چرا وضویى نو ؟- اختلاف در وضوچرا؟

چرا وضویى نو ؟- اختلاف در وضوچرا؟

عوامل تربیتى  و روانى  و سیاسى  و اجتماعى  گوناگونى  عثمان را به ابداعِ وضوئى  نو برانگیخت ؛ تا جایى  که به سه بار شستن اعضا گرایش یابد وسپس به شستن سر و پا ـ به جاى  مسح ـ حکم کند . بعضى  از آن عوامل چنین ‏اند :۱ . عثمان خود را سزاوار قانون‏گذارى  مى ‏دانست و شأنِ خویش را ازابوبکر و عُمَر کمتر نمى ‏دید ، چرا براى  آن دو فتوا جایز باشد و براى  او نه ؟با اینکه همه جزو مکتب اجتهاد و رأى ‏اند و هر کدامشان خلیفه پیامبر به شمارمى ‏آیند !۲ . وى  به ظواهر دینى  سخت چسبیده بود . هنگام ساخت مسجد النبى  ،وى  یک خشت حمل مى ‏کرد و آن را از خود دور نگه مى ‏داشت ، و آن گاه که خشت را مى ‏گذاشت ، دستانش را فُوت مى ‏کرد و به جامه ‏اش مى نگر یست (که کثیف نشده باشد) اگر گردى  بر آن نشسته بود ، فُوت مى ‏کرد . همه اینهابدان جهت بود که وى  نسبت به نظافت وسواس داشت .[۱]در حالى  که عمّار با وجودِ ضعف بدنى  ،دو خشت را بر دوش حمل مى ‏کرد .عثمان هر روز غُسل مى ‏کرد[۲] ، هنگام وضو پاسخ سلام مؤمن رانمى ‏گفت[۳] و خود بیان مى ‏داشت که از زمانِ بیعت با رسول خدا ، به آلتش دست نکشیده است .

[۴]و دیگر رفتارهایى  که نشان مى ‏دهد عثمان وسواسى  بود .۳ . عثمان وضو را نظافت و طهارت مى  دانست . از این رو ، به نظر وى سه بار شستن اعضا و شستن به جاى  مسح کشیدن ، نظافت فزون‏ ترى  راداراست و این کار عیبى  ندارد ، هرچند بر خلاف سنّتِ پیامبر باشد .۴ . از بعضى  از احادیث پیامبر  صلى ‏الله‏ علیه‏ و‏آله  درباره نیکو و کامل به جا آوردنِ وضو[۵] و «واى  بر پاشنه‏ ها از آتش» ، براى  طرح وضوى  غَسلى  خویش استفاده کرد .۵ ـ هنگام یورش بر وى  ، مى ‏خواست هاله ‏اى  از قداست را بر خودبیفکند تا انقلابیون را از قتل خویش بازدارد . از کارهاى  نیک خویش سخن گفت و اینکه «بِئْرِ رُوْمَه» را خرید و آن را وقف کرد[۶] تا بقاى  خود را بر ایمان ثابت کند ، و وضوى  جدید خود را گامى  در این راستا بینگارد ، لیکن به درمانِ درد با درد پرداخت ، نه با دوا .۶ . عثمان مردم را به اختلافات فقهى  و بگومگو در آنها مشغول مى ‏ساخت تا از قتل او دست بردارند و به سیاست‏هاى  مالى  و ادارى ناشایست او نیندیشند . این کار درباره بسیارى  از آراى  وى  رخ داد ، امّانتیجه خوبى  براى  او در بر نداشت . از این رو امام على   علیه ‏السلام فرمود که عملِ عثمان مردم را بر وى  شوراند .[۷]۷ . از مهم‏ترین عوامل بدعت‏هاى  عثمان این بود که امویان بر گِردش حلقه زدند و به بناى فقه سیاسى جدیدى دست یازیدند . این امر ، بزرگان صحابه را (مانند ابن مسعود ، ابن عبّاس و …) از همکارى  با او دور ساخت وخلأ فقهى ‏اى  را پدید آورد که امویانِ صاحب نفوذِ دربار عثمان ، زیرکانه این خلأ را پر ساختند .۸ . وجود حالت سازش بسیارى  از صحابه ، باعث شد که عثمان از طرح آنچه به نظرش مى ‏ر سد ، نپرهیزد ؛ زیرا نهایت بدانجا مى ‏رسید که مى گفت: «رأیى  است که به نظرم آمد»[۸] عبداللّه‏ بن عمر گفت : «اختلاف مایه شراست»[۹] ابن مسعود بیان داشت: «عثمان امام است، با اومخالفت نمى ‏ورزم».[۱۰]۹ . شیوع اجتهاد و پذیرش آن از سوى  بسیارى  از صحابه ، زمینه را براى استقبال از طرحِ عثمان آماده ساخت . این حالت ـ پیش از آن ـ در پى اجتهادات و آراى  فراوانى  از عُمَر و ابوبکر ، در جامعه پدیدار گشته بود .با توجه به این موارد ، و تأمّل در ریزِ زندگى  عثمان ، مى ‏توان انگیزه‏ هاى وى  را براى  «وضوى ِ ثلاثى  غَسلى » دریافت که البته صحابه مکتب تعبّد آن را قبول نداشتند .

امام على   علیه ‏السلام و وضو

امام على   علیه ‏السلام آن گاه که خلافت را عهده‏ دار گشت بر آن شد که وضوى ِپیامبر صلى ‏الله‏ علیه‏ و‏آله را تبیین کند واختراعات عثمان را در وضو بنمایاند . اقداماتِ آن حضرت را در این جهت مى ‏توان در امور ذیل ملاحظه کرد :۱ . در کتاب‏هاى  فقه[۱۱] و تفسیر[۱۲] و حدیث[۱۳] ثابت است که وضوى  امام على  علیه ‏السلام همان وضوى  ثُنائى  مسحى  بود که بسیارى  از صحابه آن رامى ‏پیرویدند و در رأس آنها ابن عبّاس و طالبیّون و اَنس بن مالک قرارداشت .۲ . امام على   علیه ‏السلام به برساخته ‏هایى  که وضو را طولانى  مى ‏ساخت اشاره مى ‏کرد ؛ مانند اینکه پس از وضوى  مسحى  و آشامیدن از آب باقى  مانده ازوضو، فرمود : «گروهى  از مردم این وضو را نمى ‏پسندند ، در حالى  که پیامبر را دیدم آن را به جا آورد ؛ و این وضوى  کسى  است که بدعتى  در آن پدید نیاورد» .[۱۴]و این سخن آن حضرت ، وجود کسانى  را اثبات مى ‏کند که در وضوچیزهایى  تازه پدید آوردند ، و عثمان بود که پیش از آن حضرت ، وضوى برساخته از پیش خود را رایج ساخت .۳ . از امام على   علیه‏ السلام روایت شده که فرمود :مى ‏دانید که والیان قبل از من ، بر خلاف پیامبر ـ به عمد ـ براعمالى  دست یازیدند … و سنّت آن حضرت را تغییر دادند …چه خواهید گفت اگر مقام ابراهیم را به جایى  برگردانم که رسول خدا نهاد … و وضو و غسل و نماز را به اوقات و احکام و جاى  خودشان بازگردانم .[۱۵]از این سخن ـ پیداست که ابوبکر و عُمَر در وضو بدعت نگذاردند ـ ولى صریح است در بدعتى  که عثمان با وضوى  ثلاثى  غسلى  به ارمغان آورد .۴ . امام علیه ‏السلام درباره کیفیّت وضو ، نامه ‏اى  براى  محمّد بن ابى  بکر ـ والى خویش ـ نوشت که در آن آمده است :سه بار مضمضه و سه بار استنشاق کن ، صورت را بشوى  ،سپس دست راست و آن گاه دست چپ را بشوى  ، و پس از آن سر و پاها را مسح بکش …من خود دیدم که رسول خدا  صلى ‏الله‏ علیه‏ و‏آله  چنین مى ‏کرد .[۱۶]۵ . امام  علیه ‏السلام در احادیثِ خود پیرامون وضو هشدار مى ‏دهد که خاستگاه بدعت آورى  در وضو ، اجتهاد و رأى  است ، در حالى  که دین را با رأى نمى ‏توان دریافت ، مى ‏فرماید :اگر درکِ دین به رأى  بود ، کف پا از روى  آن به مسح سزاوارتر بود ،لیکن دیدم که رسول خدا روى  پاها را مسح مى ‏کشید .[۱۷]و مى ‏فرمود :به نظرم مى ‏آمد کفِ پاها از روى  آنها به مسح شایسته ‏ترند تا اینکه دیدم رسولِ خدا روى  آنها را مسح مى ‏کرد .[۱۸]این سخن بیان مى ‏دارد که دین ـ از جمله وضو ـ را نمى ‏توان با رأى دریافت وگرنه کف پا از ظاهر آن اَولى  به مسح است ، پس چگونه مى ‏توان ـ  با اجتهاد و رأى  ـ از مسح ، به شستن ظاهر و کف پاها عدول کرد ؟!۶ . چگونگى  وضوى ِ امام على   علیه‏ السلام (و نیز ابن عبّاس و اَنس) ادله ‏اى  ازکتاب و سنّت را در بر دارند ، و صرفِ یک ادّعا درباره نگرش وضوئى پیامبر نیستند ؛ چراکه سخن امام على   علیه‏ السلام درباره رد به کارگیرى  رأى  دردین ، متضمن دلالت قرآن بر مسح مى ‏باشد و امام  علیه ‏السلام طبق آیه وضو ـ که ظهور در مسح پاها دارد ـ آن را اصلى  مسلّم مى ‏داند و بر به کارگیرى  رأى  در اینجا مُهر بطلان مى ‏زند .پس از بیانِ مشروعیّتِ مسح ، امام بر نگرش پیامبر  صلى ‏الله‏ علیه‏ و‏آله  تأکید مى ‏ورزد که همان مسح روى  پاست .و چنین است ابن عبّاس ، آنجا که مى ‏گوید :در کتاب خدا نیافتم مگر دو شستن و دو بار مسح کردن را .[۱۹]اَنس بن مالک ـ خادم پیامبر ـ با رأى  حَجّاج که به شستن پاها معتقد بود ، معارضه مى ‏کرد به اینکه :سخن خدا راست و سخن حجّاج دروغ ، خداى  متعال مى ‏فرماید :« وَامْسَحُوا بِرُؤُوسِکُمْ وَأَرْجُلَکُمْ » ؛[۲۰] سرها و پاهاتان را مسح بکشید .[۲۱]مقصود اصلى  ـ در اینجا ـ این است که امام على   علیه ‏السلام از کتاب و سنّت دلیل مى ‏آوَرْد و رأى  را مى ‏کوبید ، بر خلاف وضوهاى  ادعایى  عثمان ، که رأى محض به شمار مى ‏آمد و به چیزهایى  چنگ مى ‏آویخت که ربطى  به اعمالِ وضو ندارد .امام  علیه ‏السلام مى ‏خواست به اجتهادِ عثمان در وضو اشاره کند و آن را بکوبد .۷ . افزون بر همه اینها ، در نقل وضوهاى  امام على   علیه‏ السلام و دیگر کسانى  که به وضوى  مسحى  قائل‏ اند (ابن عبّاس ، انس و …) اَثرى  از خنده و تبسّم و … به چشم نمى ‏آید .این روایت‏ها ، وضوى  صحیح را مى ‏آموزند ، و وضوى  جدید برآمده ازرأى را باطل مى ‏سازند ؛ چراکه تعالیم معصومین  علیهم ‏السلام نفى  و اثبات را ـ با هم ـ در بر دارند .

وضو در دوره امویان

چون معاویه به خلافت رسید ، همان مشى ِ فقهى  عثمان را در پیش گرفت و در صدد نهادى  ساختنِ آن برآمد .هنگامى  که نماز ظهر را در مکّه دو رکعت خواند ، مروان وعمرو بن عثمان سوى  او برخاستند و گفتند : هیچ کس مانندتو ، پسر عمویت را رسوا نساخت !معاویه گفت : من با پیامبر و ابوبکر نماز را شکسته خواندم !آن دو گفتند : پسر عمویت نماز را تمام گزارد ، مخالفت با اوبراى  تو عیب است .معاویه به سوى  مِنى  روانه شد و نماز را چهار رکعت گزارد .[۲۲]در جمع میانِ دو خواهر که به ملکِ شخص در مى ‏آید ، نیز معاویه ازعثمان پیروى  کرد .[۲۳] و نیز تکبیر مستحب در نماز را بدان جهت که عثمان ترک کرده بود ، واگذارْد ، و زیاد بن أبیه ، به پیروى  از معاویه آن را ترک کرد .[۲۴]همچنین از اَداى  تلبیه در حج خوددارى  ورزید .[۲۵]در بیان قاعده «حق با کسى  است که چیره شود» معاویه همان اعتقاد عثمان را داشت .[۲۶]افزون بر این ، معاویه برخى  مفاهیم اعتقادى  (و در رأس آنها افکارعثمان) را در ذهن ‏ها جا مى ‏انداخت تا ارکان حکومت اموى  را پایدار سازد .مهم در اینجا روشن شدن پذیرشِ فقه عثمان و تأثیرِ آن بر وضوست ،فقه اموى  مى ‏خواهد از عبارتِ «اسباغ در وضو» و «واى  بر پاشنه ‏ها از آتش»براى  نهادینه ساختنِ وضوى  عثمان ، استفاده کند .۱ . عبدالرحمن بن اَبى  بکر ـ روزى  که سعد بن اَبى  وقّاص درگذشت ـ به منزل خواهرش عائشه آمد نزد او وضو گرفت . عائشه به او گفت :یا عبدالرَّحمن ، أَسْبِغِ الوضوء ؛ فإنّی سَمِعْتُ رسولَ اللّه‏ یقول : ویلٌ للأعقاب مِنَ النّار ![۲۷]اى  عبدالرحمن ، وضو را کامل به جا آور ! چراکه شنیدم رسول خدامى ‏فرمود : واى  بر پاشنه پاها از آتش !ملاحظه مى ‏شود که چگونه عائشه از سخن پیامبر که فرمود : «أَسْبِغُواالوضوء» ، براى  استدلال به «ویلٌ للأعقاب من النّار» عدول کرد (با اینکه مقام اقتضا مى ‏کرد که به سخن پیامبر استدلال شود) .این عدول ، وراى  ادعاى  عائشه (امویان و قبل از ایشان عثمان) دلالتِ«وَیْلٌ للأعقاب» را بر وضوى  غَسلى  ، در خود نهفته دارد و این فهم ، نزد پیروان مکتب اجتهاد و رأى  ، حتّى  تا به امروز ادامه یافته است .این حدیث ، اختلاف میان وضوى  عائشه و برادرش را مى ‏نمایاند و ازآنجا که مقصود عائشه وضوى  غسلى  است ، از مفهوم مخالفِ آن درمى ‏یابیم که عبدالرحمن به مسح پاها معتقد بود .از ابو هُرَیره رسیده که عین رفتار عائشه را تقلید کرد . آنجا که دیدقومى  با آفتابه وضو مى ‏گیرند ، گفت :أَسْبِغوا الوضوء ! فإنّی سمعتُ أبا القاسم یقول : ویلٌ للعَراقیب منَ النّار ![۲۸]وضو را کامل به جا آورید ! چراکه از ابوالقاسم شنیدم که مى ‏فرمود : واى بر پاشنه‏ ها از آتش !بسیارى  از عالمان ، حدیثِ ابو هریره را براى  حدیثِ «مُدْرَج» مثال مى ‏آورند ؛[۲۹] زیرا به این صورت ، از پیامبر  صلى ‏الله‏ علیه‏ و‏آله  حدیث نشده است . مى ‏بینیم که ابو هریره ـ چون عائشه ـ مى ‏خواست از جمله «ویلٌ للأعقاب یاللعراقیب» بر وضوى  غسلى  عثمان ، دلیل آورد .بیشتر از این‏ها را از روایتِ ابن جُرَیْج مى ‏توان دریافت که مى ‏گوید : ازعطا پرسیدم : چرا پاها را چون سر مسح نکشم ، در حالى  که امر به مسح (درآیه) درباره هر دوست ؟ عطا گفت : جز به مسح سر و شستن پا معتقدنیستم ، شنیدم ابو هریره مى ‏گفت : «واى  بر پاشنه‏ ها از آتش !» مردمانى  قائل به مسح ‏اند ، امّا من پاها را مى ‏شویم .[۳۰]این سخن ، حلقات پى  در پى  را در راستاى  تثبیتِ وضوى  غسلى  ، براى  مامى ‏نمایاند . از عدولِ عائشه و اِدراجِ ابو هریره و استدلال عطا ، سلسله حرکات تکاملى  که براى  نهادینه سازى  وضوى  عثمان صورت گرفت ،روشن مى ‏گردد .۲ . امویان بر استوار سازى  وضوى  عثمان ادامه دادند ، و مکتب تعبّدمحض بر بطلانِ آن (به جهت مخالفت این وضو با کتاب و سنّت) پاى مى ‏فشرد . ابن ماجه به اِسناد از ربیع ـ دختر مُعَوّذ ـ آورده که گفت : ابن عبّاس نزدم آمد و از این حدیث پرسید (یعنى  حدیثى  که ربیع گفت : پیامبر وضوگرفت و پاها را شست) ابن عبّاس گفت :إنّ النّاسَ أَبَوا إلاّ الغُسل ، ولا أَجِدُ فی کتاب اللّه‏ إلاّ المَسْح ؛[۳۱]مردم جز شستن (پاها) را برنتافتند ، و در کتاب خدا جز مسح را نمى ‏یابم ! حُمَیدى  مى ‏گوید : براى  ما حدیث کرد سُفیان ، گفت : براى  ما حدیث کرد عبداللّه‏ بن محمّد بن عقیل بن اَبى  طالب ، گفت : على  بن حسین مراسوى  ربیع ـ دخترِ معوّذ بن عفراء ـ فرستاد تا از وضوى  پیامبر بپرسم(چراکه پیامبر [ براى  آموزش وضو به وى  ] نزد او وضو گرفت) بر ربیع درآمدم ، ظرفِ آبى  را برایم بیرون آورد … گفت :با این ظرف سوى  پیامبر روانه شدم . آن حضرت نخست دستش را ـ پیش از آنکه داخل ظرف کند ـ سه بار شست ، آن‏گاه سه بار مضمضه و سه بار استنشاق کرد ، و صورت را سه بارشست ، بعد از آن ، هر کدام از دست‏ها را سه بار شست و شوداد ، سپس پیش رو و پشت سر را مسح کشید ، و پاها را سه بارشست .پسر عمویت (ابن عبّاس) نزدم آمد و مرا از این وضو پرسید ،آن را باز گفتم ، گفت :ما عَلِمْنا فی کتاب اللّه‏ إلاّ غَسسلَتَیْن ومَسْحَتَیْن ؛[۳۲]ما در کتاب خدا جز دو شستن و دو مَسح کشیدن ، سراغ نداریم .در اینجا ، به برخوردِ دو وضو در عصر اموى  پى  مى ‏بریم :الف) میان رَبیع و ابن عبّاس .ب) میان ربیع و امام سجّاد  علیه‏السلام و عبداللّه‏ بن محمّد بن عقیل .ربیع ، وضوى  غسلى  را پذیراست و بر آن اصرار مى ‏ورزد با اینکه مى ‏داند عترت پیامبر نقل چنین وضویى  را از آن حضرت نمى ‏پذیرند ؛ زیراابن عبّاس با استدلال به قرآن ضعف آن را مى ‏نماید و در اعتراض او اشاره است به اینکه نسبت غَسل به پیامبر  صلى ‏الله‏ علیه‏ و‏آله  پذیرفتنى  نیست و در حدیث دیگرى  ـ از باب الزام آنان به آنچه خود قبول دارند ـ با رأى  ، استدلال به مسح مى ‏کند ؛ به اینکه در تیمّم ، دو عضو مَسْحى  حذف مى ‏شود .[۳۳]این دو حدیث ، تأکیدى  است بر اینکه امویان از رهگذر بزرگان ومحدِّثان [ وابسته ] خود ، وضوى  غسلى  عثمان را پشتیبانى  مى ‏کردند .۳ . وضوى  غَسلى  کارش بدانجا رسید که حجّاج (کسى  که از دین هیچ آگاهى ‏اى  نداشت و با احکامِ شریعت بیگانه بود) آن را پذیرفت و بر منبراعلان کرد ! طبرى  ـ به اسناد از حُمَید ـ مى ‏آورد که گفت :موسى  بن اَنَس به اَنس (در حالى  که ما نزدش بودیم) گفت : اى ابا حمزه ، ما با حجّاج درباره وضو سخن گفتیم ، وى  در اهوازبرایمان خطبه خواند و گفت : … چیزى  نزدیک‏تر به انسان ازکثیفى  پاهایش نیست، کف پا وروى  آن و پاشنه ‏ها را بشویید …اَنس گفت : سخن خداى  راست است و حجّاج دروغ مى ‏بافد ،خداى  متعال فرمود : « وَامْسَحُوا بِرُؤُوسِکُمْ وَأَرْجُلَکُمْ » ؛[۳۴] سرها وپاهاتان را مَسح بکشید .[۳۵]این اعلان و استدلال از حجّاج ، یعنى  که امویان وضوى  عثمانى  را پذیرفتند و روشن مى ‏کند که تحکیم اجتهاد و رأى  در وضو در جهتِ مقابله تمام عیار باوضوى  پیامبر  صلى ‏الله‏ علیه‏ و‏آله  و امام على   علیه ‏السلام مى ‏باشد .در حالى  که امام على   علیه ‏السلام تأکید مى ‏ورزد براینکه اگر وضو به رأى اشخاص باشد ، کفِ پا از روى  آن به مَسح سزاوارتر است ، لیکن من دیدم که پیامبر پشت پا را مسح کشید . حجّاج در معارضه با این سخن و قرآن ،تصریح مى ‏کند که باید همه پا شسته شود ؛ چراکه چرکین‏ترین جاهاى  بدن است .براى  تثبیت بیشتر این وضوى  ادعایى  ، آن را به بزرگانِ قائل به وضوى مَسحى  (مانند امام على   علیه ‏السلام ، ابن عبّاس و …) نسبت دادند تا خود را از اتهام بدعت‏ آورى  دور سازند ، و نیز در این راستا به منع تدوین حدیث اقدام کردند .حتّى  عُمَر بن عبدالعزیز حکم به تدوین این احادیث کرد و براى  اینکه آن را به صورت یک کتاب همگانى  در دسترس همه قرار دهد ، به آنان دستور داد که از ابن شهاب زُهْرى  حدیث برگیرند به این دلیل که اَعلم از اورا نخواهند یافت .رجاء بن حیوة را ـ که بزرگ‏ترین فقیه شام به شمار مى ‏آمد ـ به خدمت گرفتند تا مردم را راهنما شود و به آراى  عبدالملک بن مروان آنان را فتوا دهد .[۳۶]و نیز عبداللّه‏ بن عُمَر مردم را به اَخذِ دین از عبدالملک برمى ‏انگیخت .[۳۷]ابو هُرَیره از داعیان به سکوت در برابر ظلم امویان بود ،[۳۸] و عائشه فقیه ‏ترین مردمان و نیکو رأى ‏ترین آنها[۳۹] و …همه اینها براى  تضعیفِ ارکانِ فقه تعبُّد محض و تحریف وضوى  نبوى  ، در یک صف درآمدند . به همین جهت است که شمار مؤیّدانِ وضوى  عثمان ، درعصر امویان ، فزونى  مى ‏یابد (در حالى  که در زمان عثمان و پیش از آن ،وضوى  ثُنائى  مسحى  رجحان داشت) .على  رغم همه تلاش‏هاى  دولت اموى  ، تابعان پیامبر و قائلان به وضوى مسحى  ، باقى  ماندند ؛ اَمثال : عروة بن زُبیر ، حسن بصرى  ، ابراهیم نَخَعى  ،شعبى  ، عِکرِمه ، علقمة بن قیس ، امام باقر و صادق علیهما السلام و دیگران .امویان ـ هرچند به وضوى  غسلى  فراخواندند ـ ولى  نتوانستند با وضوى مسحى  مقابله کنند . در وضوى  ائمّه  علیهم ‏السلام تا  اواخر عهد اموى  ، تقیّه مشاهده نمى ‏شود ؛ امام باقر  علیه ‏السلام به توصیفِ وضوى  پیامبر  صلى ‏الله‏ علیه‏ و‏آله  مى ‏پرداخت ، بى ‏آنکه به این قیل و قال‏ها اعتنا کند .امویان با بعضى  از صحابه و تابعان (مانند اَنس ، ابن عبّاس ، …)خوش‏رفتار بودند و برایشان سخت نمى ‏گرفتند ، هرچند گاهى  در بعضى شرایط با کسانى  برخورد شدید داشتند (چنان که در حدیث ابى ‏مالک اشعرى  آمده است)[۴۰] .در هر حال ، شخص مى ‏ترسید که وضوى  پیامبر یا نماز آن حضرت را بیان کند .

وضو در دوره عبّاسیان

دولتِ عبّاسیان بر پایه شعار «خشنود سازى  آل محمّد» شکل گرفت .مردم برگِردشان در آمدند و به اعتبار اینکه دولتِ حق‏مدار است ، تأییدش کردند . ابو العبّاس سفّاح بخشى  از حکومتش را به پاک سازى  دشمنانِ اموى  و دنباله ‏هاى  آنها سپرى  ساخت و از کشمکش‏ هاى  فقهى  دور ماند ورویارویى  با علویان را وانهاد .چون خلافت به منصور عبّاسى  رسید و ارکان دولت استوار گردید ،موازنه به هم خورد . منصور با صله ، هدایا ، مناصب حکومتى  ، کرسى ‏هاى قضا و … به خریدنِ فقها پرداخت ، اما وى  و پیروانش از خریدنِ ابو حنیفه درماندند ، بر او سخت گرفتند و به آزارش دست یازیدند بى ‏آنکه فایده‏ اى عایدشان شود . البته در شکارِ شاگردش قاضى  ابو یوسف ، کامیاب شدند .امام صادق  علیه ‏السلام به عنوان رهبر مدرسه تعبّد محض وصاحب وضوى  ثُنائى مسحى  ، مانع بزرگى  در راه اهدافِ منصور و عبّاسیان بود . منصورشیوه‏ هاى  مختلف را براى  کوبیدن امام به کار برد . از ابو حنیفه خواست مسائل دشوارى  فراهم آورد و از امام  علیه‏ السلام بپرسد تا او در پاسخ درماند ، این ترفند مؤثّر نیفتاد و ابو حنیفه اذعان داشت که امام صادق  علیه‏ السلام داناترین مردمان است .[۴۱]منصور ، مذهب مالک را پذیرفت و از او خواست احادیث را تدوین کندو مأخذ واحدى  را فراهم آورد که وى  مردم را به آن وادارد .[۴۲] سیاست موردنظر را براى  مالک ترسیم کرد و به او گفت : از على  و ابن عبّاس نپیرُوَد ،اقوال ابن عُمَر را بیاورد ،هرچند بر خلاف على  و ابن عبّاس باشد ؛[۴۳] چراکه مى ‏دانست او تنها کسى  است که خلفاى  سه‏ گانه را بر دیگر صحابه برترمى ‏داند ، و حکومت نیز (چون مالک) حضرت على   علیه‏ السلام را مانند یک فردعادى  مى ‏شمرد .[۴۴]این برنامه فقهى  ـ اعتقادى  منصور ، وضوى  پیامبر را نیز در بر گرفت .منصور به وضوى  غسلى  ثلاثى  ملتزم شد و وضوى  مسحى  ثنائى  را (که از جمله فروع فقهى  برجسته شیعى  بود) واگذاشت .
[۱] .  بنگرید به ، العقد الفرید ۵ : ۹۰ .
[۲] .  المحلّى  ۲ : ۱۶ ؛ نیز بنگرید به ، صحیح مسلم ۱ : ۲۰۷ ، حدیث ۲۳۱ ؛ شرح نووى  بر صحیح مسلم ۳ : ۱۱۵ .
[۳] .  سنن دارقطنى  ۱ : ۹۶ ؛ کنز العمّال ۹ : ۴۴۳ ، حدیث ۲۶۸۸۸ .
[۴] .  سنن ابن ماجه ۱ : ۱۱۳ ؛ تاریخ دمشق ۳۹ : ۲۲۵ ؛ المحلّى  ۲ : ۷۹ .
[۵] .  بنگرید به ، صحیح مسلم ۱ : ۲۰۶ ، حدیث ۶ .
[۶] .  بنگرید به ، تاریخ طبرى  ۳ : ۴۱۵ و۴۳۴ ؛ البدایة والنهایه ۷ : ۱۹۷ و۲۰۰ .
[۷] .  نهج البلاغه ۱ : ۳۵ ، خطبه ۳ .
[۸] .  بنگرید به ، اَنساب الأشراف ۵ : ۳۹ ؛ تاریخ طبرى  ۴ : ۲۶۸ .
[۹] .  سنن بیهقى  ۳ : ۱۴۴ .
[۱۰] .  همان .
[۱۱] .  بنگرید به ، فتح البارى  ۱ : ۲۱۳ ؛ المحلّى  ۱ ـ ۲ ک ۵۶ ، مسئله ۲۰۰ ؛ المغنى  ۱ : ۱۵۱ ، مسئله ۱۷۵ .
[۱۲] .  بنگرید به ، تفسیر طبرى  ۶ : ۸۶ ؛ احکام القرآن جصاص ۲ : ۳۴۶ ـ ۳۴۷ ؛ تفسیر ابن کثیر ۲ : ۴۵ .
[۱۳] .  مسند احمد ۱ : ۹۵ ، ۱۱۶ ، ۱۲۴ و ۱۴۸ ؛ مسند دارمى  ۱ : ۱۸۱ ؛ مسند حمیدى  ۱ : ۲۶ ، حدیث ۴۷ و دیگر منابع حدیثى  .
[۱۴] .  مسند احمد ۱ : ۱۲ ، ۱۴۴ و۱۵۳ ؛ سنن بیهقى  ۱ : ۷۵ .
[۱۵] .  روضه کافى  ۸ : ۵۹ ـ ۶۲ .
[۱۶] .  بنگرید به ، مصنّفات شیخ مفید ۱۳ : ۲۶۷ ؛ امالى  طوسى  : ۲۹ ؛ الغارات ۱ : ۲۵۱ ـ ۲۵۴ ؛ شرح نهج
البلاغه ۶ : ۷۳ .شایان توجّه است که این نامه به دست معاویه افتاد و امام از این واقعه بسیار متأسّف گردید . معاویه به آن مى ‏نگریست و در شگفتى  فرو مى ‏رفت و آن را از نامه‏هاى  ابوبکر مى ‏انگاشت .
[۱۷] .  المصنّف ۱ : ۳۰ ، حدیث ۶ .
[۱۸] .  سنن اَبى  داود ۱ : ۴۲ ، حدیث ۱۶۴ .
[۱۹] .  مسند  احمد ۶ : ۳۵۸ ؛ سنن بیهقى  ۱ : ۷۲ ؛ نیز بنگرید به ، المصنّف عبدالرزّاق ۱ : ۱۹ ، حدیث۵۵ .
[۲۰] .  سوره مائده ۵ آیه ۶ .
[۲۱] .  تفسیر طبرى  ۶ : ۸۲ ؛ تفسیر ابن کثیر ۲ : ۴۴ ؛ تفسیر قرطبى  ۶ : ۹۲ .
[۲۲] .  بنگرید به ، مسند احمد ۴ : ۴۹ ؛ فتح البارى  ۲ : ۴۵۷ ؛ نیل الأوطار ۳ : ۲۵۹ .
[۲۳] .  بنگرید به ، الموطأ ۲ : ۵۳۸ ؛ الدرّ المنثور ۲ : ۱۳۷ .
[۲۴] .  بنگرید به ، فتح البارى  ۲ : ۲۱۵ .
[۲۵] .  سنن نسائى  ۵ : ۲۵۳ ؛ سنن بیهقى  ۵ : ۱۱۳ ؛ نیز بنگرید به ، المحلّى  ۷ : ۱۳۵ ـ ۱۳۶ .
[۲۶] .  در الإمامة والسیاسة : ۵۸ ، آمده که چون شورش علیه عثمان شدّت یافت ، ابن عمر از او پرسید :اگر اینان بر تو چیره شدند ، چه کنیم ؟ گفت : همواره با جماعت [ گروه اکثریّت که به پیروزى  مى ‏رسند ] باشید .در تاریخ ابن خلدون ۲ : ۱۷۰ ، مى ‏خوانیم که حضرت على   علیه ‏السلام  فرستادگانى  را سوى  معاویه فرستاد و او را بیم داد و از درگیرى  به ناحق بازداشت . معاویه ناسزا بر زبان آورد و گفت : باز گردید ! میان ما و شما ، شمشیر حکم خواهد کرد .و در مصنّف ابن اَبى  شیبه ۷ : ۲۵۱ و در دیگر منابع آمده است که معاویه روز جمعه ـ در نُخَیله ـ خطبه خواند و گفت : ما با شما براى  اینکه نماز گزارید ، روزه بگیرید … نمى ‏جنگیم ، مبارزه مى ‏کنیم تا امارت بر شما را به چنگ آوریم .در طبقات ابن سعد ۴ : ۱۴۹ ، مى ‏خوانیم که ابن عمر مى ‏گفت : در فتنه نمى ‏جنگم ، و پشت سر کسى  که پیروز شود نماز مى ‏گزارم !
[۲۷] .  الموطّأ ۱ : ۱۹ ، حدیث ۵ ؛ صحیح مسلم ۱ : ۲۱۳ ، حدیث ۲۵ ؛ شرح معانى  الآثار ۱ : ۳۸ ، حدیث
۱۸۸ .
[۲۸] .  صحیح مسلم ۱ : ۲۱۴ ـ ۲۱۵ ، حدیث ۲۹ .
[۲۹] .  حدیث «مُدْرَج» حدیثى  است که کلمات بعضى  روات در آن آمده باشد . اِدراج دو نوع است : ادراج در اسناد ، و ادراج در متن … ادراج در متن ، در اول حدیث مى ‏باشد ؛ مانند حدیثِ ابو هریره : «اَسْبِغُوا الوضوء ، ویلٌ للأعقاب من النار» پیامبر  صلى ‏الله‏ علیه‏ و‏آله  این دو جمله را در آنِ واحد ، به این سیاق ، بر زبان نیاورد ، بلکه هر کدام از این جمله مورد خاص خود را دارد ، لیکن ابو هُرَیره قسم اول را در قسم دوم اِدراج کرد .ادراج در حدیث ـ به عمد ـ جایز نمى ‏باشد بنگرید به ‏مقدمه ابن صلاح: ۷۶ ؛ تدریب الراوى  : ۸۰
[۳۰] .  المصنّف عبدالرزّاق ۱ : ۲۰ ، حدیث ۵۸ .
[۳۱] .  المصنّف عبدالرزّاق ۱ : ۲۰ ، حدیث ۵۸ .
[۳۲] .  مسند حُمَیدى  ۱ : ۱۶۴ ؛ مسند احمد ۶ : ۳۵۸ .
[۳۳] .  در مصنّف عبدالرزّاق ۱ : ۱۹ ، حدیث ۵۹ ، به اسناد از ابن عبّاس آمده است که گفت  خدا دوشستن و دو مسح کردن را واجب ساخت . آیا نمى ‏نگرید که تیمّم را ذکر کرد و به جاى  دو شستن ، دو مسح کشیدن قرار داد ، و مسح سر و پا را واگذاشت ؟!
[۳۴] .  سوره مائده ۵ آیه ۶ .
[۳۵] .  تفسیر طبرى  ۶ : ۸۲ ؛ نیز بنگرید به ، تفسیر ابن کثیر ۲ : ۴۴ ؛ الدرّ المنثور ۲ : ۲۶۲ .
[۳۶] .  بنگرید به ، تهذیب الکمال ۹ : ۱۵۴ . در این مأخذ قول سعید بن جبیر آمده است که گفت : رجاءبن حیوة از برترین فقهاى  شام به شمار مى ‏آمد ، لیکن وقتى  به حرفش آوردم او را اموى  یافتم ، مى ‏گفت : عبدالملک بن مروان ، چنین حکم کرد !
[۳۷] .  بنگرید به ، تاریخ بغداد ۱۰ : ۳۸۹ ؛ المنتظم ۶ : ۳۹ . به ابن عمر گفته شد که پس از او از چه کسى احکام شریعت را بپرسیم ؟ گفت : مروان پسر فقیهى  دارد ، از او سؤال کنید .
[۳۸] .  بنگرید به ، کتاب الأموال : ۴۱۲ ؛ الشعر والشعراء : ۳۹۲ .
[۳۹] .  المستدرک على  الصحیحین ۴ : ۱۴۰ . قائل این قول ، عطاء بن اَبى  رباح است که دستش در جنگ با عبداللّه‏ بن زبیر قطع شد . بنى  امیه به جارچى  دستور داد بانگ بزند که .: جز عطا براى  مردم فتوا ندهد ! بنگرید به ، تهذیب التهذیب ۷ : ۱۸۱ .
[۴۰] .  بنگرید به ، مسند احمد ۵ : ۳۴۲ .
[۴۱] .  بنگرید به ، مناقب ابى  حنیفه خوارزمى  ۱ : ۷۳ ؛ جامع اَسانید اَبى  حنیفه ۱ : ۲۲۲ .
[۴۲] .  ترتیب المدارک ۱ : ۱۹۲ . در این مأخذ آمده است : الموطَّأ تحت نظر دولت عبّاسى  نوشته شد … منصور به مالک گفت : کتابى  بنویس تا مردم را بر عمل به آن وادارم .. مالک الموطّأ را نوشت .
[۴۳] .  الطبقات الکبرى  ۴ : ۱۴۷ ؛ نیز بنگرید به ، الإمام الصادق والمذاهب الأربعه ۱ : ۵۰۴ .
[۴۴] .  موقف الخلفاء العبّاسییین : ۱۷۰ .

پاسخ دهید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *


+ 2 = نُه

شما می‌توانید از این دستورات HTML استفاده کنید: <a href="" title=""> <abbr title=""> <acronym title=""> <b> <blockquote cite=""> <cite> <code> <del datetime=""> <em> <i> <q cite=""> <strike> <strong>