مَقْریزى در کتاب «المواعظ والاعتبار» مى نویسد :در ماه رمضان سال ۳۵۳ ه مردى را به نام ابن ابى لَیْث گرفتند ؛ او به تشیّع نسبت داده مى شد ، پس دویست تازیانه و شلاق بر او زدند ، سپس در ماه شوال پانصد تازیانه و شلاقش زدند و گردنش را در غُل و زنجیر قرار دادند و زندانى اش کردند ؛ و در هرروز او بازجویى مى شد که مبادا شکنجه اش کاستى پذیرد ، و آب دهان بر صورتشانداخته مى شد ؛ از این رو ، وى در زندان جان داد و درگذشت ، جسدش را شبانه بیرون آوردند و دفن کردند .گروهى براى نبش قبر او رفتند و قبر را پیدا کردند ، کسانى از اِخْشِیدى ها وکافُورى ها آنان را از این کار بازداشتند ، آنها نپذیرفتند و گفتند : این قبر رافضى [ شیعه ]است ، پس گروهى هجوم آوردند و جماعتى را زدند و بسیارى را غارت کردند تا اینکه مردم پراکنده شدند .
حسن بن زید بن محمّد بن اسماعیل بن حسن بن زید بن حسن بن على بن ابى طالب در طبرستان قیام کرد . سبب ظهورش این بود که چون محمّد بن عبداللّه بن طاهر بر یحیى بن عمر پیروز شد ، المستعین باللّه عباسى از زمینهاى سلطان ـ که درحومه طبرستان بود ـ املاکى را به او بخشید ؛ از جمله آنها کلار و شالوس [۱] بود که نزدیک مرز دیلمان قرار داشت ، و در کنار آنها زمینهایى بود که اهل آن ناحیه هیزمشان را از آن گرد مى آوردند ، و چهارپایانشان در آنها مى چرید ، این زمینهابیشه زارى آکنده از درخت و گیاه بود ، زمین موات شمرده مى شد و مالکى نداشت .محمّد بن عبداللّه مباشرش را ـ که نامش جابر بن هارون نصرانى بود ـ براى تصرّف تیول هایش به آنجا فرستاد ، وى چون به آنجا رفت زمینهاى مواتى را که وصل بهاملاک اقطاعى بود و مردم از آن بهره مى بردند ، حیازت کرد و در اختیار گرفت
در بحث از جزئیّت «حَیّ على خیر العمل» چه بسا به نظر کسانى چنین آید که ،اینجا بیشترین اِسناد به منابع اهل سنّت لازم است و نباید به آنچه از شیعه آوردیم بسنده کرد ؛ بلکه آوردن آنچه را شیعه امامى و زیدى و اسماعیلى و بعضى علماى اهل سنّت از اهل بیت و صحابه نقل کرده اند جایز نیست ، چه این شیوه دیگران را قانعنمى سازد و براى آنها الزامى در پى ندارد .این سخن زمانى بهجا به نظر مى آید که ما از واقعیّتهاى تاریخى روى برتابیم ،زیرا عوامل تاریخى و حدیثى در برابر این موضعگیرى است . حاکمان با نصوص وموازین در افتادند و از انتشار آنچه اصیل ولى ناپسندشان بود جلوگیرى کردند ، نقش امویان در تحریف احادیث و تاریک ساختن فضا براى دور ماندن مردم از حقایق برکسى پوشیده نیست ، و همه اینها رازِ تهى ماندن مدرسه خلفا را از این احادیث مى نمایاند
در بحث اذان صحابه و اهل بیت علیهم السلام گذشت که ، امام على بن ابى طالب علیه السلام به«حَیّ على خیر العمل» اذان مى داد ، و به مؤذّنش امر مى کرد که در اذان آن را بگوید . با دقّت در حدیث تشریع اذان ـ که امام على علیه السلام آن را از پیامبر صلى الله علیه وآله روایت مى کند مى توان دریافت که «حَیّ على خیر العمل» جزءِ اذان مى باشد ؛ زیرا در حاشیه دُسُوقى مى خوانیم : على علیه السلام «حَیّ على خیر العمل» را پس از «حَیّ على الفلاح» افزود ، و مذهب شیعه تا الآن همین است[۱] .معناى سخن دُسُوقى این است که آنحضرت چیزى در اذان مى آورد که خلفاء ازآن خوددارى مى کردند ؛ و همین عمل امام علیه السلام را فرزندانش ادامه دادند ، و سیره شیعه بر آن استوار شد ؛ زیرا بین فعل امام على و مذهب شیعه تاکنون جدایى نیفتاده است ،چه شیعه فقه و احکام دین را از امام على و فرزندان معصوم او مى ستاند .
با مطالعه کتابهاى سیره و تاریخ و حدیث ، نزد مذاهب اسلامى ، مى توان به اسامى گروهى از صحابه و تابعین ، و تابعینِ تابعین و اهل بیت پیامبرصلى الله علیه وآله دست یافت که ، به «حَیّ على خیر العمل» اذان مى گفتند . گرچه در بعضى از احادیث آمده که ،اذان شان به آن تنها در [ هنگام طلوع ] فجر بود ؛ لیکن احادیث دیگر دلالت دارد که درهمه اوقات به آن اذان مى دادند .اکنون نام بعضى از کسانى را مى آوریم که براى پیامبر به «حَیّ على خیر العمل» اذان مى گفتند ، ونیز نام بعضى از بزرگان صحابه و اهل بیت پیامبر را ـ از طریق شیعه دوازده امامى و زیدیه و اسماعیلیه و اهل سنّت ـ مى آوریم ؛ زیرا بر این باوریم که آگاهى به همه شیوه ها نزد مذاهب اسلامى لازم است ، تا اینکه نگرش ما تنگ نظرانه و منحصربه یک مذهب دون دیگرى نباشد ، بلکه عموم و شمول داشته و نظر همه را بنمایاند. ادامهی خواندن ←
ثبوت حیعله سوم را از پیامبر ، روایت حافظ علوى تقویت مى کند ، که به طرق گوناگون ، آن را از ابو محذوره روایت کرده است ، و همه آنها بر ثبوت حَیْعَلَه سوم متفق اند .متن روایتى که حافظ علوى به اسناد خود نقل مى کند و در سند آن احمد بن محمّدبن سَرِى ّ آمده چنین است :املاى حدیث کرد براى ما از حافظه اش ابوالقاسم على بن حسین عَرْزَمِى ، گفت :براى ما حدیث کرد ابوبکر احمد بن محمّد بن سَرِى ّ تمیمى ، [ گفت : ] براى ما حدیث کرد ابو عمران موسى بن هارون بن عبداللّه جَمّال ، [ گفت : ] براى ما حدیث کرد یحیى بن عبدالحمید حَمّانى ، [ گفت : ] براى ما حدیث کرد ابوبکر بن عَیّاش ، از عبدالعزیز بن رفیع ، از ابو مَحْذوره که ، گفت : غلامى [ و نوجوانى ] بلند آواز [ و خوش صدا ]بودم ، پیش پیامبرصلى الله علیه وآله براى نماز صبح اذان دادم
در شریعت اسلام ، اذان و اقامه در امور حیاتى و اجتماعى بسیارى ، جز نماز ، مستحب مى باشد ، بعضى از آنها چنین است :
اذان و نوزاد
امام على علیه السلام : هرکه برایش کودکى به دنیا آید ، باید در گوش راست او اذان ، و درگوش چپش اقامه بگوید ، این کار کودک شما را از [ شرّ ] شیطان نگه مى دارد ، و شیطان را به وحشت مى اندازد [ و از او دور مى سازد [۱]] .ابو داود به سندش از عبیداللّه بن ابى رافع ، از پدرش ، نقل مى کند که گفت : آنگاه که فاطمه علیهاالسلام حسن بن على را به دنیا آورد ، من دیدم که پیامبر صلى الله علیه وآله در گوشهاى او اذاننماز گفت[۲] . ادامهی خواندن ←
اذان اعلام براى نماز است یا بیان اصول عقاید -پژوهشی درباره اذان
قاضى عیاض مى گوید : بدان که اذان کلامى است که همه عقاید ایمانى را در برداردو شامل مسائل عقلى و سمعى ایمان است ، و اثبات ذات خداست و کمالاتى که شایسته اویند ـ یعنى صفات وجودى ـ و تنزیه خدا از ضد آن ـ یعنى صفات عدمى ـ واین همه ، در «اللّه اکبر» نهفته است . پس از آن ، به اثبات وحدانیّت و نفى ضد آن ـ شرک ـ تصریح شده ، چه شریک براى خداى سبحان محال است و این اساس ایمان و توحید مى باشد ، و مقدم بر همهوظایف دین . آنگاه به اثبات نبوت و شهادت به رسالت پیامبر اسلام ، تصریح شده که پس ازشهادت به توحید ، قاعده بزرگى است ، و جاى آن بعد از توحید است ؛ زیرا ازکارهایى است که وقوع آن جایز مى باشد ، و این مقدمات از باب واجبات اند ، و پس ازاین قواعد ، عقاید عقلى ـ واجب و محال و جایز در حق خدا ـ کامل مى شود . پس از آن ، خدا مردم را به عبادت فرا خواند ، پس دعوت به نماز کرد و آن را بعد ازاثبات نبوت قرار داد ، زیرا معرفت وجوب نماز از سوى پیامبر است نه عقل .
پس از آگاهى بر بعضى از تحریف هاى بنى امیه ، جاى آن است که اکنون عبارت مبهمى را که کتابهاى صحاح و سنن درباره خبر اِسراء آورده اند ،بررسى کنیم . مفاداین روایات این است که چون جبرئیل براى اِسراء فرود آمد . سه نفر را دید که پهلوى هم خوابیده اند ؟ اسرافیل از جبرئیل پرسید ، او کدام یک از آنها است ؟ پاسخ داد : نفروسطى شان .کسى که در وسط خوابیده بود ، پیامبر گرامى اسلام ، حضرت محمد بود ، اکنون سؤال این است که آن دو نفر دیگر چه کسانى بودند ؟ چرا نامشان مبهم است ؟مسلم در صحیح خود ، و ابو عَوانَه در مسندش و تِرمِذى در سنن خود ، و ابن خُزَیْمَه در صحیحش ، از قتاده از انس بن مالک ـ شاید گفت از مالک بن صَعْصَعَه (مردى از قومش) ـ روایت مى کند که پیامبر فرمود : کنار خانه کعبه بین خواب وبیدارى بودم که شنیدم کسى مى گفت :
بخش چهارم-رفع ذکر پیامبر صلى الله علیه وآله از سوى خدا
ما مى دانیم که ذکر و یاد پیامبر را خدا در قرآن بلند ساخت ، و برخلاف پندار ابوسفیان و معاویه و امویان و کسانى که بر شیوه آن هایند ، این کار یک امر ربّانى است .بعضى از سخنان عالمان و مفسّران ، در این زمینه ، چنین است :شافعى مى گوید : ابن عُیَیْنَه خبر داد به ما از ابن نَجیح از مجاهد درباره این آیه« وَرَفَعْنَا لَکَ ذِکْرَکَ » ، [ خدا ] فرمود : یاد نمى شوم مگر اینکه تو با من یاد مى شوى«أشهد أن لا إله إلاّ اللّه ، وأشهد أنّ محمّداً رسول اللّه»[۱] .مقصود از این روایت ، ذکر و یاد پیامبر در شهادت به ایمان و اذان است ؛ و احتمالمى رود ذکر آن حضرت هنگام تلاوت قرآن ، و انجام عبادات ، و خوددارى ازمعصیت باشد .و نَووى در شرح بر صحیح مسلم ، پس از نقل این سخن از شافعى ، مى گوید : اینتفسیر ـ در روایتى مرفوع[۲] ـ از پیامبر صلى الله علیه وآله ، از جبرئیل ، از پروردگار عالم نقل شدهاست …[۳]در مصنّف ابن ابى شیبه کوفى آمده است : براى ما حدیث کرد ابن عُیَیْنَه ، از ابننَجیح از مجاهد [ که در تفسیر این آیه گفت : ] « وَإِنَّهُ لَذِکْرٌ لَکَ وَلِقَوْمِکَ وَسَوْفَ تُسْأَلُونَ »[۴]گفته مى شود : ا