بایگانی برچسب: لَقَب

تحریفات آشفته-تأمّلى در مفهومِ یک لَقَب

تحریفات آشفته-تأمّلى در مفهومِ یک لَقَب

اهل سنّت مى   ‏پندارند که مى   ‏توان بى   ‏اساس و ملاک ، لفظ «صدّیقه» را بر افراد اطلاق کرد ، یا امکان جاى    گزینى    آن به احادیثِ مشابه دیگر ـ که در خدمت مصالح آنان است ـ وجود دارد ؛ لیکن بررسى    و پژوهش ، حقایقى    را براى    ما روشن مى   ‏سازد که برخلاف پندار آنان است .مدائنى    در کتاب «الأَحْداث» روایت کرده است که : معاویه ـ فرزند ابو سفیان ـدستور داد در فضائل عثمان حدیث بسازند ، و چون حدیث درباره عثمان زیاد ساخته شد و انتشار یافت ، برایشان نوشت :«آن گاه که این نامه ‏ام به دستتان رسید ، مردم را به [ نقل ] روایت درباره فضائل صحابه و خُلَفاى    نخستین فرا خوانید ؛ و هیچ خبرى    را که یکى    ازمسلمانان درباره ابو تُراب روایت مى   ‏کنند وانگذارید مگر اینکه [ خبرى    ]متناقض با آن را در باره صحابه [ بسازید ] و براى    من بفرستید ، چه این کارنزد من پسندیده ‏تر است و بیشتر شاد مى ‏شوم و براى  پایمالى    و باطل ساختن حجّت ابو تُراب و شیعه ‏اش کارسازتر مى   ‏باشد ، و از مناقب عثمان و فضل او برآنان سخت‏تر است .

ادامه‌ی خواندن

منزلتِ صدّیقه طاهره علیهاالسلام-تأمّلى در مفهومِ یک لَقَب

منزلتِ صدّیقه طاهره علیهاالسلام-تأمّلى در مفهومِ یک لَقَب

صدّیقه ، فاطمه زهرا  علیهاالسلام حلقه پیوند میانِ نُبوّت و وِصایت است ؛ زیرا او دخترپیامبر است و همسرِ وصى  ّ [ و جانشین او ] ، و فرزندانش همان اوصیائى   [ هستند ] که میراث‏ هاى   پیامبران به آنها پایان مى  ‏یابد[۱] ؛ و فاطمه  علیها السلام نورى   است که از صُلب پیامبر ،محمّد  صلى  ‏الله‏ علیه‏ و‏آله  درخشید . آن گاه با نورى   تلاقى   کرد که از صُلب ابى   طالب تابید . از این روعلى   و فاطمه آمیزه آن نور الهى  اند که پیش از آدم  علیه ‏السلام آفریده شد .زیرا ـ پیش از این گذشت ـ که احمد در فضائل الصحابه ۲ : ۶۶۲ ، از پیامبر صلى  ‏الله‏ علیه‏ و‏آله روایت کرده است که فرمود :«من و على  بن ابى   طالب از یک نور آفریده شدیم پیش از آنکه خدا آدم رابیافریند … چون خدا آدم را آفرید این نور را در صُلبش قرار داد تا در صُلب
عبدالمطَّلِب از هم جدا شدیم ؛ پس جزئى   از آن در صُلب عبداللّه‏ قرار گرفت و جزءدیگر در صلب ابى   طالب» .امام على    علیه ‏السلام و صدّیقه زهرا  علیهاالسلام در کلمات و خطبه‏ هاشان به این حقایق اشاره کرده‏ اند ، حضرتِ فاطمه  علیهاالسلام در خطبه‏ اش مى  ‏فرماید :«و گواهى   مى  ‏دهم که پدرم محمّد بنده خدا و رسول اوست ، او را پیش از آنکه به نبوّت بفرستد انتخاب کرد و برگزید ، و قبل از آنکه او را برگزیند پیامبر[ خود ] نامید ، و پیش از آنکه مبعوثش کند بر دیگران او را برترى   بخشید .

ادامه‌ی خواندن

برخى از معیارهاى صدّیقیّت۲-تأمّلى در مفهومِ یک لَقَب

برخى از معیارهاى صدّیقیّت۲-تأمّلى در مفهومِ یک لَقَب

یک شبهه و پاسخ آن

در اینجا ناگزیرم ـ در سیر بحث ـ از شُبه ه‏اى  پاسخ دهم که گاه در ذهن بعضى اشخاص وارد مى ‏شود ، و آن این است که : چگونه فاطمه سرور زنان جهان است با اینکه پروردگار عالمیان در کتاب اُستوارش ـ قرآن ـ درباره مریم مى ‏فرماید :« یَا مَرْیَمُ إِنَّ اللَّهَ اصْطَفَاکِ وَطَهَّرَکِ وَاصْطَفَاکِ عَلَى  نِسَاءِ الْعَالَمِینَ »[۱] ؛«اى  مریم ، به راستى  خدا تو را بر زنان جهان برگزید و پاک ساخت» .از این شبهه دو جواب مى ‏دهیم ؛ یکى  نَقضى  است و دیگرى  حَلّى  .جواب نقضى  این است که : از اشکال کننده مى ‏پرسیم چه مى ‏گوید درباره این آیه که خدا مى ‏فرماید :« وَ إِسْمَاعِیلَ وَالْیَسَعَ وَیُونُسَ وَلُوطاً وَکُلاًّ فَضَّلْنَا عَلَى  الْعَالَمِینَ »[۲] ؛«و اسماعیل و الیَسَع و یونس و لوط ، همه ‏شان را بر جهانیان برترى  دادیم» .آیا او باور دارد ـ یا آیا در اینجا احدى  قائل است ـ که این پیامبران برتر از پیامبر مامحمّد  صلى ‏الله‏ علیه ‏و‏آله  مى ‏باشد ؟ هرگز ، و هزار البته که نه ؛ پیامبران داراى  مراتبى ‏اند ، و افضلِ آنان خاتم آنهاست .برترى  بعضى  از پیامبران بر بعض دیگر ، حقیقت رَبّانى  [ و الهى  ] است ؛ لیکن[ این برترى  ] براى  همه عصرها و زمان‏ها نیست :« تِلْکَ الرُّسُلُ فَضَّلْنَا بَعْضَهُمْ عَلَى  بَعْضٍ مِنْهُم مَن کَلَّمَ اللَّهُ وَرَفَعَ بَعْضَهُمْ دَرَجَاتٍ »[۳] ؛اینها پیامبران الهى ‏اند ، بعضى ‏شان را بر بعض دیگر برترى  دادیم ؛

ادامه‌ی خواندن

برخى از معیارهاى صدّیقیّت۱-تأمّلى در مفهومِ یک لَقَب

برخى از معیارهاى صدّیقیّت۱-تأمّلى در مفهومِ یک لَقَب

با توجه به بحث ‏هاى  پیشین ، برایت روشن است که راست‏گو کیست و دروغ‏گوچه کسى  مى ‏باشد . اکنون مى ‏خواهیم روشن سازیم که در منظومه (و سامانه) الهى  ،«صدّیقه» کیست و «صدّیقه» چه کسى  مى ‏باشد ؛ زیرا مرتبه «صدّیقه بسى  برتر و بالاتراز مرتبه «صادق» است ، چه آن صیغه مبالغه مى ‏باشد ، و بیشتر در قرآن کریم صفت براى  انبیاء آمده است :مانند این سخن خداى  متعال [ درباره یوسف  علیه ‏السلام ] :« یُوسُفُ أَیُّهَا الصِّدِّیقُ »[۱] ؛«یوسف ، اى  صدّیق و بسیار راست‏گوى » .و درباره ابراهیم آمده است :« وَاذْکُرْ فِی الْکِتَابِ إِبْرَاهِیمَ إِنَّهُ کَانَ صِدِّیقاً نَّبِیّاً »[۲] ؛«و در این کتاب ابراهیم را یاد کن که او پیامبرى  صدّیق بود» .و درباره اِدریس مى ‏خوانیم :« وَاذْکُرْ فِی الْکِتَابِ إِدْرِیسَ إِنَّهُ کَانَ صِدِّیقاً نَّبِیّاً »[۳] ؛«و در این کتاب ادریس را به یاد آور ، او پیامبرى  صدّیق بود» .

ادامه‌ی خواندن

عالم غَیْب و عالم مادَّه-تأمّلى در مفهومِ یک لَقَب

عالم غَیْب و عالم مادَّه-تأمّلى در مفهومِ یک لَقَب

پیداست که مشرکان و جاهلان در قلمرو فکرى   ویژه خودشان مى  ‏زیستند ، آنان رامى  ‏نگرى   که به جهت عدم ادراکِ حقیقت رسالت و آنچه را پیامبر آوَرْد ، بر پیامبراعتراض مى  ‏کنند و مى  ‏گویند : چرا پیامبر مانند پادشاهان بزرگ نیست ؟ چرا طلا [ وثروت مالى   ] فراوان ندارد ؟ چگونه خدا مردگان را زنده مى  ‏سازد ؟ و چگونه مردم پس از مرگ برانگیخته مى  ‏شوند ؟ و چگونه و چگونه …اینها پرسش‏هاى   مشرکان است و بیشترشان به امور مادّى  ِ محسوس برمى  ‏گردد که به [ عالم ] غیب ارتباط ندارد ، در حالى   که خدا از مؤمنان مى  ‏خواهد که به غیب ایمان آوَرَند ، و بر خوردشان با قضایا برخوردى   مادى  و به دور از باورداشت عالم غیب نباشد .مصادر [ و منابع حدیثى  ] از ابوبکر نقل کرده‏ اند که او ، در جنگ حُنَین ، با بعضى  ازپدیده‏ هاى   غیبى   ، برخوردى   مادى   داشت ، از این رو گفت : «ما هرگز امروز ، به جهت قلّت افراد [ و ساز و برگ نظامى  ِ اندک ] ، غلبه نمى  ‏یابیم»

ادامه‌ی خواندن

انگیزه ‏هاى دروغ‏گویى نزد دو طرف-تأمّلى در مفهومِ یک لَقَب

انگیزه ‏هاى دروغ‏گویى نزد دو طرف-تأمّلى در مفهومِ یک لَقَب

اکنون با درنگى  درباره ابوبکر مى ‏خواهیم ببینیم آیا به راستى  او صدّیق بود یا اینکه«صدّیق» على  بن ابى  طالب  علیه‏ السلام است ؟امام على   علیه ‏السلام با این سخن خود و با مخاطب ساختنِ این گرایش ، به مظلومیّتِ خویش اشاره مى ‏کند :ما زلتُ مُذ قُبِضَ رَسولُ اللّه‏ مظلوماً ؛ ولقد بَلَغَنی أَنَّکُمْ تَقولونَ علیٌّ یَکْذِبُ !
قاتَلَکُم اللّه‏ُ ، فَعَلَى  مَنْ اَکْذِبْ ؟! اَعَلَى  اللّه‏ ، فأنا أَوَّلُ مَن آمَنَ به ؟ أَمْ عَلَى  نَبِیّه ،فأنا اَوَّلُ مَن صَدَّقَهُ ؟![۱]«از زمانى  که پیامبر  صلى ‏الله‏ علیه و‏آله  درگذشت من پیوسته مظلوم بوده‏ ام ؛ و البته به من رسیده است که شما مى ‏گویید : على  دروغ مى ‏بافد ! خدا شما را بکشد ، بر که دروغ مى ‏بندم ؟ آیا بر خدا [ دروغ مى ‏بندم یا آنکه ] من نخستین کسى ‏ام که به او ایمان آورد ؟ یا بر پیامبر خدا [ دروغ مى ‏بندم با آنکه ] اَوَّلین شخصى ‏ام که اورا تصدیق کرد ؟!»این سخنِ امام در درون خود دقیق‏ ترین و زیباترین معانى ِ احتجاج و مناظره رانهفته دارد . [ به راستى  ] چه دلیل و توجیهى  مى ‏توان یافت اگر على   علیه‏ السلام بر خدا  دروغ
نسبت دهد ؟!

ادامه‌ی خواندن

ابوبکر و صدّیقیّت۲-تأمّلى در مفهومِ یک لَقَب

ابوبکر و صدّیقیّت۲-تأمّلى در مفهومِ یک لَقَب

نمونه چهارم

تشکیکِ صدّیق ! [ ابوبکر ] در ارث بردنِ صدّیقه [ فاطمه علیها السلام ] ، و اعتبار سخن اوادّعایى  است که به دلیل نیاز دارد ؛ با اینکه او مى ‏دانست مقصود از آیه تطهیر آن حضرت است که آشکارا بر دورى ‏اش از پلیدى  و خیانت و دروغ دلالت دارد . فاطمه  علیهاالسلام همان بانویى  است که پیامبرِ صادقِ امین ـ آن که از روى  هواى  نفس سخن نمى ‏گوید و سخن او کلام وحى است ـ درباره ‏اش فرمود :إنَّ اللّه‏َ لَیَغْضَبُ لِغَضَبِ فاطمة ویَرْضى لِرِضاها ؛«البته (و به راستى ) خدا براى  خشم فاطمه غضبناک مى ‏شود ، و با خشنودى  اوراضى  و خشنود مى ‏گردد» .معناى ِاین سخن این است که فاطمه  علیهاالسلام ، معصوم از خطا و هواى ِ نفس است ؛ زیرامعقول نیست که رضاى ِ خداى ِ متعال و غَضَب او به رضا و غضبِ شخص غیر معصوم تعلُّق گیرد .پیامبرِ امین  صلى ‏الله ‏علیه‏ و‏آله  نفرمود : فاطمه براى ِ خشمِ خدا به خشم مى ‏آید و با خشنودى  اوخشنود مى ‏گردد ، بلکه فرمود : خدا براى  خشمِ فاطمه به خشم مى ‏آید و با خشنودى او خشنود مى ‏شود ؛ و در این سخن معناى  بس بزرگى  [ نهفته ] است که هوشمند بابصیرت آن را درمى ‏یابد

ادامه‌ی خواندن

ابوبکر و صدّیقیّت۱-تأمّلى در مفهومِ یک لَقَب

ابوبکر و صدّیقیّت۱-تأمّلى در مفهومِ یک لَقَب

حالْ درنگى  در [ شخصیّت ] ابوبکر داریم تا ببینیم آیا به راستى  او صدّیق بود یااینکه «صدّیق» على  بن ابى  طالب  علیه ‏السلام است ؟این کار را به دور از زمینه‏ هایى  که هر طرف باور دارند پى  مى ‏گیریم ؛ یعنى شخصیّت این دو را از میانِ گفتار و کردار خودشان بررسى  مى ‏کنیم نه از خِلال سخنانِ پیروانشان .پیداست که صدق و راستى  در مقابل کذب و دروغ است ؛ پس اگر صدّیقه ، فاطمه در سخنش مُحِق باشد [ و راست بگوید ] ، صدّیق ابوبکر دروغ‏گو است ؛ و همچنین اگر على  بر حق باشد ، لازم مى ‏آید که طرف دیگر باطل باشد .اکنون با نمونه‏ هایى  ـ از کلمات و دیدگاه‏ هاى  صاحب ‏نظران دو دیدگاه ـ در امورى که اختلاف شده ، درمى ‏یابیم که چه کسى  راست‏گو است و چه کسى  دروغ‏گومى ‏باشد . پس از آن بر واژه «صدّیق» تأملى  مى ‏کنیم تا دریابیم که کدام‏یک از این دو ـ براساس داده‏ ها ـ بر آراستگى  به این صفت سزاوارترند . ادامه‌ی خواندن

عائشه و صدّیقیّت-تأمّلى در مفهومِ یک لَقَب

عائشه و صدّیقیّت-تأمّلى در مفهومِ یک لَقَب

«صِدِّیق» اگر پیامبر و وصى ّ [ پیامبر ] نباشد ، واجب است که با تمام وجود رسالت را تصدیق (و باور) کند ، و به رسالتِ آسمانى  ایمانِ قلبى  از روى  عقیده آوَرَد ، نه اینکه در رسالت شک کند ؛ چنان که در کلامِ عائشه آمده است ، آنجا که وى  پس از تشکیک در عدالتِ پیامبر ، گفت : مگر نه اینکه تو مى ‏پندارى  رسول خدا هستى  ؟ پس پدرش سیلى  به صورت او زد[۱] .و بارِ دیگر به پیامبر   صلى ‏الله‏ علیه‏ و‏آله گفت : از خدا بترس و جز حق مگوى  ! ابوبکر دستش رابلند کرد بینى  او را فشرد و گفت : بى ‏مادر شوى  اى  دخترِ رُومان [ نامِ مادر عایشه ] ! تو
و پدرت حق مى ‏گویید و رسول خدا حق‏گو نیست ؟![۲]صدّیقه زنى  است که هرگز دروغ نگوید ، حتى  بر هَوُوى ِ خود . و این مطلب باآنچه در الاستیعاب (ابن عبد البَرّ) و الإصابه (ابن حجر) آمده است ، همخوانى  ندارد ؛در این دو مأخذ آمده است که :

ادامه‌ی خواندن

صدّیق در لغت و استعمال-تأمّلى در مفهومِ یک لَقَب

صدّیق در لغت و استعمال-تأمّلى در مفهومِ یک لَقَب

«صدّیق» از ماده (ص ، د ، ق) مشتق شده ، و صِدْق [ راستى  ] نقیض کذب [ دروغ ]است ؛ صِدِّیق بر وزن فِعّیل مى ‏باشد و صِدِّیقه بر وزن فِعِّیله ؛ و این وزن براى  دلالت برکَثرتِ اِتّصاف موصوف بر صفت مى ‏آید ، و [ در این ماده ] مبالغه در صدق و تصدیق را درمى ‏یابیم و رساتر از «صَدوق ؛ راست‏گو» است ؛ و گفته‏ اند : صِدّیق بر کاملِ درصِدْق اطلاق مى ‏شود ؛ کسى  که عملش قول او را تصدیق کند ؛ و گفته شده : صِدّیق به کسى  اطلاق مى ‏گردد که هرگز دروغ نگوید .نزد اهلِ سُنّت مشهور است که «صِدّیق» لقبِ ابى  بکر بن ابى  قُحافه است ، هرچندبعضى  از روایاتشان مى ‏گوید که : آن ، لقب على ّ بن ابى  طالب مى ‏باشد ؛ و این روایات با روایات شیعه امامیه هماهنگ‏ اند که براساس نصّ آنها : «صِدّیق» لقبِ امام على   علیه‏ السلام است ، و عامّه آن را سرقت کردند و به ابوبکر بخشیدند[۱]

ادامه‌ی خواندن