّرى  در بزرگداشت منزلت ابن عربى  صادر شده ، چنگ مى ‏آویزند ، آنجا که استاد مى ‏گوید :«مسلّماً [ ابن عربى  از ] بزرگ‏ترین عرفاى  اسلام است ، نه پیش از اوو نه بعد از او ، کسى  به پایه او نرسیده است …[ ابن عربى  ] یکى  از اعاجیبِ روزگار است ، انسانى  است شگفت» .[۱۱]شهید مطهّرى  درباره کتاب فصوص الحکم مى ‏گوید :«در هر عصرى  شاید دو سه نفر بیشتر پیدا نشده باشند که قادر به فهم این متنِ عمیق باشند» .[۱۲]پیداست که شهید مطهّرى  ، عالم بزرگى  است ، بیهوده و بى ‏دلیل ، حرف نمى ‏زند .مى ‏گوییم :اوّل : این سخن ، زمانى  صحیح است که تشیّع ابن عربى  را بپذیریم ؛ و در این حالت ، باید همه تلاش‏ها را براى  فهمِ سببِ تصریح ابن عربى  به آنچه بر خلاف مذهب اوست ، به کار بُرد .امّا آن گاه که آغاز و انجامِ ابن عربى  ، مذهب تسنّن است و کتاب‏هاى  وى  براصول مذهب معروف او تکیه دارد ، سپس کسى  خلاف آن را ادّعا مى ‏کند ،طبیعتِ بحث ، تمسّک به ظاهر کلام او ـ چه رسد به صراحت وى  ـ را اقتضا داردتا اینکه دلیل قاطع و برهان روشنى  بر ضدّ آن ، بیاید .و در نزاع در تشیّع ابن عربى  ، به راستى  ، چنین دلیل و برهانى  وجود ندارد .دوّم : این سخن شهید مطهّرى  ، در اثبات تشیّع ابن عربى  ، سودمند نمى ‏باشد ؛زیرا استاد اشاره‏اى  نزدیک یا دور به آن ندارد ، تنها درصدد ستایش ابن عربى  درخصوص [ نقش وى  در ] تصوّف و عرفان صوفى  است . استاد مطهّرى  در پى بیان مذهب ابن عربى  نیست و نمى ‏خواهد عیب‏هاى  او را بازگوید .تکیه بر سخن شهید مطهّرى  ـ در این امر ـ جز زورگویى  و خواسته‏اى  ناموجّه ، چیز دیگرى  نیست .سوّم : کلامِ شهید مطهّرى  را بدون پیرایش علمى  نمى ‏توان پذیرفت ؛ زیراکسى  که سخن وى  را مى ‏خواند ، مى ‏پندارد که علماى  اسلام ، دغدغه‏اى  جزرمزگشایى  از کتاب‏هاى  ابن عربى  (به ویژه کتاب فصوص الحکم) ندارند وهمگى  همه توانمندى ‏هاشان را براى  درمان مبهمات این کتاب و حلّ مشکلاتِ آن ، به کار مى ‏برند ، سپس درماندگى  و شکست آنها [ در این کار ] آشکارمى ‏گردد .در حالى  که حقیقت ، این چنین نیست ؛ زیرا عالمانى  که به این علم (که ابن عربى  ، نوعى  شناخت یا درجه ‏اى  از مهارت را در آن دارد) اهتمام مى ‏ورزند ،گروه بسیار اندکى  هستند و کسانى  که به صورت جدّى  و به طور مقبول و معقول ،به آن دست مى ‏یازند ، افراد انگشت شمارى  در هر زمان ‏اند .اینکه در هر عصرى  ، کتاب فصوص را بیش از دو یا سه نفر نمى ‏فهمد ، امرى  طبیعى  است ؛ زیرا کسان اندکى  به این علم روى  مى ‏آورند و آنان که به تعمّق وتبحّر در آن مى ‏کوشند ، نادرند ، گرچه مُدّعیانِ آن (به جهت رغبت در دست‏یابى  به شرفِ انتساب به این علم ، بى ‏آنکه رنجى  را براى  رسیدن به حقایق آن به جان بخرند و تلاشى  را براى  به دست آوردن دقایق آن به کار برند) فراوان‏ اند .چهارم : کلامِ شهید مطهّرى  ، در رفع ابهامِ امر ابن عربى  (در آنچه به حقیقت مذهبِ اعتقادى ‏اش مربوط مى ‏شود) چیزى  را افاده نمى ‏کند ؛ زیرا اینکه بسیارى سخنانِ ابن عربى  را در فصوص نمى ‏فهمند (اگر این مطلب درست باشد) بدان معنا نیست که همه آنچه را او در این کتاب یا در دیگر جاها آورده ، برایشان نامفهوم است .بلکه مقصود این است که موارد بسیارى  از  این کتاب ، براى خواننده ‏اى  که دراین علم تخصّص ندارد ، مبهم باقى  مى ‏ماند (با وجود اندک بودن متخصصان درخصوص عرفان صوفى  نزد اهل سنّت) ابهام ، تنها در مواردى  است که به حقیقتِ مذهب اعتقادى  ابن عربى  ، ربط نمى ‏یابد .تاکنون کسى  را نیافته ‏ایم که بگوید یکى  از فقراتى  که در اعتقاد ابن عربى  صراحت دارد ، در دایره مطالبى  است که فهم آن بر علما (یا حتّى  بر مردمان عامى  ، چه رسد به خواص) دشوار مى ‏باشد .بلکه امر ، از هر جهت ، بر خلاف این است ؛ مطالب اعتقادى ابن عربى درنهایت صراحت و وضوح‏اند ، حتّى  براى  جاهلِ ناعالم . نصوصى  را که در این کتاب آوردیم ، بى ‏تردید ، بهترین شاهد بر این ادّعایند .پنجم : سخن در حقیقتِ ادلّه و شواهد بر تشیّع ابن عربى  است . علما در اینکه در پى  این شواهدند با هم مساوى ‏اند و تا زمانى  که چنین باشد ، قول این یا آن عالم صلاحیّت ندارد دلیل بر این مطلب قرار گیرد ، باید ادلّه‏شان را بر تشیّع ابن عربى  بیاورند ؛ زیرا هیچ یک از آنها ادّعا ندارد که با ابن عربى  زیسته و از او سخن شنیده است و بر خواست درونى  و قلبى ‏اش آگاهى  یافته است .هرگاه سخن شهید مطهّرى  ، دلیلى  بر تشیّع ابن عربى  باشد (با اینکه چنین دلالتى  ندارد) باید سخن گروه دیگرى  از عالمان که جزو بزرگان و استوانه‏ هاى  علمى ‏اند وحرفشان واضح و صریح است ، همراه با نزدیکى  مأخذ آن [ که نزدیک به زمان ابن عربى  این سخنان را بر زبان آورده ‏اند ] دلیل قوى ‏تر بر تسنّن ابن عربى  باشد .این سخن براى  کسى  است که گوشِ شنوا و چشم بینا دارد .
[۱] .  بنگرید به ، روح مجرّد : ۴۲۹ در چاپ یازدهم ، ص ۴۴۶ .
[۲] .  بنگرید به ، الفتوحات المکیّه ۴ : ۲۸۰ ـ ۲۸۱ .
[۳] .  بنگرید به ، روح مجرّد : ۴۳۵ ـ ۴۳۶ در چاپ یازدهم ، ص۴۳۶ ، پى  نوشت .
[۴] .  بنگرید به ، الفتوحات المکیّه ۴ : ۵۵۵ ، چاپ دار الکتب العلمیّة الکبرى  ، مصر .
[۵] .  همان .
[۶] .  همان .
[۷] .  بنگرید به ، روح مجرّد : ۴۲۷ .
[۸] .  روح مجرّد : ۳۵۱ چاپ یازدهم .
[۹] .  همان .
[۱۰] .  روح مجرّد : ۴۳۶ ، چاپ یازدهم ، پى ‏نوشت .
[۱۱] .  مجموعه آثار شهید مطهّرى  ۲۳ : ۵۹ .
[۱۲] .  همان ، ص۶۰ .

پاسخ دهید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *


هشت − 1 =

شما می‌توانید از این دستورات HTML استفاده کنید: <a href="" title=""> <abbr title=""> <acronym title=""> <b> <blockquote cite=""> <cite> <code> <del datetime=""> <em> <i> <q cite=""> <strike> <strong>