در اینجا دو سؤال به ذهن مى آید :سؤال اول : آیا اُمّ کلثوم و زید در یک روز از دنیا رفتند یا نه ؟سؤال دوم : آیا تعمیم اَحادیثِ «میراث الغرقى والمهدوم علیهم» ( ارث کسانى که باهم غرق شده اند یا زیر آوار از بین رفتهاند و …) بر کسانى که ناگهان خودشان هلاک شدند ـ چنان که در روایتِ قَدّاح هست ـ امکان دارد یا خیر ؟
پاسخ سؤال اول
باید گفت که در این زمینه شتابان نمى توان پاسخ گفت ؛ زیرا روایات در این راستامختلف اند :ـ گاه تصریح شده که : زید بن عمر نوجوانى بود که درگذشت[۱] .ـ بار دیگر گفته شده که : وى مردى بود که از دنیا رفت [۲] .ـ در حدیثى هست که : زید و مادرش در یک روز جان دادند[۳] .ـ در برخى از نصوص هیچ قیدى وجود ندارد[۴] .ـ در حکایتى آمده که : وى در پى نزاع و درگیرى اى که میان بنى عُدى برخاست ،کشته شد[۵] .ـ نیز آمده است : عبدالملک بن مروان زید و مادرش را سَمّ (و زهر) خوراند و آن دو مُردند و این کار زمانى روى داد که به عبدالملک گفتند :
بعضى از مصادر و کتابها تصریح کرده اند به اینکه زید ازدواج کرد و داراى فرزندانى شد .* در پانویس تاریخ دمشق آمده است :زُبَیر مى گوید : زید بن عمر فرزندانى داشت [ همه از بین رفتند ] و[ نسل وى ] منقرض شدند[۱] . * زید بن عُمَر به همراه ابن عباس از علما به شمار مى رود ، [ و جایگاه وى ] پس ازمُعاذ بن جبل و عبداللّه بن مسعود و ابى دَرداء و سلمان [ مى باشد [۲]] . * معاویه با زید بن عمر داستانى دارد . این حکایت تأکیدى است بر اینکه وى مردى بود که مى توانست بر معاویه اعتراض کند و [ سخن او را ] نپذیرد و رد کند[۳] .* ابن مَعین در تاریخ خود نام چند نفر از فرزندان زید بن عمر را مى آورد ؛ مانندعبدالرحمن و محمد .این گزارشها بر ما روشن مى سازند که «زید» صغیر وکودک نبود ، بلکه مردى به حساب مى آمد و نزد تابعان جایگاهى داشت ، تا آنجا که او را از علما مى شمردند وهمتاى ابن عباس مى دانستند ؛
اهل سنت بر این باورند که ازدواج عمر با اُمّ کلثوم صورت گرفت و به نصوص تاریخى و فروع فقهى بر آن استدلال مى کنند ، برخى از متون تاریخى را در این زمینه نقد کردیم ، اکنون به پارهاى از فروع فقهى مى پردازیم .
اَخبار کتابهاى اهل سنت
در اینجا نخست روایاتى را از کتابهاى اهل سنت مى آوریم : ادامهی خواندن ←
عُمَر بن خطّاب ، ولىّ معصوم-ابن عربى ؛ سُنِّى یا شیعه ؟
سرآغاز
در فصل «امامان ابن عربى چه کسانى اند» نصوصى را از ابن عربى آوردیم که در آنها عُمَر را با دیگران در مقامها و کرامتها ، شریک مى ساخت .سخنانى را در آنجا بیان کردیم که در اینجا از ذکر آنها بى نیازیم ، جز اینکه دراین فصل ، دسته اى از متونى را مى آوریم که ابن عربى در آنها نشانه ها و مقاماتى را به عُمَر ، اختصاص مى دهد که آنها را سزاوار شأنِ او مى داند یا از باب گرامى داشت و بزرگداشت و ارج نهادن به عُمَر ، او را به این کرامتها ویژه مى گرداند . ادامهی خواندن ←
دفاع از ابن عربى بخش ۲ – ابن عربى . سُنِّى یا شیعه ؟
ابن عربى شیعه امامیّه را محترم مى شمارد
مدافعان ابن عربى بیان مى دارند که وى شیعه امامیّه را ارج مى نهاد و احتراممى گذاشت . در موارد بسیارى (خواه در الفتوحات و خواه در محاضرة الأبرار)وى از ائمّه شیعه [ با احترام ] یاد مى کند . پس نباید او را دشمن امامیّه قلمدادکرد .[۱]مى گوییم :یک : ما در کتابهاى ابن عربى ، اثرى از اینکه وى «امامیّه» را خاطرنشان سازد و از آنها تقدیر و تمجید کند ، نیافتیم ، بلکه این را مى یابیم که مى گوید :شیطانها سوى بدعت گذاران و هواپرستان (به ویژه امامیّه) اصل صحیحى را ـ که همان محبّت اهل بیت است ـ مى افکنند ، سپس آنان از این محبّت ، به نگرشهاى اشتباهِ دیگرى ، دست مى یازند .[۲]دو : خود همین شخص [ تهرانى ] ادّعا مى کند که ابن عربى «مستضعف » به شمار مى رود . وى در «مغرب» مى زیست ، و چیزى از شیعه و تشیّع (چه رسد به امامیّه) نمى دانست .[۳]اگر امر ، چنین باشد ، از کجا وى به نیرنگ شیاطین با شیعه (و به ویژه با امامیّه)پى بُرد ؟ چگونه عقیدهاى را که درباره عملکرد شیاطین با شیعه مطرح مى سازد بااحترام و ارج نهادنِ او به امامیّه ، جمع کنیم ؟سه : به فرض بپذیریم که ابن عربى ، از تشیّع چیزى نمى دانست ، و کتاب فتوحات را با الهام دریافت و مطالب آن را بى اختیار خودش نوشت (چنان کهمى پندارند)
دفاع از ابن عربى بخش ۱ -ابن عربى. سُنِّى یا شیعه ؟
درآمد
گفتیم هرکه به کتابهاى ابن عربى مراجعه کند ، آنها را آکنده از نصوصفراوان و انبوهى مى یابد که بر تسنّن ریشه دار ابن عربى و تعصّب شدید او در این مذهب ، دلالت دارد تا آنجا که بدى ها را به خوبى ها دگرگون مى سازد ، بلکه آنهارا از بزرگترین فضائلى قرار مى دهد که مى توان به آنها دست یافت ؛ والاترین مراتب و بلندترین آنها ، نقطه اوج مقامات و ارجمندتر و عالى تر از همه .شاید بعضى از اینها را در فصل جداگانه اى بیاوریم ، لیکن پیش از آن ، به دفاع هایى مى پردازیم که از ابن عربى کرده اند و آنها را در ضمن عنوانهاى زیرباز مى گوییم . ادامهی خواندن ←
صاحب «البدر الطالع» در ترجمه محمّد بن حسن بن مرغم زیدى یمانى (متولد ۸۳۶ و متوفّاى ۹۳۱) مى گوید : چون سلطان ـ عامر بن عبدالوهّاب ـ صنعاء و سرزمینهاى اطراف آن را گشود ، او را گرامى مى داشت و شفاعتش را مى پذیرفت ، به دلیل پیوند او به امام ناصر حسن بن عزّ الدین بن حسن . وآنگاه که سلطان عامر نخستین نماز جمعه را در جامع صنعا گزارد ، مؤذن خواست از اذان «حَیّ على خیر العمل» را بیندازد ، محمّد بن حسن زیدى او را از این کار بازداشت ، همه کسانى که از سپاهیان سلطان در مسجد بودند و جمعشان به هزاران نفر مى رسید ، متوجّه او شدند ؛ و این رفتار او از استوار بودن در مذهبش شمرده شد[۱] . ادامهی خواندن ←
در «مآثر الإنافة» قَلْقَشَنْدى آمده است : اتسز بن ارتق خوارزمى ـ معروف به اقسیس ـ یکى از امیران سلطان ملکشاه سلجوقى (فرزند آلب ارسلان) در سال ۴۶۸ بر دمشق چیره شد ، و خطبه به نام مستنصر فاطمى را قطع کرد و به نام المقتدى [۱] عباسى خطبه خواند ، و از اذان به «حَیّ على خیر العمل» جلوگیرى کرد ؛ و پس از این ماجرا هیچ کس در شام براى فاطمیّون خطبه نخواند ، و تا بعد خلافت المقتدى این شیوه باقى ماند[۲] . در «الکامل فی التاریخ» ابن اثیر مى نویسد : اقسیس و سپاهش در ذى قعده وارد دمشق شد ، و در روز جمعه ـ پنج روزباقى مانده از ذى قعده ـ به نام المقتدى بامر اللّه ، خلیفه عبّاسى ، خطبه خواند ، و این پایان خطبه به نام علویان مصر بود . اقسیس بر بیشتر سرزمین شام غلبه یافت ، و ازاذان به «حَیّ على خیر العمل» منع کرد ، اهل شام بسیار شادمان شدند . [ اقسیس ] به اهل شام ستم روا داشت و با آنان بدرفتارى کرد[۳] .
ناصر خسرو مَرْوَزى ـ که به حجّت لقب یافت و در سال ۴۵۰ وفات کرد ـ درسفرنامه اش هنگام سخن از احوال شهر یَمامه مى نویسد :… از قدیم حاکمان آن علوى اند و کسى نتوانسته آنان را از این ولایت باز دارد …مذهب شان زیدیّه مى باشد ، و در اقامه مى گویند : «محمّدٌ وعلیٌّ خیرُ البشر وحَیّ على خیر العمل»[۱] .
مدینه / مصر (سال ۴۰۰ ه )
در کتاب «نجوم الزاهره» آمده است :الحاکم بأمر اللّه عُبَیْدى کسى را سوى مدینه فرستاد که خانه جعفر صادق را تصرّف کند و آنچه را در آن است ـ از قرآن و سریر و آلات ـ برگیرد . این شخص ختکین عَضُدى داعى بود ، و با او اشراف نامدار را همراه کرد . او [ پس از تصرّف خانه ] آنچه را در آنجا یافت برداشت و به مصر بازگشت ، و با او گروهى از بزرگان علوى بیرون آمدند [ و عازم مصر شدند ] پس چون به نزد حاکم رسیدند هزینه هاى اندکى به آنانداد ، و سریر را به آنها برگرداند و باقى چیزها را ستاند و گفت : من به آن سزاوارترم .آنان نفرین گویان و ناخشنود برگشتند .
مَقْریزى در کتاب «المواعظ والاعتبار» مى نویسد :در ماه رمضان سال ۳۵۳ ه مردى را به نام ابن ابى لَیْث گرفتند ؛ او به تشیّع نسبت داده مى شد ، پس دویست تازیانه و شلاق بر او زدند ، سپس در ماه شوال پانصد تازیانه و شلاقش زدند و گردنش را در غُل و زنجیر قرار دادند و زندانى اش کردند ؛ و در هرروز او بازجویى مى شد که مبادا شکنجه اش کاستى پذیرد ، و آب دهان بر صورتشانداخته مى شد ؛ از این رو ، وى در زندان جان داد و درگذشت ، جسدش را شبانه بیرون آوردند و دفن کردند .گروهى براى نبش قبر او رفتند و قبر را پیدا کردند ، کسانى از اِخْشِیدى ها وکافُورى ها آنان را از این کار بازداشتند ، آنها نپذیرفتند و گفتند : این قبر رافضى [ شیعه ]است ، پس گروهى هجوم آوردند و جماعتى را زدند و بسیارى را غارت کردند تا اینکه مردم پراکنده شدند .