سنّت قولى , فعلى ۲– جُستارى در تاریخ حدیث

سنّت قولى , فعلى ۲– جُستارى در تاریخ حدیث

آیا دستورى  هست و یا براى  این آفریده شده ‏اید که بعضى  از کتاب خدا را به بعض دیگر بزنید ؟ فرمانِ خدا را بنگرید و پیروى  کنید و از آنچه نهى  شدید باز ایستید .[۱]از پیامبر  صلى ‏الله ‏علیه‏ و‏آله  نقل شده که آن حضرت آن زمان که در «صُلح حُدَیبیّه» صحابه را به سر تراشیدن و بیرون آمدن از اِحرام فرمان داد و آنان این کار را انجام ندادند ، به خشم آمد ؛ زیرا بر آنها دشوار آمد و منتظر ماندند تا پیامبر  صلى ‏الله ‏علیه‏ و‏آله  مناسک و اعمالش را به پایان بَرَد و از احرام بیرون آید ، آن گاه این کار را انجام دادند (با اینکه وظیفه ‏شان این بود که پیش از آن از اِحرام خارج شوند) .

اینها ، وجود گرایش بزرگى  را اثبات مى ‏کند که براى  خود قانون‏ گذارى  را روامى ‏دانستند و به قول پیامبر پاى ‏بند نبودند ! آیا این گزارش‏ها از افکار پیشین تأثیرپذیرفتند یا نه ؟ زیرا شناخت این پیوند به ما امکان مى ‏دهد که ژرفاى  حقایق رادریابیم .حال احادیثى  را مى ‏آوریم که خلیفه دوم از تورات نوشت و تأثیرى  را که این واقعه بر خط مشى  وى  در زمان آینده گذاشت ، مى ‏نمایانیم .احادیث تَهَوُّک ( سرگردانى  ) از عمر روایت شده که به پیامبر  صلى ‏الله ‏علیه‏ و‏آله  گفت : ما اَحادیثى  از یهود مى ‏شنویم ، به نظرمان شگفت مى ‏آید آیا آنها را بنویسیم ؟پیامبر  صلى ‏الله ‏علیه‏ و‏آله  فرمود : آیا شما چنان که یهود و نصارى  آشفته و سرگردان شدند حیران وسردرگُمید ؟ به جاى  کتاب‏هاى  آنها برایتان [ کتابى  آوردم ] روشن و پاکیزه .[۲]خطیب به سندش از عبداللّه‏ بن ثابت انصارى  ـ خادم پیامبر  صلى ‏الله ‏علیه‏ و‏آله  ـ روایت مى ‏کندکه گفت :عمر بن خطّاب در حالى  که نوشته ‏هایى  از تورات با او بود ، پیش پیامبر  صلى ‏الله ‏علیه‏ و‏آله  آمد وگفت : از کنارِ برادرى  که میان [ بنى  ] قُرَیْظَه دارم گذشتم . او براى  من این‏ها را نگاشت ،آیا بر شما نخوانم ؟ رسول خدا  صلى ‏الله ‏علیه‏ و‏آله  برافروخت .[ انصارى ّ ] گفت : آیا دگرگونى  چهره رسول خدا را نمى ‏نگرى  ؟!عمر گفت : راضى  شدم که اللّه‏ پروردگارم باشد و اسلام دینم و محمّد پیامبرم .پس از آن ، چهره پیامبر  صلى ‏الله ‏علیه‏ و‏آله  آرام شد و فرمود :والّذی نَفْسی بِیَده ، لو أنّ مُوسى  أصبحَ فیکم ثُمّ اتّبعتمُوه وترکتمُونی لَضَلَلْتُم ؛ أنْتُم حَظّی من الأُمم ، وأنا حَظُّکم من النبیّینَ ؛[۳]سوگند به کسى  که جانم به دست اوست ، اگر موسى  به میانتان آید و شمااو را پیروى  کنید و مرا واگذارید ، گمراه مى ‏شوید ؛ شما بهره من ازامّت‏هایید و من ، سهم شما از پیامبران . پژوهشگر کتاب الأسماء المبهمة (اثرِ خطیب بغدادى ) بر این خبر ، چنین تعلیق زده است :کسى  که این سخن را به عمر گفت همان عبداللّه‏ است که [ چگونگى  ]اذان را [ در خواب ] دید . وى  به عمر گفت : آیا خدا عقلت را مَسخ کرده است ؟! آیا تغییر [ رنگ ] چهره پیامبر را نمى ‏نگرى  ؟![۴]در مراسیل ابو داود آمده است :عمر بن خطّاب از کنار گروهى  یهودى  گذشت . دعایى  را که آنان از تورات مى ‏خواندند شنید و خوشش آمد . سپس پیش پیامبر  صلى ‏الله ‏علیه‏ و‏آله  آمد و شروع به خواندن آن کرد ، همچنان که آن دعا را مى ‏خواند [ رنگ ] چهره پیامبر  صلى ‏الله ‏علیه‏ و‏آله دگرگون مى ‏شد .مردى  گفت : اى  پسر خطّاب ، آیا تغییر [ رنگ ]چهره پیامبر را نمى ‏نگرى  ؟ در این هنگام ، عمر آن کتاب را فرو گذاشت .رسول خدا  صلى ‏الله ‏علیه‏ و‏آله  فرمود : خدا مرا به عنوان خاتم پیامبران فرستاد و علم همه کتاب‏هاى آسمانى  و … به من داده شد و سخن [ همه آنها ] را برایم [ به شیوه‏اى  خاص ] چکیده ساخت ، پس نباید [ سخنان ] پریشان حالان [ = مُتَهَوّکان ] شما را سرگرم سازد .از ابو قِلابه پرسیدم : مُتَهوّکان چه کسانى ‏اند ؟ گفت : اشخاص سردرگم وپریشان .[۵]ابو عُبَیده  در تفسیر معناى  «مُتَهوّکان» مى ‏نویسد :«کسانى  که در [ درستى  ] اسلام حیران‏اند و با یهود مشورت مى ‏کنند که آیا اسلام را بپذیریم یا نه ] .و گفته ‏اند : تهوُّک فرو افتادن در گودالِ هلاکت و نابودى  است .[۶]و گفته شده : تهوُّک (مانند تَهَوُّر) این است که شخص کارى  بدون اندیشه انجام دهد .[۷]در اینجا به دو حدیث اریکه و دوات ـ که در اواخرِ حیات پیامبر  صلى ‏الله ‏علیه‏ و‏آله  روى  داد ـ اشاره مى ‏کنیم :
۱ . حدیث اَریکه (تخت)
ابن حَزْم به سندش از عرباص بن ساریه ، روایت کرده است که وى  در حالى  نزدپیامبر  صلى ‏الله ‏علیه‏ و‏آله  حضور یافت که آن حضرت خطبه مى ‏خواند و مى ‏فرمود :آیا کسى  از شما در حالى  که [ بر تخت ] تکیه زده است مى ‏پندارد که خداى ِ متعال چیزى  جز آنچه را که در قرآن هست ، حرام نساخت ؟ بدانید که من امر کردم و اندرزدادم و از چیزهایى  بازداشتم ! گفته‏ هایم مثل قرآن‏ اند !ابن حزم ، مى ‏گوید : پیامبر  صلى ‏الله ‏علیه‏ و‏آله  راست گفت . آنها مثل قرآن ‏اند ، و در وجوب[ گردن نهادن به ] همه آنها بر ما هیچ فرقى  [ با قرآن ] وجود ندارد ، خداى  متعال این سخن را تصدیق کرد ؛ زیرامى ‏فرماید :« مَنْ یُطِعِ الرَّسُولَ فَقَدْ أَطَاعَ اللَّهَ » ؛[۸]هرکه از پیامبر فرمان بَرَد خدا را اطاعت کرده است .و نیز همانندى ِ سخنِ پیامبر  صلى ‏الله ‏علیه‏ و‏آله  را با قرآن ـ در اینکه همه آن وحى ِ خداى  متعال است ـ در این آیه مى ‏بینیم :« وَمَا یَنطِقُ عَنِ الْهَوَى  * إِنْ هُوَ إِلاَّ وَحْیٌ یُوحَى  » ؛[۹]پیامبر از روى  هواى  نفس سخن نمى ‏گوید ، سخن او نیست مگر وحیى  که به او مى ‏شود .[۱۰]در مُسند احمد ، و سُنَن ابن ماجه ، و سُنَن ابى  داود ، و سُنَن دارِمى  ، و سُنَن بیهقى  ودیگر منابع مى ‏خوانیم که پیامبر  صلى ‏الله ‏علیه‏ و‏آله  فرمود :یوشک الرجل متّکئَ على  أریکته ، یُحَدَّثُ بحدیثی فیقول : بیننا وبینکم کتاب اللّه‏ ، فما وجدناه فیه من حلال أحْلَلْناه ومن حرام حَرَّمناه ؛[۱۱]نزدیک است [ زمانى  ] که مردى  از شما بر تختش تکیه مى ‏زند ، به حدیثِ
من برایش استدلال مى ‏شود ، پس مى ‏گوید : کتاب خدا میان ما و شماست ،هر حلالى  را که در آن یافتیم حلال مى ‏سازیم ، و هر حرامى  را که در آن پیدا کردیم حرام مى ‏شماریم .در روایت دیگر پیامبر  صلى ‏الله ‏علیه‏ و‏آله  فرمود :یأتیه الأَمر ممّا أمرْتُ به أو نَهَیْتُ عنه ، فیقول : لا أدری ، ما وجدناه فی کتاب اللّه‏ اتّبعناه … ؛[۱۲]از آنچه امر کرده ‏ام یا از آنچه بازداشته ‏ام به او مى ‏رسد ، پس مى ‏گوید :نمى ‏دانم [ و من این چیزها را نمى ‏فهمم ] آنچه را در کتاب خدا یافتیم پیروى  مى ‏کنیم …خَطیب بغدادى  از جابر بن عبداللّه‏ روایت مى ‏کند که رسول خدا  صلى ‏الله ‏علیه‏ و‏آله  فرمود :لعلّ أحدکم أن یأتیه حدیث من حدیثی ـ وهو مُتّکئ على  أریکته ـ فیقول :دَعَونا مِن هذا ! ما وجدنا فی کتاب اللّه‏ اتّبعناه ؛[۱۳]بسا حدیثى  از اَحادیثِ من براى  یکى  از شماها بیاید و او در حالى  که برتختش تکیه زده ، مى ‏گوید : این را رها سازید [ ما را با این سخن کارى  نیست ] آنچه را در کتاب خدا یافتیم پیروى  مى ‏کنیم .در این روایات نکاتى  شایان ذکر است :اینکه پیامبر  صلى ‏الله ‏علیه‏ و‏آله  فرمود : «یوشک الرجل …» فعل «یوشک» از اَفعال مقاربه است وبر تحقق عمل در آینده‏اى  نزدیک ، دلالت مى ‏کند .در بعضى  از احادیث جمله ‏هایى  است که اثبات مى ‏کند آنچه واقع خواهد شد ،ناخوشایندِ پیامبر  صلى ‏الله ‏علیه‏ و‏آله  بود ؛ مانند «لا أعرِفَنّ» (به طور حتم نمى ‏شناسم) ، «لا ألفِیَنّ»(البته نمى ‏یابم) با تأکید پیامبر  صلى ‏الله ‏علیه‏ و‏آله  بر اینکه سخن آن حضرت از کلام خداست و میان آن دو [ سخن پیامبر و قرآن ] ناسازگارى  وجود ندارد … «ألا إنّ کلامی کلام اللّه‏» ؛ هان !بدانید که کلام من کلام خداست .
جمله «یُحَدَّثُ بحدیثی ، فیقول : بیننا وبینکم کتاب اللّه‏» (حدیث من براى  اوخوانده مى ‏شود ، پس مى ‏گوید : میان ما و شما کتاب خدا هست ؛ حلالش را حرام مى ‏کنیم و حرامش را حرام) بر عزمِ گوینده این سخن ، افزون مى ‏سازد !هرگاه تاریخ قانون‏ گذارى  اسلام را بخوانیم ، درمى ‏یابیم که خلیفه اول پس ازدرگذشت پیامبر  صلى ‏الله ‏علیه‏ و‏آله  آشکارا گفت :إنّکم تُحَدَّثون عن رسول اللّه‏ أحادیث تختلفون فیها ، والناس بعدکم أشدّاختلافاً ، فلا تحدّثوا عن رسول اللّه‏ شیئاً ! فمن سألکم عن شیء فقولوا : بینناوبینکم کتاب اللّه‏ ، فاستحلّوا حَلالَه وحرّموا حَرامَه ؛[۱۴]شما از رسول خدا  صلى ‏الله ‏علیه‏ و‏آله  احادیثى  را بر زبان مى ‏آورید که در آن اختلاف دارید . مردمان بعد از شما اختلافشان شدیدتر خواهد بود . پس از رسول خدا  صلى ‏الله ‏علیه‏ و‏آله چیزى  را حدیث نکنید ! هرکه از شما درباره چیزى  پرسید ،بگویید : میان ما و شما کتاب خدا هست ، حلال آن را حلال بدانید وحرامش را حرام .اگر در سخن پیامبر  صلى ‏الله ‏علیه‏ و‏آله  و آنچه از خلیفه اول ـ بعد از درگذشت پیامبر  صلى ‏الله ‏علیه‏ و‏آله  ـ رسیده تأمل کنیم مى ‏بینیم که نسیمِ وحى  در سخن آن حضرت آشکار است ؛ زیرا به زودى درخواهیم یافت که ابوبکر و عمر نخستین کسانى ‏اند که معارضه با نقل و تدوین حدیث از پیامبر  صلى ‏الله ‏علیه‏ و‏آله  را بنیان نهادند و از نظر زمانى  به پیامبر نزدیک‏تر بودند و دونفرى  بودند که بر اَریکه خلافت ـ پس از او ـ نشستند و منع آنها [ از تدوین حدیث ] به علت‏هایى  مانند ادله زیر پیوند مى ‏خورد : الناس بعدکم أشدّ اختلافاً … ؛ مردمان پس از شما اختلافشان شدیدتر خواهدبود . بیننا وبینکم کتاب اللّه‏ … ؛ میان ما و شما کتاب خدا وجود دارد ، حلالش را حلال شمارید و حرامش را حرام بدانید . إنّی ذکرتُ قوماً کانوا قبلکم کتبوا کتباً فأکبّوا علیها … ؛ کسانِ پیش از شما را بیادمى ‏آورم که کتاب‏هایى  نوشتند و بر آنها روى  آوردند و کتاب خداى  متعال راواگذاشتند ! به خدا سوگند ، من هرگز کتاب خدا را به چیزى  نمى ‏پوشانم .
 أُمنیّةٌ کأُمنیّة أهل الکتاب … ؛ آرزوهاى  خیالى  است ؛ مانند پندارگرایى ‏هاى ِ اهل کتاب .و …با درنگ در این علّت‏ها ، مى ‏نگریم که اینها با ادله بازدارندگان از [ نقل و تدوین ]حدیث رسول خدا همسوست .یعنى  طبیعى  است که در سایه این بسترها [ مى ‏بایست ] روایاتى  از پیامبر  صلى ‏الله ‏علیه‏ و‏آله  صدور یابد که تدوین حدیث را نکوهش کند تا جایگاهِ شیخین استوار گردد ودیدگاهى  را که مطرح کرده ‏اند استحکام یابد !پیش از این ، برخى  از نقدهاى  ما بر روایات ابو سعید خُدرى  و ابو هُریره ودیگران ، گذشت . اگر آنها را با ژرف ‏اندیشى  و به دور از جانب دارى  مقایسه کنیم هماهنگى  و شباهت‏هاى  فراوانى  میان آنها و آنچه از خلیفه صادر شده ، مى ‏یابیم که یاران ابوبکر پشت پرده ادله نهى  هستند و آنچه را گفته ‏اند با تشویق و برانگیختن
اسلام به آموختنِ حدیث و کتابتِ آن ، همخوانى  ندارد .و این خود دلیل دیگرى  است که با تدوین احادیث پیامبر  صلى ‏الله ‏علیه‏ و‏آله  به وسیله صحابه واجماعِ اهل بیتِ آن حضرت بر [ لزوم ] تدوین حدیث ، و نگاه اسلام به علم و دانش هماهنگ نمى ‏باشد .همه اینها دلایل قائلان به منع پیامبر از تدوین حدیثش را بى ‏بنیاد مى ‏سازد [ وضعف و نادرستى  آنها را مى ‏نمایاند ] و بر جوازِ تدوینِ حدیث تا آخر عمر آن حضرت تأکید دارد .[ روشن است ] که در منع تدوینى  که ادعا کرده‏ اند گرایش‏هاى  قبیله ‏اى  و جاهلیت ـ  قبلِ اسلام ـ احساس مى ‏شود .

حدیث دوات و قلم

 طَبَرانى  در المعجم الکبیر از ابن عباس روایت کرده است که گفت : چون پیامبر  صلى ‏الله ‏علیه‏ و‏آله  در بستر بیمارى  افتاد ، فرمود :اِئتُونی بصَحیفة ودَواة أکتُبُ لَکُم کتاباً لن تَضِلّوا بعده أبداً ؛[۱۵]کاغذ و دواتى  برایم بیاورید که برایتان نوشته ‏اى  بنویسم که پس از آن ،هرگز گمراه نشوید .زنانِ [ پیامبر ] ازپشت پرده گفتند: مگرنمى ‏شنوید که رسول‏ خدا صلى ‏الله ‏علیه‏ و‏آله  چه مى ‏گوید؟!عمر گفت : شما زنان هواخواهِ یوسف مى ‏باشید ! آن گاه که پیامبر مریض شد ازچشمتان اشک مى ‏فشارید و هنگامى  که تندرستى  یافت روى  گردنش سوار مى ‏شوید .پیامبر  صلى ‏الله ‏علیه‏ و‏آله  فرمود : زنان را رها کنید ، آنان از شما بهترند .[۱۶]در روایت دیگرى  مى ‏خوانیم هنگامى  که پیامبر فرمود : «کاغذى  برایم بیاورید که نوشته ‏اى  بنویسم که بعد از آن هرگز گمراه نشوید» اصحاب با هم کشمکش کردند ـ واین کار نزد هیچ پیامبرى  شایسته نیست ـ پس گفتند : رسول خدا  صلى ‏الله ‏علیه‏ و‏آله  هذیان مى ‏گوید .پیامبر  صلى ‏الله ‏علیه‏ و‏آله  فرمود : [ برخیزید و ] مرا [ به حال خودم ] واگذارید ! کسى  که من سویش روانه‏ام از آنچه شما سویش دعوتم مى ‏کنیم بهتر است .[۱۷]در روایتِ بُخارى  آمده است :چون رسول خدا  صلى ‏الله ‏علیه‏ و‏آله  به حال احتضار درآمد ، در خانه آن حضرتمردانى  حضور داشتند که در میانشان عمر بن خطّاب [ هم ] بود.پیامبر  صلى ‏الله ‏علیه‏ و‏آله  فرمود : بیایید برایتان نوشته‏ اى  بنویسم که بعد از آن گمراه نشوید !عمر گفت : درد بر پیامبر چیره شده است قرآن نزد شما هست و کتاب خدا ما را کفایت مى ‏کند ! کسانى  که در آنجا بودند با هم اختلاف کردند و به مشاجره پرداختند ؛بعضى ‏شان مى ‏گفتند : نزدیک [ پیامبر ] آیید تا نوشته ‏اى  برایتان نگارد که بعد از او هرگز گمراه نشوید ، و بعضى  آنچه را عمر گفت ، بر زبان مى ‏آورد .چون سخنان بیهوده و اختلاف نزد پیامبر  صلى ‏الله ‏علیه‏ و‏آله  زیاد شد ، پیامبر  صلى ‏الله ‏علیه‏ و‏آله  به آنها گفت : برخیزید [ بروید ] .[۱۸]عبداللّه‏ بن مسعود مى ‏گوید : ابن عبّاس مى ‏گفت : همه مصیبت از آنجا رخ داد که به جهتِ اختلاف و هیاهوى  آنان ، میان پیامبر و نوشته ‏اى  که مى ‏خواست بنویسد ، مانع شدند . در صَحیحِ مُسلم مى ‏خوانیم :از سعید بن جُبَیر از ابن عبّاس روایت شده است که گفت : [ امان از ] روزپنجشنبه ! و چیزى  که در روز پنجشنبه [ روى  داد ] ! آن گاه اشک‏هایش چُونان دانه‏ هاى  مروارید روان شد و بر گونه ‏هایش غلطید .گفت : رسول خدا  صلى ‏الله ‏علیه‏ و‏آله  فرمود : استخوان کتف و دواتى  برایم بیاورید تانوشته ‏اى  برایتان بنویسم که پس از آن هرگز گمراه نشوید . حاضران در آنجا گفتند : رسول خدا  صلى ‏الله ‏علیه‏ و‏آله  هذیان مى ‏گوید .[۱۹]و به‏ گونه‏اى  دیگر از سعید بن جُبَیر ، از ابن عبّاس نقل شده که :ابن عبّاس مى ‏گفت : [ امان از ] روز پنجشنبه و آن [ مصیبتى  که ] در روزپنجشنبه رخ داد ! آن گاه چنان گریست که اشک‏هایش ریگ‏ها راخیساند .پرسیدم : اى  ابن عبّاس ، ماجراى  روز پنجشنبه چیست ؟پاسخ داد : بیمارى  رسول خدا  صلى ‏الله ‏علیه‏ و‏آله  روز پنجشنبه شدت یافت ، فرمود :[ قلم و کاغذى  ] برایم آورید تا نوشته ‏اى  برایتان بنویسم که بعد از من گمراه نشوید .اصحاب با هم در افتادند ـ و سزاوار نیست که به هنگام [ مرگِ ] پیامبرى ستیزه شود ـ و گفتند : پیامبر  صلى ‏الله ‏علیه‏ و‏آله  چه مى ‏خواهد ؟ آیا هذیان مى ‏گوید ! ازاو بپرسید و جویاى  خواستش شوید !پیامبر  صلى ‏الله ‏علیه‏ و‏آله  فرمود : واگذاریدم ! آنچه من در آنم خیر است . شما را به سه چیز سفارش مى ‏کنم : مشرکان را از جزیرة العرب بیرون برانید ، آن گونه که من به فرستادگان (و نمایندگان اعزامى ) اجازه مى ‏دادم ، اجازه ‏شان بدهید ودرگفتن سومى  خاموش ماند ، یا آن را گفت و من از یاد بُردم .[۲۰]این روایات ما را بر واقعه مهمى  ـ که هنگام درگذشتِ پیامبر  صلى ‏الله ‏علیه‏ و‏آله  روى  داد ـ آگاه مى ‏سازد : صحابه در دو جریانِ کاملاً متفاوت قرار گرفتند ، اهل بیت و اَصحابِ نزدیک پیامبر ، به گوش نهادن سخن پیامبر فرا مى ‏خواندند ، و [ در مقابل ] گروهى تدوین سخن پیامبر را نمى ‏پسندیدند .در راستاى  تأیید سخن عمر ـ که گفت : «بر پیامبر درد غلبه یافته است» یا «این مردهذیان مى ‏گوید» ـ تدوین حدیث پیامبر را نمى ‏پسندیدند . پیداست که این سخن ، چیزى  جز تشکیک در سلامت عقل پیامبر ـ پناه به خدا ازاین سخن ـ نمى ‏باشد .اصحاب مکتب اجتهاد و رأى  ، چون خواستند از این لغزش رهایى  یابند ، براى تأویلِ آن ، عذرهایى  تراشیدند ؛ مانند اینکه : سخن پیامبر  صلى ‏الله ‏علیه‏ و‏آله  براى  امتحان و آزمون است و حُکمى  در آن لحاظ نشده تا انجامش لازم آید ، بلکه براى  شخصِ مکلّف ترک آن جایز مى ‏باشد . خدا عمر بن خطّاب را هدایت کرد که دریافت این امر ، آزمون است ، پس اصحاب را به جهت مخاطره‏ آمیز بودنِ آن ، منع کرد ، از بیمِ آنکه مباداپیامبر  صلى ‏الله ‏علیه‏ و‏آله  به چیزى  فرمان دهد و دستورش اطاعت نشود یا [ هم ] بیمناک شد که مباداپیامبر  صلى ‏الله ‏علیه‏ و‏آله  فرمان‏ هایى  را بنویسد که مردم از فرمان‏برى  آن ناتوان باشند و در نتیجه به ترک آن عقوبت شوند ؛ زیرا سخنِ مکتوبِ پیامبر  صلى ‏الله ‏علیه‏ و‏آله  نصّى  است که جایى  براى اجتهاد در آن باقى  نمى ‏گذارد .این گفته‏ ها به چند جهت باطل است :
۱ . لازمه اینکه پیامبر  صلى ‏الله ‏علیه‏ و‏آله  دوات خواست اگر تنها آزمون باشد (نه چیز دیگر) این است که: گفتنِ دروغِ آشکار بر رسول خدا  صلى ‏الله ‏علیه‏ و‏آله  جایز است ، چیزى  که انبیا از آن پاک‏ اندبه ویژه در جایى  که نیاوردن دوات ـ براساس این پندار ـ اولى  باشد از آوردن آن !
۲ . زمانى  که پیامبر  صلى ‏الله ‏علیه‏ و‏آله  در آن قرار داشت زمان آزمون نبود . اگر چنین بود در طول مدّتى  که اشخاص با پیامبر  صلى ‏الله ‏علیه‏ و‏آله  مصاحبت داشتند این کار را شاهد مى ‏بودند . زمان ،زمانِ انذار و برطرف ساختن عذر و ابلاغ [ پیامِ رسالت ] و کامل ساختنِ آن بود .این حقیقت را از این سخن پیامبر  صلى ‏الله ‏علیه‏ و‏آله  مى ‏توانیم بفهمیم که فرمود : «لا تُضلّوابعده» (پس از آن گمراه نشوید) این جمله تأکید و اثبات مى ‏کند که خواستِ آن حضرت ، اَمر آزمودنى  ـ آن چنان که گفته ‏اند ـ نبود ؛ زیرا پیامبر  صلى ‏الله ‏علیه‏ و‏آله  در پى  خواسته ‏اش
جمله «لا تضلّوا» را آورده است که تصمیمِ قطعى  را مى ‏رساند (و نه امتحان را) وتلاش در تحقّقِ مصون ماندن از گمراهى  ، از شرایط رسالت و وظایف پیامبر  صلى ‏الله ‏علیه‏ و‏آله مى ‏باشد که باید در حدّ توان آن را شکل دهد .افزون بر این ، سخن پیامبر  صلى ‏الله ‏علیه‏ و‏آله  [ که در پایان ] فرمود : «قوموا عنّی» (از نزدم برخیزید) قرینه دیگرى  است بر اینکه امر پیامبر  صلى ‏الله ‏علیه‏ و‏آله  براى  ایجاب بود ، نه مشورت .اگر کسانى  که از آوردنِ دوات و کاغذ براى  پیامبر خوددارى  کردند ، درنتیجه‏ گیرى ‏شان به صواب بودند ، پیامبر  صلى ‏الله ‏علیه‏ و‏آله  ممانعت آنها را مى ‏پسندید و ازموضع‏گیرى  این چنین آنها خرسند مى ‏شد ؛ چراکه سخن حق بر زبان آوردند ، درحالى  که آن حضرت از کار آنها ناراحت شد و رنجید و با خشم گفت : «قوموا عنّی» (ازنزدم برخیزید) و با این سخن به آرا و سخنانِ آنها گوشه زد ؛ زیرا دانست که این [ نوع ]گفتار به زودى  سرآغاز تقویتِ رأى ‏گرایى  در مقابلِ سنّت پاک آن حضرت خواهد شد.قوى ‏تر از همه اینها این جمله عمر بن خطّاب است که درباره پیامبر  صلى ‏الله ‏علیه‏ و‏آله  فرمود :«غَلَبَه الوَجَع» (درد بر او غلبه یافته است) یا «إنّ الرجل لَیَهْجُر» (این مرد هذیان مى ‏گوید) این دو جمله اثبات مى ‏کند که عمر از امر پیامبر  صلى ‏الله ‏علیه‏ و‏آله  تصمیمى  قطعى  رافهمید نه آزمون را ؛ زیرا در نوشته نشدنِ این نوشته مى ‏کوشد . اگر امتحان در کار بود لزومى  نداشت که عمر این سخنان را بر زبان آورد .به این ترتیب اینان از آیین پیامبر  صلى ‏الله ‏علیه‏ و‏آله  دور شدند و فرمان آن حضرت را نافرمانى کردند و در برابر سنّتِ وحى ‏گونه پیامبر ، رأى ‏گرایى  را استوار ساختند .
۳ . این واقعه اختلاف اصولى  میان دو گرایش را آشکار مى ‏سازد :الف) کسانى  که از کتابت نهى  مى ‏کنند ، برهانشان بیمارى  پیامبر و ناتوانى  ایشان براَداى  سخن صحیح است ؛ زیرا درباره پیامبر  صلى ‏الله ‏علیه‏ و‏آله  مى ‏گویند : «درد بر او غلبه یافت» و«این مرد هذیان مى ‏گوید» .
ب) دیگران این گمان ناروا را در حقّ پیامبر  صلى ‏الله ‏علیه‏ و‏آله  برنمى ‏تابند .نکته ظریف اینجاست که مى ‏بینیم پیروان مکتبِ اجتهاد و رأى  که سخن پیامبر  صلى ‏الله ‏علیه‏ و‏آله را در بیمارى ‏اش ترک کردند ، به آنچه عثمان در وَصیّتِ ابوبکر ـ پیش از مرگش ـ افزود ، دست مى ‏یازند با اینکه مى ‏دانند عثمان در حالى  که ابوبکر بى ‏هوش بود ، دروصیّت او دست برد .چرا وارد کردن اسم عمر در وصیت ابوبکر ، هذیان شمرده نشد با اینکه اهل سنّت مى ‏دانند وى  در آن وقت از هوش رفته بود و چیزى  نمى ‏فهمید .چگونه بر رسول خدا  صلى ‏الله ‏علیه‏ و‏آله  هذیان و درد چیره مى ‏شود ، ولى  ابوبکر این‏گونه نیست ؟!ویا اینکه سخن عمر را در تعیین اعضاى  شوراى  شش نفره ـ با اینکه مریض است ـ مى ‏پذیرند و کلامِ سالارِ پیامبران را که مى ‏خواهد آنها را از گمراهى  دور سازد برنمى ‏تابند ، در حالى  که سخن وحى  درباره آن حضرت چنین است :« وَمَا یَنطِقُ عَنِ الْهَوَى  * إِنْ هُوَ إِلاَّ وَحْى ٌ یُوحَى  » ؛[۲۱]پیامبر از روى  هوا سخن نمى ‏گوید ! آنچه بر زبان آن حضرت جارى مى ‏شود ، کلامِ وحى  است .
۴ . متهم ساختن پیامبر به هذیان‏ گویى  و غلبه درد ، در خود ، سازش در اوامر ونواهى  خداى  متعال و دعوت آن حضرت را به همراه دارد ، از جمله اینکه از پیامبرمى ‏خواهند : وصیتى  را که مى ‏خواهد بنویسد رها کند ؛ گویا آنان پیامبر را به ترک امور
بى ‏فایده ـ تعیین نکردن خلیفه پس از خود و ترک تدوین حدیث ـ مى ‏خواندند ؛ چنان که پیش از آن او را [ به ترک امورى  ] فرا مى ‏خواندند تا بسیارى  از خواسته ‏هاى خودشان تحقق یابد ، مانند روزه همیشگى  ، و از احرام خارج نشدن مگر با خود آن
حضرت و …از سوى  دیگر ، اینان عقیده داشتند که باید باب رأى  و اجتهاد گشوده شود و قریش بتواند براى  خویش تصمیم بگیرد ؛ چنان که عمر بعد از آن ماجرا ، این سخن راآشکارا بر زبان آورد .از این روست که پاسخ پیامبر  صلى ‏الله ‏علیه‏ و‏آله  کوبنده است که : «دَعُونی فالذی أنا فیه خیر ممّاتدعونی إلیه» ؛ مرا واگذارید ، چیزى  را که من در آنم بهتر است از آنچه مرا سوى  آن فرامى ‏خوانید .پیامبر  صلى ‏الله ‏علیه‏ و‏آله  با این سخن ، دلیل مى ‏آورد که قواى  عقلى ‏اش کامل است و امر و نهى  اواز سوى  خداست و از پیش خود حکمى  را تغییر نمى ‏دهد . وضع و جایگاهِ او بسى بهتر از موقعیتى  است که آنان براى  آن حضرت مى ‏خواهند ؛ یعنى  [ همان ] فتوا دادن به رأى  و چانه زنى  در اوامر و نواهى  الهى  و … !

یادآورى  لازم

باید یادآور شد که چرا رسول خدا نگارش این نوشته را از فاجعه روز پنجشنبه(۲۴ صفر) تا روز وفاتش (روز دوشنبه ۲۸ صفر) واگذاشت ؟ این چهار روز باقى مانده از زندگانى آن حضرت کافى بود تا آنچه را مى ‏خواهد عملى  سازد . آن حضرت به سبب مخالفت کافران تبلیغ را رها نمى ‏ساخت ، چگونه ممکن است با مخالفت مسلمانان این کار را کند ؟!

پاسخ

وظیفه پیامبر  صلى ‏الله ‏علیه‏ و‏آله  تبلیغ احکام براى  مردم است . پذیرش و روى ‏گردانى  بندگان برعهده پیامبر  صلى ‏الله ‏علیه‏ و‏آله  نمى ‏باشد .خداى  سبحان مى ‏فرماید :« فَإِن تَوَلِّیْتُمْ فَاعْلَمُوا أَنَّمَا عَلَى  رَسُولِنَا الْبَلاَغُ الْمُبِینُ » ؛[۲۲]اگر روى  گردانیدید ، بدانید که بر رسول ما جز رساندن آشکار [ تعالیم وحیانى  ] نیست .« وَإِنْ تَوَلَّوْا فَإِنَّمَا عَلَیْکَ الْبَلاَغُ » ؛[۲۳]اگر آنان روى  برتافتند ، بر عهده تو جز رساندن [ پیام الهى  ] نمى ‏باشد .« مَا عَلَى  الرَّسُولِ إِلاَّ الْبَلاَغُ » ؛[۲۴]بر پیامبر جز رساندن [ پیام الهى  ] نیست .« وَمَا عَلَى  الرَّسُولِ إِلاَّ الْبَلاَغُ الْمُبِینُ » ؛[۲۵]بر عهده فرستاده ما جز رساندن آشکار [ آموزه‏ هاى  وحیانى   ]نمى ‏باشد .« فَهَلْ عَلَى  الرُّسُلِ إِلاَّ الْبَلاَغُ الْمُبِینُ » ؛[۲۶]آیا برپیامبران [ خدا ] جزرساندن [ پیامبر خدا ،تکلیف‏ دیگرى  ] هست؟!« وَمَا عَلَیْنَا إِلاَّ الْبَلاَغُ الْمُبِینُ » ؛[۲۷]وظیفه ما نیست مگر رساندن آشکار [ پیام خدا ] .بعد از این [ ابلاغ پیامبر ] ، وظیفه مکلّف است که عمل کند یا واگذارد .« إِنَّا  هَدَیْنَاهُ السَّبِیلَ إِمَّا شَاکِراً وَإِمَّا کَفُوراً » ؛[۲۸]ما راه را به انسان نمودیم یا سپاس‏گزار است و یا ناسپاس .بنابراین ، رسول خدا آنچه را نسبت به اُمّتش لازم بود ، ادا کرد و با ستیزه آنان دربرابر کلام پیامبر  صلى ‏الله ‏علیه‏ و‏آله  دیگر رسول خدا  صلى ‏الله ‏علیه‏ و‏آله  وظیفه‏ اى  ندارد :« فَإِن أَعْرَضُوا فَمَا أَرْسَلَنَاکَ عَلَیْهِمْ حَفِیظاً إِنْ عَلَیْکَ إِلاَّ الْبَلاَغُ » ؛[۲۹]پس اگر روى  برتابند ، ما تو را نگهبانى  بر آنان نفرستاده ‏ایم ، بر عهده‏ ات جز رساندن [ پیام الهى  ] نیست .آنان که به عصمت پیامبر  صلى ‏الله ‏علیه‏ و‏آله  قائل‏اند مقصود آن حضرت را دریافتند ، بلکه مى ‏توانیم بگوییم که اگر پیامبر  صلى ‏الله ‏علیه‏ و‏آله  بر نوشتن آن وصیّت اصرار مى ‏ورزید ، بى ‏گمان حرف و سخن‏هاى  بیشترى  براى  تشکیک در اصل رسالتِ آن حضرت پدید مى ‏آمد ومى ‏گفتند : «وى  در احکامى  که آورده یاوه ‏گویى  کرده است» و با این سخن ، رسالت محمّدى  تباه مى ‏گردید [ پناه بر خدا ] .افزون بر این ، رسول خدا  صلى ‏الله ‏علیه‏ و‏آله  مى ‏دانست که تکرار سخن فایده‏اى  ندارد ؛ زیراجریانِ نیرومند رأى  و اجتهاد را مى شناخت و خداى  متعال به او خبر داده بود که امّت اسلامى  پس از وى  اختلاف مى ‏یابند :« أَفَإِنْ مَاتَ أَوْ قُتِلَ انْقَلَبْتُمْ عَلَى  أَعْقَابِکُمْ » ؛[۳۰]آیا اگر محمّد درگذرد یا کشته شود ، شما به همان سنّت‏هاى  پیشینیانتان برمى ‏گردید ؟!حدیث حوض دلیلى  گویاست براینکه امّت اسلامى  پس از پیامبر اختلاف مى ‏یابند.مکتب اجتهاد و تأویل از پیامبر  صلى ‏الله ‏علیه‏ و‏آله  تصویرى  ارائه داد که زبان از گفتِ آن شرم دارد ؛ در آغاز گفتند : پیامبر از فرمان‏هاى  خدا تخلّف ورزید و بر منافقى  نماز گزارد ودر برخورد با عبداللّه‏ بن مکتوم چهره درهم کشید ! و … به تدریج گفتند : پیامبر صلى ‏الله ‏علیه‏ و‏آله کسى  را که استحقاق ناسزا ندارد دشنام مى ‏دهد و او را لعن مى ‏کند و این کار ، کفاره گناه براى  آن شخص ملعون به شمار مى ‏آید ! وى  در حال بازى  با زنانش و بیهوده‏ گویى  درمسجد دیده شده است !از این اندیشه‏ ها سیاستِ جدایى  قرآن از حدیث پیامبرصلى ‏الله ‏علیه‏ و‏آله  پدید آمد . عمر هنگام بیمارى  پیامبر  صلى ‏الله ‏علیه‏ و‏آله  گفت : کتاب خدا ما را بسنده است ! سپس ابوبکر این سخن را آوردکه : کتاب خدا میان ما و شماست ! ـ چنان که در حدیث اریکه آمده است ـ و عمر در ایام خلافتش بارها این جمله را بر زبان آورد ، هنگامى  که ابو موسى  را به عراق فرستاد ، به او گفت :سوى  قومى  مى ‏روى  که در مساجدشان چونان وِزْوِزِ زنبور ، زمزمه قرآن مى ‏پیچد . آنان را به حال خودشان واگذار و به حدیث مشغولشان مدار ، و من در این زمینه هم رأى ِ تو ام .[۳۱]یا به نمایندگان کوفه گفت :جَرّدوا القرآن وأقلّوا الروایة عن محمّد وأنا شریک کم ؛[۳۲]قرآن را [ از حدیث ] بپیرایید و روایت از محمّد را کم سازید ، من باشمایم .همه این موضع‏گیرى ‏ها براى  پایین آوردن شأنِ الهى  پیامبر و بالا بردنِ منزلت صحابه و نزدیک ساختنِ آنان به جایگاه آن حضرت ، صورت مى ‏گرفت .سیاست جداسازى  قرآن از حدیث بدان جهت پى ‏ریزى  شد که فقر فقهى  خلفا ـ  آن‏گونه که ما در کتاب «منع تدوین الحدیث» روشن ساخته‏ ایم ـ به چشم نیاید ، زیراروایتِ حدیث (که در آن تفسیر قرآن و سبب نزول آیات هست) در کنارِ قرآن ، اَسرارزیادى  را فاش مى ‏ساخت که خلیفه ، آنها را نمى ‏دانست و یا فراموشى  آنها رامى ‏خواست !این همه ، خشت‏هاى  زیربنایى  بود که افکار بعدى  بر آنها پایه ‏ریزى  شد . از اینجابازى  با قداست پیامبر آغاز گشت و بعد هم امویان به درهم شکستن این قداست و از بین بردن آن دست یازیدند با این بهانه که پیامبر  صلى ‏الله ‏علیه‏ و‏آله  مانند یکى  از صحابه به شمارمى ‏رود و مجتهدى  است که خطا مى ‏کند و به صواب مى ‏رود !پیداست کسانى  که عبداللّه‏ بن عمرو بن عاص را از تدوین حدیث بازداشتند ، ازهمان طبقه‏اى  بودند که پشتِ موضعِ عُمر پنهان شده بودند و او را در منع پیامبر ازنوشتن چیزى  که از گمراهى  نجاتشان بخشد ، تأیید کردند و همچنین وراى ِ منعِ حدیث از پیامبر در زمان خلیفه اول قرار داشتند و از او خواستند که نوشته‏ هایش رابسوزاند و تنها به قرآن اکتفا کند .با توجه به این حقایق ، مى ‏توان دریافت که در زمان پیامبر  صلى ‏الله ‏علیه‏ و‏آله  دو جریان شکل گرفت و تا امروز شاهد آنیم :
۱ . پیامبر  صلى ‏الله ‏علیه‏ و‏آله  و کسانى  که به قول او متعبّد بودند و به نوشتنِ سُنّتِ آن حضرت فرامى ‏خواندند و احادیث پیامبر را نشر مى ‏دادند .
۲ . سردمداران قریش، کسانى  که در زمان حیات پیامبر  صلى ‏الله ‏علیه‏ و‏آله  برآن حضرت اعتراض کردند و از اجتهاد به رأى  سخن به میان آوردند و آن را پس از پیامبر اِعمال کردند . نزدیکانِ پیامبر ـ و در رأس آنها على  بن ابى  طالب  علیه ‏السلام و ابن عبّاس ـ براى  کتابت حدیث پیامبر  صلى ‏الله ‏علیه‏ و‏آله  و تعبّد به قول آن حضرت و پیروى ِ وحى  (قرآن باشد یا حدیث)یارى  مى ‏طلبیدند .و اَصحاب رأى  در کفّه مقابل قرار داشتند و مردم را به خط مشى  عمر بن خطّاب فرا مى ‏خواندند .آنچه پس از پیامبر  صلى ‏الله ‏علیه‏ و‏آله  ـ و حتّى  در زمان حیات آن حضرت ـ رخ داد این بود که اصحاب رأى  در اجراى  سیاست و اِعمال آراى  خود ، شیوه خشونت و زور را به کارگرفتند . آشکارا مى ‏توان دریافت که آنان حتّى  با رسول خدا  صلى ‏الله ‏علیه‏ و‏آله  این رفتار را به کاربردند . از یاد نبریم که عمر بن خطاب ـ آن گاه که پیامبر  صلى ‏الله ‏علیه‏ و‏آله  مى ‏خواست بر منافقى  نمازگزارَد ـ عباى  آن حضرت را گرفت، ودرصلح حُدَیبیّه به شدت برآن حضرت اعتراض کرد … همان‏ هایى  که عبداللّه‏ بن عمرو بن عاص را از نوشتن حدیث بازداشتند .عمر بن خطّاب ـ در زمان پیامبر  صلى ‏الله ‏علیه‏ و‏آله  ـ اعتراض خویش را بر کتابت نوشته ‏اى  درحضور پیامبر این‏گونه بر زبان آورد : «إنّ الرجل لَیَهْجُر» (این مرد هذیان مى ‏بافد) یا«غَلَبه الوَجَع» (بر او درد چیره شده است) .معناى  این سخن [ آن هم ] در حضور پیامبر  صلى ‏الله ‏علیه‏ و‏آله  این است که : ما به سخن تو نیازنداریم ؛ زیرا در قرآن تفسیر هر چیزى  هست و همان ما را بسنده است !این ، همان چیزى  است که رسول خدا  صلى ‏الله ‏علیه‏ و‏آله  در حدیث اریکه خبر داد و روشِ منکران سنّت و قرآن محوران را بیان داشت .این یکى  از پیش‏گویى ‏هاى ِ آن پیامبر راست‏گوست .عین این سخن را ما از ابوبکر [ نیز ] مى ‏شنویم ، آن گاه که در اوایل خلافتش گفت :شما احادیثى  را ازپیامبر  صلى ‏الله ‏علیه‏ و‏آله  نقل مى ‏کنید که در آن اختلاف دارید ! مردمان بعد از شما اختلاف شدیدترى  خواهند داشت ، پس از رسول خدا  صلى ‏الله ‏علیه‏ و‏آله چیزى  را حدیث مکنید ! هرکه از شما سؤال کرد ، بگویید : «بیننا وبینکم کتاب اللّه‏» ؛ میان ما و شما کتاب خدا هست .[۳۳]این همان گرایشى  است که اَمثال شیخ محمّد رشید رضا و دکتر توفیق صِدقى  ومنکران سنّت را در پاکستان ـ به تازگى  ـ گستاخ کرده است .[۳۴] و در گذشته مى ‏بینیم که به عمران بن حُصَین مى ‏گویند : «اى  اَبا نجید ، قرآن برایمان بخوان …»[۳۵] و اُمیّة بن خالدبن عبداللّه‏ بن عمر مى ‏گوید : «ما نماز در وطن و نماز در جبهه جنگ را در قرآن مى ‏یابیم و نماز سفر را در آن نیافتیم …» .[۳۶]بر همین اساس ، در پایان قرن دوم هجرى  ، دسته ‏اى  جرأت یافتند که همه اخبار رارد کنند و حجیّت سنّت را ـ به عنوان مصدر تشریع احکام ـ برنتابند[۳۷] و از لزوم اکتفا به قرآن دم بزنند .به این ترتیب ، درمى ‏یابیم که روایاتِ نهى  از تدوین ، از روایات جواز تدوین شایسته ‏تر در نقل نمى ‏باشد ؛ زیرا از هر کسى  که نهى  روایت شده ، جواز نیز روایت شده است و راویان جواز شمار بیشترى  هستند و [ کسان زیادى  ] به قول آنها عمل کردند و حدیث رسول خدا  صلى ‏الله ‏علیه‏ و‏آله  را نوشتند و بر محافظت بر این کار ، پاى  فشردند(اگرچه شمشیرها بر گردنشان نهاده شود) در میان آنان افرادى  هستند که به رسول خدا  صلى ‏الله ‏علیه‏ و‏آله  ـ از منع‏ کنندگان ـ نزدیک‏ترند و به سنّت آگاه‏تر .افزون بر این ، احادیث جایز بودن تدوین حدیث ، دلالت روشن‏ترى  دارند و ازنظر سند صحیح‏ترند و طُرُق و راویان آنها از روایات منع تدوین ، بیشتر است .همه این امور ، ما را بر آن مى ‏دارد که به این قول بگرویم که : احادیث نهى  ، بعدهاساخته شد تا نهى  شیخین از تدوین ، توجیه درستى  یابد .پس از مرگم ، دروغ‏گویان بر من ، زیادخواهند شد .رسول اکرم  صلى ‏الله ‏علیه‏ و‏آله
[۱] .  کنز العُمّال ۱ : ۱۹۳ ، حدیث ۹۷۷ به نقل از مسند احمد ۲ : ۱۷۸ .
[۲] .  مجمع الزوائد ۱ : ۱۷۴ ؛ المُصنَّف عبدالرزاق ۱۰ : ۳۱۳ (و نزدیک به آن در جلد ۱۱ ، ص۱۱۱) ؛مسند احمد ۳ : ۳۸۷ .
[۳] .  مصنّف عبد الرزاق ۶ : ۳۱۳ ؛ مجمع الزوائد ۱ : ۱۷۴
[۴] .  الأسماء المبهمة : ۱۸۹ ، حدیث ۹۵ .
[۵] .  المراسیل ۳ : ۲۲۴ .
[۶] .  لسان العرب ۱۲ : ۴۰۰ .
[۷] .  النهایه ابن اثیر ۵ : ۲۸۲ .
[۸] .  سوره نساء ۴ آیه ۸۰ .
[۹] .  سوره نجم ۵۳ آیه ۳ ـ ۴ .
[۱۰] .  الأحکام ابن حزم ۱ : ۱۵۹ .
[۱۱] .  نگاه کنید به ، مسند احمد ۴ : ۱۳۲ ؛ سنن ابن ماجه ۱ : ۶ ، حدیث ۱۲ ؛ سنن ابى  داود ۴ : ۲۰۰ ،حدیث ۴۶۰۴ ؛ سنن بیهقى  ۹ : ۳۳۱ ؛ دلائل النبوّه ۱ : ۲۵ و جلد ۶ ، ص ۵۴۹ ؛ الأحکام ۲ : ۱۶۱ ؛ الکفایه فی علم الدرایه : ۹ و دیگر منابع .
[۱۲] .  سنن ابن ماجه ۱ : ۶ ، حدیث ۱۳ ؛ المستدرک على  الصحیحین ۱ : ۱۰۸ ؛ الفقیه والمتفقّه ۱ : ۸۸ .
[۱۳] .  الکفایه خطیب بغدادى  : ۱۰ .
[۱۴] .  تذکرة الحفّاظ ۱ : ۲ ـ ۳ .
[۱۵] .  المعجم الکبیر ۱۱ : ۳۵۲ .
[۱۶] .  بنگرید به ، المراجعات : ۳۵۵ .
[۱۷] .  صحیح مسلم ۵ : ۷۵ .
[۱۸] .  صحیح بخارى  ۱ : ۶۶، حدیث ۵۵ کتاب العلم؛ وجلد ۴، ص۲۱۲، حدیث ۱۰ (کتاب المرض).
[۱۹] .  صحیح مسلم ۳ : ۱۲۵۹ .
[۲۰] .  صحیح مسلم ۳ : ۱۲۵۷ .
[۲۱] .  سوره نجم ۵۳ آیه ۳ ـ ۴ .
[۲۲] .  سوره مائده ۵ آیه ۹۲ .
[۲۳] .  سوره آل عمران ۳ آیه ۲۰ .
[۲۴] .  سوره مائده ۵ آیه ۹۹ .
[۲۵] .  سوره نور ۲۴ آیه ۵۴ ؛ سوره عنکبوت (۲۹) آیه ۱۸ .
[۲۶] .  سوره نحل ۱۶ آیه ۳۵ .
[۲۷] .  سوره یس ۲۶ آیه ۱۷ .
[۲۸] .  سوره انسان ۷۶ آیه ۳ .
[۲۹] .  سوره شورى  ۴۲ آیه ۴۸ .
[۳۰] .  سوره آل عمران ۳ آیه ۱۴۴ .
[۳۱] .  نگاه کنید به تاریخ طبرى  و تاریخ ابن کثیر .
[۳۲] .  همان .
[۳۳] .  تذکرة الحفّاظ ۱ : ۲ ـ ۳ .
[۳۴] .  در بحث‏هاى  آینده به سخن آنها خواهیم پرداخت .
[۳۵] .  المستدرک على  الصحیحین ۱ : ۱۰۹ ـ ۱۱۰ .
[۳۶] .  همان ، ص۲۵۸ .
[۳۷] .  الاُمّ شافعى  ۷ : ۲۵۰ ، در این مأخذ آمده است : «باب حکایة قول الطائفة التی ردّت الأخبار کلّها» .

پاسخ دهید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *


5 × = چهل

شما می‌توانید از این دستورات HTML استفاده کنید: <a href="" title=""> <abbr title=""> <acronym title=""> <b> <blockquote cite=""> <cite> <code> <del datetime=""> <em> <i> <q cite=""> <strike> <strong>